چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

شمشیر کین باز آن صنم برقصه دلها می کشد


شمشیر کین باز آن صنم برقصه دلها می کشد    جان هم کشد یار غمش دل خود نه تنها می‌کشد
خطی که از دود دلم برگرد آن لب سبز شد    ما را از آن سبزی همه خاطر به صحرا می‌کشد
مایل به سرو قد او باشد دل خسته مرا    عاشق که صاحب همت است میلش به بالا می‌کشد
یک لحظه‌ای مقصود من بشنو زیان و سود من    تا اشک خون آلود من شرح غم هجران دهد
چون خاک گردم درره وصلت همین بس باشدم    که آیی و از تو سایه‌یی بالای قبر من فتد
حسن تو هم به کودکی افت شهر گشت اگر    زین چه که هست ذره‌یی برگذرد بلا شود
چون تو به باغ بگذری گل نرسد به بوی تو    لیک رسد به قامتت سرو اگر روان بود


همچنین مشاهده کنید