در کليله و دمنهٔ بهرامشاهى نمىتوان کما هُو حقّه قضاوت کرد، چه اين کتاب همانطور که اشاره شد به سبب مطلوب بودن و شهرت فراوان از روز اول دستبهدست مىگشته است، و تا امروز نيز دستبهدست مىگردد، و پيوسته يا در دست نسّاخ و کتّاب بوده يا در چاپخانهها تحت طبع قرار داشته است، چنين کتابى عزير و متداول، محال است که بهصورت حقيقى و اصلى خود باقى بماند و شک نداريم که در هر قرنى از طرف کتّاب و نسّاخ تصرّفاتى در آن بهکار رفته و بيش از شاهنامه و گلستان و تاريخ بلعمى معرض دستکارى و عُرضهٔ خرابى واقع گرديده است، و با مختصر مراجعه به نسخ چاپى تازه و نسخهٔ اميرنظام اين معنى به قياس يک از هزار نمودار مىشود، و اگر نسخهاى قديمى که تاريخ تحرير آن نزديک به عصر مترجم يا دستکم در سدهٔ اول پس از عصر مترجم باشد بهدست مىآيد آنوقت ممکن بود در کيفيت حقيقى سبک انشاء و کميّت واقعى تطوّرات نثرى مربوط به آن کتاب بحثى دقيق و مطابق صواب بهعمل آورد ولى افسوس که نسخههائى قديمى از اين کتاب آنطور که خوشبختانه از تاريخ بلعمى و تاريخ سيستان و مجملالتواريخ بهدست آمده است هنوز بهدست ما نرسيده، بنابراين معني، قضاوت ما فقط در دورنمائى است از اين انشاء، نه در حقيقت نقشهٔ هندسى و شکل و بنيان واقعى آن، يعنى ما اين نسخهاى را که در دست داريم مأخذ و مدرک انتقاد و تحقيق خود قرار مىدهيم نه کليله و دمنه را که از زير قلم ابوالمعانى بيرون آمده است چه به يقين مىدانيم که صورت اصل با اين نمونه بسيار فرق داشته است.
|
|
از جمله چيزهائى که نمىتوان به درستى دربارهٔ آنها قضاوت کرد:
|
|
|
|
باء تأکيد که قبل از افعال خاصهٔ افعال ماضى و مصدر مىآوردهاند، در اين کتاب به زيادتى کتب قرن چهارم و پنجم نيست، مثل 'ببودن' و 'ببود' و 'بکردن' و 'بکرد' و 'بشايد' و 'بپسود' و امثال آنها، و معلوم نيست که آيا اين شيوه در اين نسخها اصلى و حقيقى است و يا کتاب را بر طبق سليقهٔ زمان درآوردهاند، مثال: 'مزدور يک دو روز بود ملول گشت شتربه را بگذاشت و برفت ص ۵۶' که به قاعدهٔ قديم بايستى چنين مىبود: 'مزدور يک دو روز ببود، ملول گشت ... الخ' زيرا (بود) در معنى غير از (ببود) است خاصه در اينجا، چنانکه در ص ۵۷ گويد: 'چون يک چندى آن جايگاه ببود.'
|
|
همچنين 'باء تأکيد' بر افعال منفى مانند: 'بنکنم' و 'بندانم' و فعل نهى چون 'بمرو' و 'بمگوي' و غيره بسيار کم است.
|
|
|
فعل ماضى بعيد از 'بودن' در کتاب سبکشناسى بهار وجود ندارد، و حال آنکه اين فعل در عصر مؤلف هنوز متداول بوده است و در جوامعالحکايات عوفى که پس از اين کتاب تأليف شده است ديده مىشود، و معلوم نيست از اثر تصرّف کاتبان است که همهجا 'بوده بود' را به 'بود' بدل کردهاند يا نه؟ چنانکه در غالب کتبى که نسخ قديم و جديد آنها هر دو در دست ما است اين تصرف بهعمل آمده است و با وجود اينکه اين فعل در ميان مردم فارس و خراسان و خوزستان هنوز به کلى از بين نرفته، از کتابهاى فارسى بالکلّ محو گرديده است.
|
|
|
راهاى زايد که حتى در مجملالتواريخ نيز که تاريخ تأليف آن در اوايل قرن ششم و نزديک به اين کتاب است مکرر بهنظر مىرسد در اين کتاب بسيار نادر است، و به خلاف در بسيارى مفعولهاى صريح يا غيرصريح که قدما (را) را حذف مىکردهاند، در اين کتاب مکرّر بهکار برده شده است، و معلوم نيست که اصلى است يا از تصرف کتّاب. از آن جمله در صفحهٔ ۹۴ گويد: 'جاىجاى براى مصلحت او را خلافى کردهام مگر آن را بر دليرى و بىحرمتى حمل فرموده است' و در (صفحهٔ ۸۰) گويد: 'و سرمايهٔ غرض بدکردارى و خيانت را سازد' و غيره.
|
|
|
فعلهاى وصفى در غير مورد و پارهاى ضماير غيرضرورى در اين کتاب ديده مىشود که از قرن هفتم و هشتم به بعد رسم شده است و از اين قبيل فعلها در نثر قديم نيست مانند: 'پس برادر مهتر ايشان روى به تجارت آورده سفرى دوردست اختيار کرد' (ص ۵۶ طبع جديد) که به عقيدهٔ حقير اصل اين عبارت به قاعدهٔ سبک قديم بايستى چنين باشد: 'پس برادر مهتر روى به تجارت آورد و سفرى دوردست اختيار کرد' و ظاهراً لفظ 'ايشان' و 'هاء' بعد از فعل 'آورد' از تصرف کاتبان است.
|
|
مثال ديگر: 'شتر به آن پسنديده و لازم گرفت' (صفحهٔ ۵۶) که معلوم نيست صحيح است يا در اصل پسنديد و لازم گرفت بوده است (۱) ؟
|
|
(۱) . اينکه گفتيم استعمال افعال وصفى قديمى نيست از روى دليل و مقرون به استقراء است، از آن جمله چند نسخه از جوامعالحکايات عوفى در دست است که نسخهٔ قديمتر متعلق به کتابخانهٔ ملى هرجا افعال ماضى مطلق آورد در نسخههاى ديگر همان افعال را به صيغهٔ وصفى آوردهاند و همچنين در مجملالتواريخ و چند کتاب ديگر که با کليلهٔ ابوالمعالى قريبالعهد هستند افعال وصفى نيست.
|
|
|
در قديم رسم بوده است که ضمير مفرد غائب را خواه در ذوىالارواح و خواه غير از آن (او) يا (وي) مىآوردهاند (۱) مگر اسماء معنى که در آن مورد نيز غالباً اسم اشاره بهکار مىبردهاند مانند 'آنوقت' و 'آنغم' و 'آن کردار' و فقط در قوافى شعرى به ضرورت ضمير 'آن' در مورد غير ذوىالعقول بهکار برده مىشده است، اما در اين کتاب گاهى استعمال متأخران ديده مىشود و گاهى نيز به سنت قدما رفتار شده است از قبيل:
|
|
'آوردهاند که در ناحيت کشمير مرغزارى خوش و نزه بود که از عکس رياحين او پر زاغ چون دم طاوس نمودى و در پيش جمال او دم طاوس به پر زاغ مانستي.'
|
|
در فشان لاله در وى چون چراغى |
|
و ليک از دود او بر جانش داغى |
|
|
و در وى شکار بسيار بود و اختلاف صيادان آنجا متواتر زاغى در حوالى آن (؟) بر درختى کشن خانه داشت، بَرْ وى نشسته بود چپ و راست مىنگريست.' (ص ۱۴۳)
|
|
(۱) . تاريخ سيستان حتى ضمير اشاره را نيز (او) آورده، گويد: نادانتر مردمان اويست که پرستش يزدان چشم ديدى را کند - ص ۱۰۶، بهجاي: آنست.
|
|
در اين جملهها به سنّت قديم ضمير 'مرغزار' را 'او' و 'وي' آورده است جز در يک مورد که بعد از او علامت گذاشته شد و معلوم نيست اين شيوهٔ اصلى است يا نسخهٔ دستخورده و در اصل (در آن حوالي) بوده است؟
|
|
جاى ديگر آورده است:
|
|
'هر که ياقوت به خويشتن دارد گر انبار نگردد و بدان هر غرضى حاصل آيد و آنگه سنگ در کيسه کند از تحمل آن رنجور گردد و روز حاجت به او خير نيايد و مرد دانا صاحب مروّت را حقير نشمرد اگرچه حامل ذکر و نازل منزلت باشد، چه پَيْ از ميان خاک برگيرند و بدو زينها پردازند و مرکب ملوک شود.' ص ۶۴
|
|
در اين عبارات ضمير ياقوت و سنگ را 'آن' آورده و باز ضمير سنگ و پى را 'او' آورده است، و حال آنکه از هر حيث حتى منزلت و عزت يا دنائت هر سه در يک حال هستند. تنها در جملهٔ اول ممکن است ضمير اشاره را مربوط به جملهٔ (ياقوت خويشتن داشتن) پنداريم که در آنصورت مىتوان ضمير را متوجه معنى دانست و صواب پنداشت.
|
|
باز جاى ديگر:
|
|
'اگر رأى بينى عاقبت کار دمنه و کيفيت معذرتهاى او پيش و حوش و شير بيان کن که شير چون در آن حادثه به عقل رجوع کرد و بر دمنه بدگمان شد، تدارک آن از چه وجه فرمود و بر غَدْر آن (؟) چگونه وقوف يافت.' ص ۱۱۶
|
|
اينجا ضميرى که راجعبه دمنه است و بعد از آن علامت گذاشتهايم به تحقيق غلط و از تصرف يا سهو کاتبان است مگر 'غدر' غلط و 'غور' صحيح باشد.
|
|
و نيز در طبع اين کتاب ظاهراً غفلتى شده است، يعنى خاتمه و مقدمهٔ حکايات در اصل چنين بوده است: 'شير گفت چگونه است آنحکايت؟' يا 'چگونه بوده است آنحکايت؟' ولى در چاپ عبارت 'چگونه است آن ...' به آخر سطور افتاده و سطر تمام شده و لفظ (حکايت) به تقليد گلستان سعدى و غيره در سر سطر بعد قرار داده شده است، و اين هم از تصرف کاتبان است و در نسخهٔ عربى نيز چنين است که ما گفتيم.
|