کتایون چو بشنید شد پر ز خشم |
|
به پیش پسر شد پر از آب چشم |
چنین گفت با فرخ اسنفدیار |
|
که ای از کیان جهان یادگار |
ز بهمن شنیدم که از گلستان |
|
همی رفت خواهی به زابلستان |
ببندی همی رستم زال را |
|
خداوند شمشیر و گوپال را |
ز گیتی همی پند مادر نیوش |
|
به بد تیز مشتاب و چندین مکوش |
سواری که باشد به نیروی پیل |
|
ز خون رانداندر زمین جوی نیل |
بدرد جگرگاه دیو سپید |
|
ز شمشیر او گم کند راه شید |
همان ماه هاماوران را بکشت |
|
نیارست گفتن کس او را درشت |
همانا چو سهراب دیگر سوار |
|
نبودست جنگی گه کارزار |
به چنگ پدر در به هنگام جنگ |
|
به آوردگه کشته شد بیدرنگ |
به کین سیاوش ز افراسیاب |
|
ز خون کرد گیتی چو دریای آب |
که نفرین برین تخت و این تاج باد |
|
برین کشتن و شور و تاراج باد |
مده از پی تاج سر را به باد |
|
که با تاج شاهی ز مادر نزاد |
پدر پیر سر گشت و برنا توی |
|
به زور و به مردی توانا توی |
سپه یکسره بر تو دارند چشم |
|
میفگن تن اندر بلایی به خشم |
جز از سیستان در جهان جای هست |
|
دلیری مکن تیز منمای دست |
مرا خاکسار دو گیتی مکن |
|
ازین مهربان مام بشنو سخن |
چنین پاسخ آوردش اسفندیار |
|
که ای مهربان این سخن یاددار |
همانست رستم که دانی همی |
|
هنرهاش چون زند خوانی همی |
نکوکارتر زو به ایران کسی |
|
نیابی و گر چند پویی بسی |
چو او را به بستن نباشد روا |
|
چنین بد نه خوب آید از پادشا |
ولیکن نباید شکستن دلم |
|
که چون بشکنی دل ز جان بگسلم |
چگونه کشم سر ز فرمان شاه |
|
چگونه گذارم چنین دستگاه |
مرا گر به زاول سرآید زمان |
|
بدان سو کشد اخترم بیگمان |
چو رستم بیاید به فرمان من |
|
ز من نشنود سرد هرگز سخن |
ببارید خون از مژه مادرش |
|
همه پاک بر کند موی از سرش |
بدو گفت کای زنده پیل ژیان |
|
همی خوار گیری ز نیرو روان |
نباشی بسنده تو با پیلتن |
|
از ایدر مرو بی یکی انجمن |
مبر پیش پیل ژیان هوش خویش |
|
نهاده بدین گونه بر دوش خویش |
اگر زین نشان رای تو رفتنست |
|
همه کام بدگوهر آهرمنست |
به دوزخ مبر کودکان را به پای |
|
که دانا بخواند ترا پاک رای |
به مادر چنین گفت پس جنگجوی |
|
که نابردن کودکان نیست روی |
چو با زن پس پرده باشد جوان |
|
بماند منش پست و تیرهروان |
به هر رزمگه باید او را نگاه |
|
گذارد بهر زخم گوپال شاه |
مرا لشکری خود نیاید به کار |
|
جز از خویش و پیوند و چندی سوار |
ز پیش پسر مادر مهربان |
|
بیامد پر از درد و تیرهروان |
همه شب ز مهر پسر مادرش |
|
ز دیده همی ریخت خون بر برش |
|