|
|
در نثر و نظم قديم تا قرن هفتم نوعى حرف تعريف و اشاره در کار بوده است که براى وصف جنس يا نوع بهکار مىرفته است و آن کلمه مرکب از 'ازين' است که بر سر اسم يا صفت يا اسم جمع يا جمع درآيد و مراد اشارهٔ تعريف جنسى است و غالباً بعد از اسم يا صفت ياء نکره مىآوردهاند و در جلد اول سبکشناسى بهار به تفصيل شرح داده شد، چنانکه سعدى گويد:
|
|
از اين مهپارهٔ عابد فريبى |
|
ملايک پيکرى طاوس زيبى |
|
|
و نظم و نثرى نيست از متقدمان که از اين نوع حريف تعريف خالى باشد، و عوفى که بعد از ابوالمعالى بوده است نيز اين نوع جملهها را بهکار برده است ليکن در کليله و دمنه يکبار هم بهنظر نرسيد مگر در عبارتى که تصوّر مىشود در اصل بر طبق اين قاعده بوده و بعد آن را دست زدهاند:
|
|
'يکى از آن کنيزکان که در جمال رشگ عروسان خلد بود، مهتاب از بناگوش او رشگ بردي، و آفتاب پيش رخش سجده کردي، [ازين] دلآويزى جگرخوارى مجلسافروزى جهانسوزى چنانکه گفتهاند ... الخ' ص ۷۰
|
|
و ما در محل حذف حرف تعريف مذکور بين دو قلاّب کلمهٔ محذوف را قرار داديم. ذوق سليم و تتبّع کافى حکم مىکند که بلاشک نسّاخ قرون بعد که معنى و فايدهٔ اين کلمه را ندانسته و با اين قاعده آشنا نبودهاند آن را حذف کردهاند و با تاريخ جوينى هم اينکار را کردهاند!
|
|
براى شاهد از نثر عفوى که بعد از ابوالمعالى و از جمله پيروان سبک کليله و دمنه و ابوالمعالى است مثالى ذکر مىشود:
|
|
'معلوم شده است که اهل فلان حصار دم خلاف مىزنند و اکنون محتاج مردان کارم و قدر ايشان اکنون مىدانم. پس از اين سرهنگى که در کوى بىباکى گشته است بايد که به جهت من بطلبى تا او را تربيت کنم تا او مردان کار فراهم آورد' (ص ۶۹۱ نسخهٔ خطي) يعنى از اين نوع سرهنگانى که ... شاهد ديگر:
|
|
'انوشروان فرمود تا سلسلها بساختند و از بالاى قصر درآويختند تا هر ضعيف ستمرسيده که بدو رسيدى جَرَس بجنبانيدى ... روزى آوازى به سمع وى رسيد از بالاى قصر بنگريست خرى را ديد که سلسله را مىجنبانيد، از اين خري، ضعيفي، نحيفي، لاغري، ساغرى ضعيف شده الخ' (ص ۶۳۰ جوامعالحکايات).
|
|
|
ديگر از مطالبى که در آن شک داريم نوعى تشبيه است که در انشاء متقدمان و متأخران نظير آن را نتوان ديد، و آن آوردن 'چون' است در مورد تشبيه با ترکيبات وصفى مانند 'چون غمناک' يا 'چون اندوهناک' يا 'چون هراسان' که متقدمان در اين موارد يا خود صفت را مىآوردهاند، و يا با وجود آوردن قيد تشبيه، يائى نکره بر کلمهٔ بعد مىافزودهاند و (چون غمناکي) استعمال مىنمودهاند و اتفاقاً خود کليله هم مکرّر اين طرز ثانى را استعمال کرده است، مثال براى جائى که صحيح استعمال شده است:
|
|
'بدين اشارت دليل مردى و مروّت و برهان آزادگى و حريّت تو روشن شد ليکن تو را سبب اين غربت چون غمناکى مىبينم.' (ص ۱۶۲)
|
|
جاى ديگر:
|
|
'آهو به کنار آب آمد، اندکى بخورد و چون هراسانى بايستاد' (ص ۱۶۵)
|
|
شاهد براى آنجا که بدون ياء نکره آورده است:
|
|
'گفت دريغا عمر که عنان گشاده رفت و از وى جز تجربت و ممارست عوضى نماند امروز چون از قوت بازماندم بناى کار خود بر حيلت بايد نهاد، پس چون اندوهناک (؟) بر کنارهٔ آب نشست، خرچنگ (؟) او را از دور بديد، پيش آمد و گفت ترا چون غمناک مىبينم؟ جواب داد: چون غمناک نباشم که مادّت معيشت من آن بود که هر روز يکان و دوکان ماهى مىگرفتمى الخ.' (ص ۷۲)
|
|
ديگر:
'ديگر روز مادر شير به ديدار پسر آمد. او را چون غمناک يافت، پرسيد که موجب فکرت چيست؟ ... الخش (ص ۱۱۸)
|
|
و نظر به اينکه در سابق و لاحق چنين استعمالى ميانهٔ متقدمان و متأخران در نثر نديدهام شک ندارم که اين نيز از تصرّف نسّاخ باشد، ليکن نه از روى عمد بلکه چون در رسمالخط قديم که بعد شرح آن خواهد آمد، ياهاى نکره را در بعضى از کلمات حذف مىکردهاند و در مقدمهٔ تاريخ سيستان و مجملالتواريخ هم به اين معنى و رسمالخط اشاره شده است، در اينجا هم (چون غمناک) و (چون بيمناک) را بايستى بر طبق رسمالخط قديم در حال اضافه و داراى ياء نکرهٔ محذوف شمرد و بدون ترديد در اصل نسخهٔ کسرهاى شبيه به کسرهٔ اضافه زير کاف بوده است که بهتدريج از ميان رفته، و کاتبان بعدى آن را بدون ياء نکره نوشتهاند. و در ضمن اصطلاحات رسمالخطى که در قرن نهم و دهم بهکار رفته است نيز از اين کلمات غفلت شده و به اين طرز باقى مانده است، و اتفاقاً کلمهٔ 'خرچنگ' در اين حکايت نيز همين حال را دارد و ما آن را هم علامت نهادهايم تا معلوم شود، چه اين اولينبار است که در اين حکايت ذکر خرچنگ مىآيد و ناگزير ياء نکره بعد از او ضرورى است و حال آنکه بدون ياء نوشته شده است و شک نيست که در اين محل نيز ياء مذکور بر طبق رسمالخط قديم حذف شده و کسرهٔ علامت آن هم بهتدريج از ميان رفته است.
|
|
|
متقدّمان در مفعولهاى صريح و غيرصريح هرجا از نياوردن 'را' که علامت مفعول است تعقيدى در کلام رخ نمىداده و معنى مفعول روشن بوده از آوردن آن خوددارى داشتهاند، چه اين حرف در اصل به زبان پهلوى 'راي' و علامت اختصاص و به معنى 'براي' است و خود لفظ 'براي' نيز مرکب از 'به' و 'راي' مىباشد، و بهتدريج اين حرف يعنى 'را' بهجاى علامت مفعول نيز بهکار برده مىشده است، اما در مواقعى که استعمال آن ضرورى باشد نه در هر محل، فىالمثل در موقع خوردن غذا گويند غذا خورد نه اينکه: غذا را خورد و در موقع کردن کارى گويند: فلان، فلان کار کرد، نه اينکه: فلان، فلان کار را کرد. يا: سخنى را گفت، و غالب افعال مرکّبه از اين روى بهوجود آمده است. اما در کليله و دمنه اين نکته رعايت نشده است، مثال: 'هر که خدمت و نصيحت کسى را کند که قدر آن نداند همچنان آنکس است که به اميد زرع در شورستان تخم پراکند' (ص ۹۷) و اين در صورتى است که نصيحت را به حکم ضرورت بهاضافهٔ قرائت کنيم والاّ متن درست است اما فصيح نيست و از ابوالمعالى بعيد مىنمايد.
|
|
شاهد ديگر:
'صواب آن است که جمله پيش او رويم و شکر ايادى او را باز رانيم' (ص ۹۹) مثال ديگر: 'و سرمايهٔ غرض بدکردارى و خيانت را سازد' (ص ۸۵)
|
|
ليکن به عکس راهاى زايده که در کتب قديم چه قبل از ابوالمعالى و چه بعد از او آمده است در اين کتاب کمياب است و گمان بر اين است که راهاى زايده که رسم قديم است در اين کتاب وجود داشته است و از طرف نساخ حذف گرديده و برخلاف، راهاى مذکور در فوق را علاوه کردهاند چنانکه گذشت.
|
|
|
حذف ضمير متکلم و جمع، در جملههاى متعاطفه - که در کتب قرن ششم به بعد فراوان است در اين کتاب نيست مگر در مورد صيغههاى وصفي، مثال: 'از ولايت دور افتادهام و مُلک را نه به اختيار پدرود کرده' (ص ۲۱۲) که در اين مورد در حقيقت ضمير خبرى 'ام' به قرينهٔ فعل قبل حذف شده است. بالجمله معلوم نيست قاعدهٔ مذکور در اصل کتاب وجود نداشته است، يا مصححّان در قرون اخيره آنها را بهصورت زمان خود در آوردهاند.
|