چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

قسمت سوم (۲)


تنها نه همین خنده و سیماش خوشست    خشم و سقط و طعنه و صفراش خوشست
سر خواسته‌ی گر بدهم یا ندهم    سر را محلی نیست تقاضاش خوشست
٭٭٭
توبه چکنم که توبه‌ام سایه‌ی تست    بار سر توبه جمله سرمایه‌ی توست
بدتر گنهی بپیش تو توبه بود    کو آن توبه که لایق پایه‌ی تست
٭٭٭
توبه کردم که تا جانم برجاست    من کج نروم نگردم از سیرت راست
چندانکه نظر همی کنم از چپ و راست    جمله چپ و راست و راست و چپ دلبر ماست
٭٭٭
توبه که دل خویش چو آهن کرده است    در کشتن بنده چشم روشن کرده است
چون زلف تو هرچند شکن در شکنست    با توبه همان کند که با من کرده است
٭٭٭
تو سیر شدی من نشدم درمان چیست    بنما عوض خود عوض جانان چیست
گفتی که به صبر آخر ایمان داری    ای بنده‌ی ایمان بجز او ایمان چیست
٭٭٭
تو کان جهانی و جهان نیم جو است    تو اصل جهانی و جهان از تو نو است
گر مشعله جهانی و شمع بگیرد عالم    بی‌آهن و سنگ آن به بادی گرو است
٭٭٭
تهدید عدو چه بشنود عاشق راست    میراند خر تیز بدان سو که خداست
نتوان به گمان دشمن از دوست برید    نتوان به خیالی ز حقیقت برخاست
٭٭٭
جانا غم تو ز هرچه گویی بتر است    رنج دل و تاب تن و سوز جگر است
از هرچه خورند کم شود جز غم تو    تا بیشترش همی خورم بیشتر است
٭٭٭
جانم بر آن جان جهان رو کرده است    هم قبله و هم کعبه بدانسو کرده است
ما را ملک‌العرش چنین خو کرده است    کار او دارد که او چنین رو کرده است
٭٭٭
جان و سر آن یار که او پرده‌در است    این حلقه‌ی در بزن که در پرده‌در است
گر پرده‌در است یار و گر پرده‌در است    این پرده نه پرده است که این پرده‌در است
٭٭٭
جانی که به راه عشق تو در خطر است    بس دیده ز جاهلی بر او نوحه‌گر است
حاصل چشمی که بیندش نشناسد    کو را بر رخ هزار صاحب خبر است
٭٭٭
جانی که حریف بود بیگانه شده است    عقلی که طبیب بود دیوانه شده است
شاهان همه گنجها بویرانه نهند    ویرانه‌ی ما ز گنج ویرانه شده است
٭٭٭
جانی که شراب عشق ز آن سو خورده است    وز شیره و باغ آن نکورو خورده‌است
آن باغ گلوی جان بگیرد گوید    خونش ریزم که خون ما او خورده است
٭٭٭
جانی و جهانی و جهان با تو خوش است    ور زخم زنی زخم سنان با تو خوش است
خود معدن کیمیاست خاک از کف تو    هرچند که ناخوشست آن با تو خوش است
٭٭٭
حسنت که همه جهان فسونش بگرفت    درد حسد حسود چونش بگرفت
سرخی رخت ز گرمی و خشکی نیست    از بس عاشق که کشت خونش بگرفت
٭٭٭
چشم تو ز روزگار خونریزتر است    تیر مژه‌ی تو از سنان تیزتر است
رازی که بگفته‌ای بگوشم واگوی    زانروی که گوش من گرانخیزتر است
٭٭٭
چشمی دارم همه پر از صورت دوست    با دیده مرا خوشست چون دوست در اوست
از دیده دوست فرق کردن نه نکوست    یا دوست به جای دیده یا دیده خود اوست
٭٭٭
چنگی صنمی که ساز چنگش بنواست    بر چنگ ترانه‌ای همی زد شبها است
کیم بر تو غزلسرایان روزی    وان قول مخالفش نمیید راست
٭٭٭
چون دانستم که عشق پیوست منست    وان زلف هزار شاخ در دست منست
هرچند که دی مست قدح میبودم    امروز چنانم که قدح مست منست
٭٭٭
خون دلبر من میان دلداران نیست    او را چون جهان هلاکت و پایان نیست
گر خیره‌سری زنخ زند گو میزن    معشوق ازین لطیفتر امکان نیست
٭٭٭
چون دید مرا مست بهم برزد دست    گفتا که شکست توبه بازآمد مست
چون شیشه گریست توبه‌ی ما پیوست    دشوار توان کردن و آسان بشکست
٭٭٭
چونی که ترش مگر شکربارت نیست    یا هست شکر ولی خریدارت نیست
یا کار نمیدانی و سرگشته شدی    یا میدانی ز کاسدی کارت نیست
٭٭٭
چیزیست که در تو بیتو جویان ویست    در خاک تو دریست که از کان ویست
ماننده‌ی گوی اسب چوگان ویست    آن دارد و آن دارد و آن آن ویست
٭٭٭
حاشا که به عالم از تو خوشتر یاریست    یا خوبتر از دیدن رویت کاریست
اندر دو جهان دلبر و یارم تو بسی    هم پرتو تست هر کجا دلداریست
٭٭٭
حاشا که دلم ز شب‌نشینی سیر است    یا ساقی ما بی‌مدد و ادبیر است
از خواب چو سایه عقل‌ها سر زیر است    فردا ز پگه بیا که امشب دیر است
٭٭٭
خاک قدمت سعادت جان من است    خاک از قدمت همه گل و یاسمن است
سر تا قدمت خاک ز تو میرویند    زان خاک قدم چه روی برداشتن است
٭٭٭
خواهی که ترا کشف شود هستی دوست    بر رو به درون مغز و برخیز ز پوست
ذاتیست که گرد او حجب تو بر توست    او غرقه‌ی خود هردو جهان غرقه در اوست
٭٭٭
خویی به جهان خوبتر از خوی تو نیست    دل نیست که او معتکف کوی تو نیست
موی سر چیست جمله سرهای جهان    چون مینگرم فدای یک موی تو نیست
٭٭٭
خورشید رخت ز آسمان بیرونست    چون حسن تو کز شرح و بیان بیرونست
عشق تو در درون جان من جا دارد    وین طرفه که از جان و جهان بیرونست
٭٭٭
خورشید و ستارگان و بدرما اوست    بستان و سرای و صحن و صدر ما اوست
هم قبله و هم روزه و صبر ما اوست    عید رمضان و شب قدر ما اوست


همچنین مشاهده کنید