پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

قسمت دوازدهم (۳)


هم منزل عشق و هم رهت می‌بینم    در بنده و در مرو شهت می‌بینم
در اختر و خورشید و مهت می‌بینم    در برگ و گیاه و درگهت می‌بینم
٭٭٭
هوش عاشق کجا بود سوی نسیم    هوش عاقل کجا بود با زر و سیم
جای گلها کجا بود باغ و نعیم    جای هیزم کجا بود قعر جحیم
٭٭٭
یار آمده یار آمده ره بگشائیم    جویان دلست دل بدو بنمائیم
ما نعره‌زنان که آن شکارت مائیم    او خنده‌کنان که ما ترا میپائیم
٭٭٭
یا صورت خودنمای تا نقش کنیم    یا عزم کنیم و پای در کفش کنیم
یا هر یک را جدا جدا بوسه بده    یا یک بوسه که تا همه پخش کنیم
٭٭٭
یرغوش بک و قیر بک و سالارم    با نصرت و با همت و با اظهارم
گر کوه احد بخصمیم برخیزد    آن را به سر نیزه ز جا بردارم
٭٭٭
یک بار دگر قبول کن بندگیم    رحم آر بدین عجز و پراکندگیم
گر باد دگر ز من خلافی بینی    فریاد مرس به هیچ درماندگیم
٭٭٭
یک جرعه ز جام تو تمامست تمام    جز عشق تو در دلم کدامست کدام
در عشق تو خون دل حلالست حلال    آسودگی و عشق حرامست حرام
٭٭٭
یک چند به کودکی به استاد شدیم    یک چند بروی دوستان شاد شدیم
پایژان حدیث ما شنو که چه شد    چون ابر درآمدیم و بر باد شدیم
٭٭٭
یک دم که ز دیدار تو یک سو افتم    از وسوسه اندیشه به صد کو افتم
از دیدن روی تو چنان گردانم    کز جنبش یک موی تو در رو افتم
٭٭٭
آشفته همی روی بکوئی ای جان    میجوئی از آن گمشده خویش نشان
من دوش بدیدم کمرت را ز میان    هان تا نبری گمان بد بر دگران
٭٭٭
آمد دل من بهر نشانم گفتن    گفتا ز برای او چه دانم گفتن
گفتا که از آن دو چشم یک حرف بگوی    گفتا که دو چشم را چه تانم گفتن
٭٭٭
آمد شب و غمهای تو همچون عسسان    یابند دلم را بسوی کوی کسان
روز آمد کز شبت به فریاد رسم    فریاد مرا ز دست فریادرسان
٭٭٭
آن حلوائی که کم رسد زو به دهن    چون دیگ بجوش آمده از وی دل من
از غایت لطف آنچنان خوشخوارست    کز وی دو هزار من توانی خوردن
٭٭٭
آن صورت غیبی که شندیش دشمن    با خود به قیاس می‌بریدش دشمن
ماننده‌ی خورشید برآمد پیشین    هر سو که نظر کرد ندیدش دشمن
٭٭٭
آن کس که نساخت با لقای یاران    افتاد به مکر دزد و تهدید عوان
میگفت و همی گریست و انگشت گزان    فریاد من از خوی بد و بار گران
٭٭٭
آنکو طمع وفا برد بر شکران    بر خویش بزد عیب و نزد بر شکران
ور شکران نهاد انگشت به عیب    در هجر بسی دست گزد بر شکران
٭٭٭
آن کیست کز این تیر نشد همچو کمان    وز زخم چنین تیر گرفتار چنان
وانگه خبر یافت که این پای بکوفت    از دست هوای خود نشد دست زنان
٭٭٭
احرام درش گیرد لافرمان کن    واندر عرفات نیستی جولان کن
خواهی که ترا کعبه کند استقبال    مائی و منی را به منی قربان کن
٭٭٭
از بسکه برآورد غمت آه از من    ترسم که شود به کام بدخواه از من
دردا که ز هجران تو ای جان جهان    خون شد دلم و دلت نه آگاه از من
٭٭٭
از بسکه فساد و ابلهی زاد از من    در عمر کسی نگشت دلشاد از من
من طالب داد و جمله بیداد از من    فریاد من از جمله و فریاد از من
٭٭٭
از حاصل کار این جهانی کردن    میکن ز بهی آنچه توانی کردن
زیرا همه عمرت بدمی موقوفست    پیداست به یک دم چه توانی کردن
٭٭٭
از روز شریفتر شد از وی شب من    وز روح لطیفتر این قالب من
رفت این لب من تا لب او را بوسد    از شهد شکر نبود جای لب من
٭٭٭
از عمر که پربار شود هردم من    وز خویش که بیزار شود هردم من
این گلشن رنگین که جهان عاشق اوست    گلزار که پرخار شود هردم من
٭٭٭
اسرار مرا نهانی اندر جان کن    احوال مرا ز خویش هم پنهان کن
گر جان داری مرا چو جان پنهان کن    وین کفر مرا پیشرو ایمان کن
٭٭٭
امروز مراست روز میدان منشین    میتاز چو گوی پیش چوگان منشین
مردی بنمای و همچو حیران منشین    امروز قیامت است ای جان منشین
٭٭٭
امشب منم و هزار صوفی پنهان    ماننده‌ی جان جمله نهانند و عیان
ای عارف مطرب هله تقصیر مکن    تا دریابی بدین صفت رقص‌کنان
٭٭٭
ای آنکه گرفته‌ای به دستان دستان    دامان وصال از کف مستان مستان
صیدی که ز دام دل‌پرستان رست آن    من کافرم ار میان هستان هست آن
٭٭٭
ای بی‌تو حرام زندگانی ای جان    خود بی‌تو کدام زندگانی ای جان
سوگند خورم که زندگانی بی‌تو    مرگست به نام زندگانی ای جان


همچنین مشاهده کنید