سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

چو لشکر بیامد ز دشت نبرد (۲)


که گر پیلسم از بد روزگار    خرد یابد و بند آموزگار
نبرده چنو در جهان سر به سر    به ایران و توران نبندد کمر
همانا که او را زمان آمدست    که ایدر به چنگم دمان آمدست
به لشکر بفرمود کز جای خویش    مگر ناورند اندکی پای پیش
شوم برگرایم تن پیلسم    ببینم که دارد پی و شاخ و دم
یکی نیزه‌ی بارکش برگرفت    بیفشارد ران ترگ بر سر گرفت
گران شد رکیب و سبک شد عنان    به چشم اندر آورد رخشان سنان
غمی گشت و بر لب برآورد کف    همی تاخت از قلب تا پیش صف
چنین گفت کای نامور پیلسم    مرا خواستی تا بسوزی به دم
همی گفت و می‌تاخت برسان گرد    یکی کرد با او سخن در نبرد
یکی نیزه زد بر کمرگاه اوی    ز زین برگرفتش به کردار گوی
همی تاخت تا قلب توران سپاه    بینداختش خوار در قلبگاه
چنین گفت کاین را به دیبای زرد    بپوشید کز گرد شد لاژورد
عنان را بپیچید زان جایگاه    بیامد دمان تا به قلب سپاه
ببارید پیران ز مژگان سرشک    تن پیلسم دور دید از پزشک
دل لشکر و شاه توران سپاه    شکسته شد و تیره شد رزمگاه
خروش آمد از لشکر هر دو سوی    ده و دار گردان پرخاشجوی
خروشیدن کوس بر پشت پیل    ز هر سو همی رفت تا چند میل
زمین شد ز نعل ستوران ستوه    همه کوه دریا شد و دشت کوه
ز بس نعره و ناله‌ی کره‌نای    همی آسمان اندر آمد ز جای
همی سنگ مرجان شد و خاک خون    سراسر سر سروران شد نگون
بکشتند چندان ز هردو گروه    که شد خاک دریا و هامون چو کوه
یکی باد برخاست از رزمگاه    هوا را بپوشید گرد سپاه
دو لشکر به هامون همی تاختند    یک از دیگران بازنشناختند
جهان چون شب تیره تاریک شد    تو گفتی به شب روز نزدیک شد
چنین گفت با لشکر افراسیاب    که بیدار بخت اندر آمد به خواب
اگر سستی آرید یک تن به جنگ    نماند مرا روزگار درنگ
بریشان ز هر سو کمین آورید    به نیزه خور اندر زمین آورید
بیامد خود از قلب توران سپاه    بر طوس شد داغ دل کینه‌خواه
از ایران فراوان سپه را بکشت    غمی شد دل طوس و بنمود پشت
بر رستم آمد یکی چاره‌جوی    که امروز ازین رزم شد رنگ و بوی
همه رزمگه شد چو دریای خون    درفش سپهدار ایران نگون
بیامد ز قلب سپه پیلتن    پس او فرامرز با انجمن
سپردار بسیار در پیش بود    که دلشان ز رستم بداندیش بود
همه خویش و پیوند افراسیاب    همه دل پر از کین و سر پرشتاب
تهمتن فراوان ازیشان بکشت    فرامرز و طوس اندر آمد به پشت
چو افراسیاب آن درفش بنفش    نگه کرد بر جایگاه درفش
بدانست کان پیلتن رستمست    سرافراز وز تخمه‌ی نیرمست
برآشفت برسان جنگی پلنگ    بیفشارد ران پیش او شد به جنگ
چو رستم درفش سیه را بدید    به کردار شیر ژیان بردمید
به جوش آمد آن نامبردار گرد    عنان باره‌ی تیزتگ را سپرد
برآویخت با سرکش افراسیاب    به پیگار خون رفت چون رود آب
یکی نیزه سالار توران سپاه    بزد بر بر رستم کینه‌خواه
سنان اندر آمد ببند کمر    به ببر بیان بر نبد کارگر
تهمتن به کین اندر آورد روی    یکی نیزه زد بر سر اسپ اوی
تگاور ز درد اندر آمد به سر    بیفتاد زو شاه پرخاشخر
همی جست رستم کمرگاه او    که از رزم کوته کند راه او
نگه کرد هومان بدید از کران    به گردن برآورد گرز گران
بزد بر سر شانه‌ی پیلتن    به لشکر خروش آمد از انجمن
ز پس کرد رستم همانگه نگاه    بجست از کفش نامبردار شاه
برآشفت گردافگن تاج‌بخش    بدنبال هومان برانگیخت رخش
بتازید چندی و چندی شتافت    زمانه بدش مانده او را نیافت
سپهدار ترکان نشد زیر دست    یکی باره‌ی تیزتگ برنشست
چو از جنگ رستم بپیچید روی    گریزان همی رفت پرخاشجوی
برآمد ز هر سو دم کرنای    همی آسمان اندر آمد ز جای
به ابر اندر آمد خروش سران    گراییدن گرزهای گران
گوان سر به سر نعره برداشتند    سنانها به ابر اندر افراشتند
زمین سربسر کشته و خسته بود    وگر لاله بر زعفران رسته بود
سپردند اسپان همی خون به نعل    شده پای پیل از دل کشته لعل
هزیمت گرفتند ترکان چو باد    که رستم ز بازو همی داد داد
سه فرسنگ چون اژدهای دمان    تهمتن همی شد پس بدگمان
وزان جایگه پیلتن بازگشت    سپه یکسر از جنگ ناساز گشت
ز رستم بپرسید پرمایه طوس    که چون یافت شیر از یکی گور کوس
بدو گفت رستم که گرز گران    چو یاد آرد از یال جنگ‌آوران
دل سنگ و سندان نماند درست    بر و یال کوبنده باید نخست
عمودی که کوبنده هومان بود    تو آهن مخوانش که موم آن بود
به لشکرگه خویش گشتند باز    سپه یکسر از خواسته بی‌نیاز
همه دشت پر آهن و سیم و زر    سنان و ستام و کلاه و کمر


همچنین مشاهده کنید