شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

بزد مهره در جام بر پشت پیل


بزد مهره در جام بر پشت پیل    ازو برشد آواز تا چند میل
خروشیدن کوس با کرنای    همان ژنده پیلان و هندی درای
برآمد ز زاولستان رستخیز    زمین خفته را بانگ برزد که خیز
به پیش اندرون رستم پهلوان    پس پشت او سالخورده گوان
چنان شد ز لشکر در و دشت و راغ    که بر سر نیارست پرید زاغ
تبیره زدندی همی شست جای    جهان را نه سر بود پیدا نه پای
به هنگام بشکوفه‌ی گلستان    بیاورد لشکر ز زابلستان
ز زال آگهی یافت افراسیاب    برآمد ز آرام و از خورد و خواب
بیاورد لشکر سوی خوار ری    بران مرغزاری که بد آب و نی
ز ایران بیامد دمادم سپاه    ز راه بیابان سوی رزمگاه
ز لشکر به لشکر دو فرسنگ ماند    سپهبد جهاندیدگان را بخواند
بدیشان چنین گفت کای بخردان    جهاندیده و کارکرده ردان
هم ایدر من این لشکر آراستم    بسی سروری و مهی خواستم
پراگنده شد رای بی تخت شاه    همه کار بی‌روی و بی‌سر سپاه
چو بر تخت بنشست فرخنده زو    ز گیتی یکی آفرین خاست نو
شهی باید اکنون ز تخم کیان    به تخت کیی بر کمر بر میان
شهی کاو باورنگ دارد ز می    که بی‌سر نباشد تن آدمی
نشان داد موبد مرا در زمان    یکی شاه با فر و بخت جوان
ز تخم فریدون یل کیقباد    که با فر و برزست و با رای و داد


همچنین مشاهده کنید