شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

آنانکه عاشقان ترا طعنه می‌زنند


آنانکه عاشقان ترا طعنه می‌زنند    معذور دارشان که رخت را ندیده‌اند
دست ازتو می‌نشویم و از غم تمام خلق    دست از من شکسته‌ی بی‌تاب شسته اند
باز آی تا به بوسه فشانم به پای تو    کز عشق پای بوس تو جانم به لب رسید
بالا کشید زلف و دلم کی به من رسد    کو را به بام برد و ز ته نردبان کشید
من چون زیم که هیچ گه آن نوبهار حسن    بویی زبهر من به نسیم سحر نداد
گفتم چگونه می کشی و زنده می‌کنی    از یک جواب کشت و جواب دگر نداد
ای دیده آب خویش نگهدار بعد ازین    کاتش بده رسید و به خرمن نایستاد
گویند منگرش مگر از فتنه جان بری    بسیار خواستم که دل من نایستاد
چشمم که بود خانه‌ی خیل خیال تو    عمرت دراز باد که آن خانه آب برد


همچنین مشاهده کنید