شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

قسمت پنجم (۲)


آن یار که از طبیب دل برباید    او را دارو طبیب چون فرمایند
یک ذره ز حسن خویش اگر بنماید    والله که طبیب را طبیبی باید
٭٭٭
آن یار که عقلها شکارش میشد    وان یار که کوه بیقرارش میشد
گفتم که سر زلف بریدی گفتا    بسیار سر اندر سر کارش میشد
٭٭٭
آهو بدود چو در پیش سگ بیند    بر اسب دونده حمله و تک بیند
چندان بدود که در تنش رگ بیند    زیرا که صلاح خود را درین یک بیند
٭٭٭
اجری ده ارواحی و سلطان ابد    گرچه به قلب بهاء دینی و ولد
بگذار که ساغر وفا در شکند    چون شیشه شکست پای مستان بخلد
٭٭٭
از آب حیات دوست بیمار نماند    در گلبن وصل دوست یک خار نماند
گویند درچه‌ایست از دل سوی دل    چه جای دریچه‌ای که دیوار نماند
٭٭٭
از آتش سودای توام تابی بود    در جوی دل از صحبت تو آبی بود
آن آب سراب بود و آن آتش برف    بگذشت کنون قصه مگر خوابی بود
٭٭٭
از آتش عشق تو جوانی خیزد    در سینه جمالهای جانی خیزد
گر می‌کشیم بکش حلالست ترا    کز کشته‌ی دوست زندگانی خیزد
٭٭٭
از آتش عشق دوست تفها بزنید    وان آتش را در این علفها بزنید
آن چنگ غمش چو پای ما بگرفتست    ما را به مثل بر همه دفها بزنید
٭٭٭
از آتش عشق سردها گرم شود    وز تابش عشق سنگها نرم شود
ای دوست گناه عاشقان سخت مگیر    کز باده‌ی عشق مرد بی‌شرم شود
٭٭٭
از آدمیی دمی بجائی ارزد    یک موی کز اوفتد بکانی ارزد
هم آدمیی بود که از صحبت او    نادیدن او ملک جهانی ارزد
٭٭٭
از تاب تو نی یار و عدو میماند    در بزم تو نی رطل سبو میماند
جانا گیرم که خونم آشامیدی    آخر به لب شهد تو بو میماند
٭٭٭
از خاک کف پات سران حیرانند    کوران همه مستند و کران حیرانند
زان پاکانیکه در صفا محو شدند    هم ایشان نیز اندر آن حیرانند
٭٭٭
از درد چو جان تو به فریاد آید    آنگه ز خدای عالمت یاد آید
والله که اگر داد کنی داد آید    ور عشوه دهی یاد تو بر یاد آید
٭٭٭
از دیدن روئیکه ترا دیده بود    ما را به خدا نور دل و دیده بود
خاصه روئیکه از ازل تا بابد    از دیدن روی تو نه ببریده بود
٭٭٭
از شبنم عشق خاک آدم گل شد    صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
صد نشتر عشق بر رگ روح زدند    یک قطره از آن چکید و نامش دل شد
٭٭٭
از شربت سودای تو هر جان که مزید    زآن آب حیات در مزید است مزید
مرگ آمد و بو کرد مرا بوی تو دید    زانروی اجل امید از من ببرید
٭٭٭
از عشق تو دریا همه شور انگیزد    در پای تو ابرها درر میریزد
از عشق تو برقی بزمین افتادست    این دود به آسمان از آن میخیزد
٭٭٭
از عشق خدا نه بر زیان خواهی شد    بی‌جان ز کجا شوی که جان خواهی شد
اول به زمین از آسمان آمده‌ای    آخر ز زمین بر آسمان خواهی شد
٭٭٭
از لشکر صبرم علمی بیش نماند    وز هرچه مرا بود غمی بیش نماند
وین طرفه تر است کز سر عشوه هنوز    دم میدمد و مرا دمی بیش نماند
٭٭٭
از لطف تو هیچ بنده نومید نشد    مقبول تو جز قبول جاوید نشد
لطفت به کدام ذره پیوست دمی    کان ذره به از هزار خورشید نشد
٭٭٭
از ما بت عیار گریزان باشد    وز یاری ما یار گریزان باشد
او عقل منور است و ما مست وییم    عقل از سر خمار گریزان باشد
٭٭٭
از نیکی تو طبع بداندیش نماند    نی غصه و نی غم نه کم و بیش نماند
از خیل، جلالت تو عالم بگرفت    تا جمله ملک شدند و درویش نماند
٭٭٭
از یاد خدای مرد مطلق خیزد    بنگر که ز نور حق چه رونق خیزد
این باطن مردان که عجایب بحریست    چون موج زند از آن اناالحق خیزد
٭٭٭
افسوس که طبع دلفروزیت نبود    جز دلشکنی و سینه سوزیت نبود
دادم به تو من همه دل و دیده و جان    بردی تو همه ولیک روزیت نبود
٭٭٭
اکنون که رخت جان جهانی بربود    در خانه نشستنت کجا دارد سو
آن روز که مه شدی نمیدانستی    کانگشت نمای عالمی خواهی بود
٭٭٭
امروز خوش است هر که او جان دارد    رو بر کف پای میر خوبان دارد
چون بلبل مست داغ هجران دارد    مسکن شب و روز در گلستان دارد
٭٭٭
امروز ما یار جنون میخواهد    ما مجنون و او افزون می‌خواهد
گر نیست چنین پرده چرا میدرد    رسوا شده او پرده برون میخواهد
٭٭٭
امشب چه لطیف و با نوا می‌گردد    لطفی دارد که کس بدان پی نبرد
اندر گل و سنبلی که ارواح چرد    خیره شده خواب و روبرو مینگرد
٭٭٭
امشب ساقی به مشک می گردان کرد    دل یغما بر دو دست در ایمان کرد
چندان می لعل ریخت تا طوفان کرد    چندانکه وثاق عقل را ویران کرد


همچنین مشاهده کنید