جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

قسمت چهارم (۴)


هر روز دل مرا سماع و طربیست    میگوید حسن او بر این نیز مه‌ایست
گویند چرا خوری تو با پنج انگشت    زیرا انگشت پنج آمد شش نیست
٭٭٭
هر صورت کاید به از او امکان هست    چون بهتر از آن هست نه معشوق منست
صورتها را همه بران از دل خویش    تا صورت بیصورت آید در دست
٭٭٭
هر کز ز دماغ بنده بوی تو نرفت    وز دیده‌ی من خیال روی تو نرفت
در آرزوی تو عمر بر دم شب و روز    عمرم همه رفت و آرزوی تو نرفت
٭٭٭
هشیار اگر زر و گر زرین است    اسب است ولی بهاش کم از زینست
هر کو به خرابات نشد عنین است    زیرا که خرابات اصول دینست
٭٭٭
هم عابد و هم زاهد و هم خونریز است    خونریزی او خلاصه‌ی پرهیز است
خورشید چو با بنده عنایت دارد    عیبی نبود که بنده بیگه خیز است
٭٭٭
یاری که به حسن از صفت افزونست    در خانه درآمد که دل تو چونست
او دامن خود کشان و دل میگفتش    دامن برکش که خانه‌ی پرخونست
٭٭٭
یاری که به نزد او گل و خار یکیست    در مذهب او مصحف و زنار یکیست
ما را غم آن یار چرا باید خورد    کو را خر لنگ و اسب رهوار یکیست
٭٭٭
یاری که غمش دوای هر بیمار است    او را یار است هرکه با او یار است
گویند مرا باش در کار مدام    من بی‌کارم ولیک او در کار است
٭٭٭
یکبار به مردم و مرا کس نگریست    گر بار دگر زنده شوم دانم زیست
ای کرده تو قصد من ترا با من چیست    یا صحبت ابلهان همه دیگ تهیست
٭٭٭
یک چشم من از روز جدائی بگریست    چشم دگرم گفت چرا گریه ز چیست
چون روز وصال شد فرازش کردم    گفتم نگریستی نباید نگریست
٭٭٭
ای آنکه کنی کون و مکانرا محدث    پاکی و منزهی ز نسیان و حدث
جز فکر تو در سرم همه عین خطاست    جز ذکر تو بر زبان ضلالست و عبث
٭٭٭
ما را چو ز عشق میشود راست مزاج    عشق است طبیب ما و داروی علاج
پیوسته بدین عشق نخواهد رفتن    این عشق ز کس نزاد و نی‌داد نتاج
٭٭٭
اندر سر من نبود جز رای صلاح    اندر شب و روز پاک جویای صلاح
امسال چنانم که نیارم گفتن    یک سال دگر وای مرا وای صلاح
٭٭٭
آبی که از این دیده چو خون میریزد    خونیست بیا ببین که چون میریزد
پیداست که خون من چه برداشت کند    دل می‌خورد و دیده برون می‌ریزد
٭٭٭
آنان که محققان این درگاهند    نزد دل اهل دل چو برگ کاهند
اهل دل خاصگان شاهنشاهند    باقی همه هرچه هست خرج راهند
٭٭٭
آن تازه تنی که در بلای تو بود    آغشته به خون کربلای تو بود
یارب که چه کار دارد و کارستان    آن بی‌کاری که از برای تو بود
٭٭٭
آنجا بنشین که همنشین مردانند    تا دود کدورت ترا بنشانند
اندیشه مکن به عیب ایشان کایشان    زانبیش که اندیشه کنی میدانند
٭٭٭
آنجا که بهر سخن دل ما گردد    من می‌دانم که زود رسوا گردد
چندان بکند یاد جمال خوش تو    کر هر نفسش نقش تو پیدا گردد
٭٭٭
آن خوبانی که فتنه‌ی بتکده‌اند    ما را به خرابات بتان ره زده‌اند
کافر دل و خونخواره این ره بده‌اند    وز مکر چنین عابد و زاهد شده‌اند
٭٭٭
آن دشمن دوست روی دیدی که چه کرد    یا هیچ به غور آن رسیدی که چه کرد
گفتا همه آن کنم که رایت خواهد    دیدی که چه گفت و هم شنیدی که چه کرد
٭٭٭
آن دل که به شاهد نهان درنگرد    کی جانب ملکت جهان درنگرد
بی‌زار شود ز چشم در روز اجل    کان روی رها کند به جان درنگرد
٭٭٭
آندم که ز افلاک گهر ریز کند    هر ذره بسوی اصل خود خیز کند
از نخوت آن باد و زین باد هوس    هر ذره ز آفتاب پرهیز کند
٭٭٭
آن ذره که جز همدم خورشید نشد    بر نقد زد و سخره‌ی امید نشد
عشقت به کدام سر درافتاد که زود    از باد تو رقصان چو سر بید نشد
٭٭٭
آن راحت جان گرد دلم میگردد    گرد دل و جان خجلم میگردد
زین گل چو درخت سر برآرم خندان    کاب حیوان گرد گلم میگردد
٭٭٭
آنرا که به ضاعت قناعت باشد    هرگونه که خورد و خفت و طاعت باشد
زنهار تولا مکن الا به خدای    کاین رغبت خلق نیم ساعت باشد
٭٭٭
آن را که به علم و عقل افراشته‌اند    او را به حساب روزی انگاشته‌اند
وان را که سر از عقل تهی داشته‌اند    از مال به جای آن درانباشته‌اند
٭٭٭
آن را که خدای ناف بر عشق برید    او داند ناله‌های عشاق شنید
هر جای که دانه دید زانجا برمید    پرید بدان سوی که مرغی نپرید
٭٭٭
آنرا که ز عشق دوست بیداد رسد    از رحمت و فضل اوش امداد رسد
کوتاهی عمر بین به وصلم دریاب    تا پیش از اجل مرا به فریاد رسد
٭٭٭
آن را منگر که ذوفنون آید مرد    در عهد و وفا نگر که چون آید مرد
از عهده‌ی عهد اگر برون آید مرد    از هرچه صفت کنی فزون آید مرد
٭٭٭
آن رفت که بودمی من از عشق تو شاد    از عشق تو می نایدم از عشقم یاد
اسباب و علل پیش من آمد همه باد    بر بحر کجا بود ز کهگل بنیاد
٭٭٭
آن روز که جان خرقه‌ی قالب پوشید    دریای عنایت از کرم میجوشید
سرنای دل از بسکه می لب نوشید    هم بر لب تو مست شد و بخروشید


همچنین مشاهده کنید