سه شنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۲ / 19 March, 2024
مجله ویستا

بیامدیم دگربار سوی مولایی


بیامدیم دگربار سوی مولایی    که تا به زانوی او نیست هیچ دریایی
هزار عقل ببندی به هم بدو نرسد    کجا رسد به مه چرخ دست یا پایی
فلک به طمع گلو را دراز کرد بدو    نیافت بوسه ولیکن چشید حلوایی
هزار حلق و گلو شد دراز سوی لبش    که ریز بر سر ما نیز من و سلوایی
بیامدیم دگربار سوی معشوقی    که می‌رسید به گوش از هواش هیهایی
بیامدیم دگربار سوی آن حرمی    که فرق سجده کنش هست آسمان سایی
بیامدیم دگربار سوی آن چمنی    که هست بلبل او را غلام عنقایی
بیامدیم بدو کو جدا نبود از ما    که مشک پر نشود بی‌وجود سقایی
همیشه مشک بچفسیده بر تن سقا    که نیست بی‌تو مرا دست و دانش و رایی
بیامدیم دگربار سوی آن بزمی    که شد ز نقل خوشش کام نیشکرخایی
بیامدیم دگربار سوی آن چرخی    که جان چو رعد زند در خمش علالایی
بیامدیم دگربار سوی آن عشقی    که دیو گشت ز آسیب او پری زایی
خموش زیر زبان ختم کن تو باقی را    که هست بر تو موکل غیور لالایی
حدیث مفخر تبریز شمس دین کم گو    که نیست درخور آن گفت عقل گویایی


همچنین مشاهده کنید