سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا

خبری است نورسیده تو مگر خبر نداری


خبری است نورسیده تو مگر خبر نداری    جگر حسود خون شد تو مگر جگر نداری
قمری است رونموده پر نور برگشوده    دل و چشم وام بستان ز کسی اگر نداری
عجب از کمان پنهان شب و روز تیر پران    بسپار جان به تیرش چه کنی سپر نداری
مس هستیت چو موسی نه ز کیمیاش زر شد    چه غم است اگر چو قارون به جوال زر نداری
به درون توست مصری که تویی شکرستانش    چه غم است اگر ز بیرون مدد شکر نداری
شده ای غلام صورت به مثال بت پرستان    تو چو یوسفی ولیکن به درون نظر نداری
به خدا جمال خود را چو در آینه ببینی    بت خویش هم تو باشی به کسی گذر نداری
خردانه ظالمی تو که ورا چو ماه گویی    ز چه روش ماه گویی تو مگر بصر نداری
سر توست چون چراغی بگرفته شش فتیله    همه شش ز چیست روشن اگر آن شرر نداری
تن توست همچو اشتر که برد به کعبه دل    ز خری به حج نرفتی نه از آنک خر نداری
تو به کعبه گر نرفتی بکشاندت سعادت    مگریز ای فضولی که ز حق عبر نداری


همچنین مشاهده کنید