پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

تو نفس نفس بر این دل هوسی دگر گماری


تو نفس نفس بر این دل هوسی دگر گماری    چه خوش است این صبوری چه کنم نمی‌گذاری
سر این خدای داند که مرا چه می‌دواند    تو چه دانی ای دل آخر تو بر این چه دست داری
به شکارگاه بنگر که زبون شدند شیران    تو کجا گریزی آخر که چنین زبون شکاری
تو از او نمی‌گریزی تو بدو همی‌گریزی    غلطی غلط از آنی که میان این غباری
ز شه ار خبر نداری که همی‌کند شکارت    بنگر تو لحظه لحظه که شکار بی‌قراری
چو به ترس هر کسی را طرفی همی‌دواند    اگر او محیط نبود ز کجاست ترسگاری
ز کسی است ترس لابد که ز خود کسی نترسد    همه را مخوف دیدی جز از این همه‌ست باری
به هلاک می‌دواند به خلاص می‌دواند    به از این نباشد ای جان که تو دل بدو سپاری
بنمایمت سپردن دل اگر دلم بخواهد    دل خود بدو سپردم هم از او طلب تو یاری


همچنین مشاهده کنید