جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

آن شمع چو شد طرب فزایی


آن شمع چو شد طرب فزایی    پروانه دلان به رقص آیی
چون جان برسد نه تن بجنبد    جان آمد از لحد برآیی
چون بانگ سماع در که افتاد    ای کوه گران کم از صدایی
کاین باد بهار می‌رساند    رقصانی شاخ را صلایی
در ذره کجا قرار ماند    خورشید به رقص در سمایی
هم آتش و دود گشته پیچان    از آتش روی جان فزایی
ماهی صنما ز روح بی‌جسم    شوخی شکری یکی بلایی
گه کوته و گه دراز گشتیم    با سایه صورت همایی
هم بر لب دوست مست گشتیم    نالان شده مست همچو نایی
بر باد سوار همچو کاهیم    اندر جولان ز کهربایی
چون پشه ز خون خویش مستیم    وز دیگ جگر دلا ابایی
اندر خلوت به هوی هویی    در جمعیت به های هایی
در صورت بنده کمینیم    در سر صفت یکی خدایی
این داد خدیو شمس تبریز    بی کبر ولیک کبریایی


همچنین مشاهده کنید