سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

قسمت هفتم (۴)


کی غم خورد آنکه شاد مطلق باشد    واندل که برون ز چرخ ازرق باشد
تخم غم را کجا پذیرد چو زمین    آن کز هوسش فلک معلق باشد
٭٭٭
کی گفت که آن زنده‌ی جاوید بمرد    کی گفت که آفتاب امید بمرد
آن دشمن خورشید در آمد بر بام    دو دیده ببست و گفت خورشید بمرد
٭٭٭
لبهای تو آنگه که با ستیز بود    در هر دو جهان از تو شکرریز بود
گر در دل تنگ خود تو ماهی بینی    از من بشنو که شمس تبریز بود
٭٭٭
لعلیست که او شکر فروشی داند    وز عالم غیب باده نوشی داند
نامش گویم و لیک دستوری نیست    من بنده‌ی آنم که خموشی داند
٭٭٭
ما بسته بدیم بند دیگر آمد    بیدل شده و نژند دیگر آمد
در حلقه‌ی زلف او گرفتار بدیم    در گردن ما کمند دیگر آمد
٭٭٭
هر لحظه میی به جان سرمست دهد    تا جان و دلم به وصل پیوست دهد
این طرفه که یک قطره‌ی آب آمده است    تا دریای پر گهرش دست دهد
٭٭٭
ما می‌خواهیم و دیگران میخواهند    تا بخت کرا بود کرا راه دهند
ما زان غم او به بازی و خنداخند    عقل و ادب و هرچه بد از ما برکند
٭٭٭
ماهی که کمر گرد قمر می‌بندد    غمگینم از اینکه خوشدلم نپسندد
چون بیندم او که من چین گریانم    پنهان پنهان شکر شکر میخندد
٭٭٭
مائیم ز عشق یافته مرهم خود    بر عشق نثار کرده هر دم دم خود
تا هر دم ما حوصله‌ی عشق رود    در هر دم ما عشق بیابد دم خود
٭٭٭
مردان رهت که سر معنی دانند    از دیده‌ی کوته نظران پنهانند
این طرفه‌تر آنکه هرکه حق را بشناخت    ممن شد و خلق کافرش میخوانند
٭٭٭
مردان رهش زنده به جان دگرند    مرغان هواش ز آشیان دگرند
منگر تو بدین دیده بدیشان کایشان    بیرون ز دو کون در جهان دگرند
٭٭٭
مردیکه بهست و نیست قانع گردد    هست و عدم او را همه تابع گردد
موقوف صفات و فعل کی باشد او    کز صنع برون آید و صانع گردد
٭٭٭
مرغ دل من ز بسکه پرواز آورد    عالم عالم جهان جهان راز آورد
چندان به همه سوی جهان بیرون شد    کاین هر دو جهان به قطره‌ای باز آورد
٭٭٭
مرغی که ز باغ پاکبازان باشد    هم سرکش و هم سرخوش و شادان باشد
گر سر بکشد ز سرکشان میرسدش    کاندر سر او غرور بازان باشد
٭٭٭
مرغی ملکی زانسوی گردون بپرد    آن سوی که سوی نیست بیچون بپرد
آن مرغ که از بیضه‌ی سیمرغ بزاد    جز جانب سیمرغ بگو چون بپرد
٭٭٭
مستان غمت بار دگر شوریدند    دیوانه دلانت سر مه را دیدند
آمد سر مه سلسله را جنبانید    بر آهن سرد عقل را بندیدند
٭٭٭
مشکین رسنت چو پرده‌ی ماه شود    بس پرده‌نشین که ضال و گمراه شود
ور چاه زنخدانت ببیند یوسف    آید که بر آن رسن در این چاه شود
٭٭٭
مطرب خواهم که عاشق مست بود    در کوی خرابات تو پابست بود
گر نیست بود شاه و گر هست بود    یارب بده آن کس که از دست بود
٭٭٭
معشوقه چو آفتاب تابان گردد    عاشق به مثال ذره گردان گردد
چون باد بهار عشق جنبان گردد    هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد
٭٭٭
معشوقه خانگی بکاری ناید    کو عشوه نماید و وفا ننماید
معشوقه کسی باید کاندر لب گور    از باغ فلک هزار در بگشاید
٭٭٭
مگذار که غصه در میانت گیرد    یا وسوسه‌های این جهانت گیرد
رو شربت عشق در دهان نه شب و روز    زان پیش که حکم حق دهانت گیرد
٭٭٭
مگذار که وسوسه زبونت گیرد    چون مار به حیله و فسونت گیرد
تا آن مه بی‌چون کند آهنگ گرفت    حیران شود آسمان که چونت گیرد
٭٭٭
من بنده‌ی آن قوم که خود را دانند    هردم دل خود را ز علط برهانند
از ذات و صفات خویش خالی گردند    وز لوح وجود اناالحق خوانند
٭٭٭
من بنده‌ی یاری که ملالش نبود    کانرا که ملالست وصالش نبود
گوئیکه خیالست و ترا نیست وصال    تا تیره بود آب خیالش نبود
٭٭٭
من بی‌خبرم خدای خود میداند    کاندر دل من مرا چه میخنداند
باری دل من شاخ گلی را ماند    کش باد صبا بلطف می‌افشاند
٭٭٭
من چوب گرفتم به کفم عود آمد    من بد کردم بدیم مسعود آمد
گوید که در صفر سفر نیکو نیست    کردم سفر و مرا چنین سود آمد
٭٭٭
مه را طرفی بماه رو میماند    چیزیش بدان فرشته خو میماند
نی نی ز کجا تا بکجا مه که بود    جان بنده‌ی او بدو خود او میماند
٭٭٭
مه‌رویان را یکان یکان برشمرید    باشد به غلط نام مه ما ببرید
ای انجمنی که رد پس پرده درید    بر دیده‌ی پر آتش من در گذرید
٭٭٭
می‌آ ید یار و چون شکر میخندد    وز مرتبه بر شمس و قمر میخندد
این یک نظری که در جهان محرم او است    هم پنهانی بدان نظر می‌خندد
٭٭٭
می‌جوشد دل که تا به جوش تو رسد    بی‌هوش شده است تا به هوش تو رسد
می‌نوشد زهر تا بنوش تو رسد    چون حلقه شده است تا بگوش تو رسد
٭٭٭
می‌گوید عشق هرکه جان پیش کشد    صد جان و هزار جان عوض بیش کشد
در گوش تو بین عشق چها میگوید    تا گوش کشانت بسوی خویش کشد
٭٭٭
نی آب روان ز ماهیان سیر شود    نی ماهی از آن آب روان سیر شود
نی جان جهان ز عاشقان تنگ آید    نی عاشق از آن جان جهان سیر شود
٭٭٭
گر راه روی راه برت بگشایند    ور نیست شوی به هستیت بگرایند
ور پست شوی، نگنجی در عالم    وانگاه ترابی تو به تو بنمایند


همچنین مشاهده کنید