پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

داستان بوزرجمهر (۲)


یکی آفرین کرد و بر پای خاست    چنین گفت کای داور داد و راست
زمین بنده تاج وتخت تو باد    فلک روشن از روی و بخت تو باد
گر ای دون که فرمان دهی بنده را    که بگشاید از بند گوینده را
بگویم و گر چند بی‌مایه‌ام    بدانش در از کمترین پایه‌ام
نکوهش نباشد که دانا زبان    گشاده کند نزد نوشین‌روان
نگه کرد کسری بداننده گفت    که دانش چرا باید اندر نهفت
چوان برزبان پادشاهی نمود    ز گفتار او روشنایی فزود
بدو گفت روشن روان آنکسی    که کوتاه گوید به معنی بسی
کسی را که مغزش بود پرشتاب    فراوان سخن باشد و دیر یاب
چو گفتار بیهوده بسیار گشت    سخن گوی در مردمی خوارگشت
هنرجوی و تیمار بیشی مخور    که گیتی سپنجست و ما بر گذر
همه روشنیهای تو راستیست    ز تاری وکژی بباید گریست
دل هرکسی بنده‌ی آرزوست    وزو هر یکی را دگرگونه خوست
سر راستی دانش ایزدست    چو دانستیش زو نترسی بدست
خردمند ودانا و روشن روان    تنش زین جهانست وجان زان جهان
هران کس که در کار پیشی کند    همه رای وآهنگ بیشی کند
بنایافت رنجه مکن خویشتن    که تیمارجان باشد و رنج تن
ز نیرو بود مرد را راستی    ز سستی دروغ آید وکاستی
ز دانش چوجان تو را مایه نیست    به از خامشی هیچ پیرایه نیست
چو بردانش خویش مهرآوری    خرد را ز تو بگسلد داوری
توانگر بود هر کرا آز نیست    خنک بنده کش آز انباز نیست
مدارا خرد را برادر بود    خرد بر سر جان چو افسر بود
چو دانا تو را دشمن جان بود    به از دوست مردی که نادان بود
توانگر شد آنکس که خشنود گشت    بدو آز و تیمار او سود گشت
بموختن گر فروتر شوی    سخن را ز دانندگان بشنوی
به گفتار گرخیره شد رای مرد    نگردد کسی خیره همتای مرد
هران کس که دانش فرامش کند    زبان را به گفتار خامش کند
چوداری بدست اندرون خواسته    زر و سیم و اسبان آراسته
هزینه چنان کن که بایدت کرد    نشاید گشاد و نباید فشرد
خردمند کز دشمنان دور گشت    تن دشمن او را چو مزدور گشت
چو داد تن خویشتن داد مرد    چنان دان که پیروز شد در نبرد
مگو آن سخن کاندرو سود نیست    کزان آتشت بهره جز دود نیست
میندیش ازان کان نشاید بدن    نداند کس آهن به آب آژدن
فروتن بود شه که دانا بود    به دانش بزرگ و توانا بود
هر آنکس که او کرده‌ی کردگار    بداند گذشت از بد روزگار
پرستیدن داور افزون کند    ز دل کاوش دیو بیرون کند
بپرهیزد از هرچ ناکردنیست    نیازارد آن را که نازردنیست
به یزدان گراییم فرجام کار    که روزی ده اویست و پروردگار
ازان خوب گفتار بوزرجمهر    حکیمان همه تازه کردند چهر
یکی انجمن ماند اندر شگفت    که مرد جوان آن بزرگی گرفت
جهاندار کسری درو خیره ماند    سرافراز روزی دهان را بخواند
بفرمود تا نام او سر کنند    بدانگه که آغاز دفتر کنند
میان مهان بخت بوزرجمهر    چو خورشید تابنده شد بر سپهر
ز پیش شهنشاه برخاستند    برو آفرینی نو آراستند
بپرسش گرفتند زو آنچ گفت    که مغز ودلش باخرد بود جفت
زبان تیز بگشاد مرد جوان    که پاکیزه دل بود و روشن‌روان
چنین گفت کز خسرو دادگر    نپیچید باید به اندیشه سر
کجا چون شبانست ما گوسفند    و گر ما زمین او سپهر بلند
نشاید گذشتن ز پیمان اوی    نه پیچیدن از رای و فرمان اوی
بشادیش باید که باشیم شاد    چو داد زمانه بخواهیم داد
هنرهاش گسترده اندرجهان    همه راز او داشتن درنهان
مشو با گرامیش کردن دلیر    کزآتش بترسد دل نره شیر
اگر کوه فرمانش دارد سبک    دلش خیره خوانیم و مغزش تنک
همه بد ز شاهست و نیکی زشاه    کزو بند و چاهست و هم تاج و گاه
سرتاجور فر یزدان بود    خردمند ازو شاد وخندان بود
ازآهرمنست آن کزو شاد نیست    دل و مغزش از دانش آباد نیست
شنیدند گفتار مرد جوان    فروبست فرتوت را زو زبان
پراگنده گشتند زان انجمن    پر از آفرین روز و شبشان دهن
دگر هفته روشن دل شهریار    همی‌بود داننده را خواستار
دل از کار گیتی به یکسو کشید    کجا خواست گفتار دانا شنید
کسی کو سرافراز درگاه بود    به دانندگی درخور شاه بود
برفتند گویندگان سخن    جوان و جهاندیده مرد کهن
سرافراز بوزرجمهرجوان    بشد باحکیمان روشن‌روان
حکیمان داننده و هوشمند    رسیدند نزدیک تخت بلند
نهادند رخ سوی بوزرجمهر    که کسری همی زو برافروخت چهر
ازیشان یکی بود فرزانه‌تر    بپرسید ازو از قضا و قدر
که انجام و فرجام چونین سخن    چه گونه‌است و این برچه آید ببن
چنین داد پاسخ که جوینده مرد    دوان وشب و روز با کار کرد
بود راه روزی برو تارو تنگ    بجوی اندرون آب او با درنگ
یکی بی هنر خفته بر تخت بخت    همی گل فشاند برو بر درخت
چنینست رسم قضا و قدر    ز بخشش نیابی به کوشش گذر
جهاندار دانا و پروردگار    چنین آفرید اختر روزگار
دگرگفت کان چیز کافزون ترست    کدامست و بیشی که را در خورست
چنین گفت کان کس که داننده تر    به نیکی کرا دانش آید ببر
دگرگفت کز ما چه نیکوترست    ز گیتی کرانیکویی درخورست
چنین داد پاسخ که آهستگی    کریمی وخوبی وشایستگی
فزونتر بکردن سرخویش پست    ببخشد نه از بهر پاداش دست


همچنین مشاهده کنید