|
|
تکرار افعال در آخر جملهها
|
|
تکرار کردن فعلها در آخر چند جملهٔ متعاطفه و قرينههاى عبارتى در زبان پهلوى و درى معمول بوده است و بلعمى و پيروان سبک قديم از آن احتراز نجستهاند و آن را عيب نشمردهاند، مانند تکرار عبارات ديگر، ولى ابوالمعالى ظاهراً اوّل کسى است يا دوم کس که براى پرهيز از اين قبيل مکرّرات، افعال را به معانى مجازى بهکار برده است و فعل 'نمودن' و 'گردانيدن' و 'ايستادن' و 'فرمودن' و 'گشتن' و 'افتادن' و 'شدن' و 'آمدن' را که هر کدام معنائى عليحده داشته است، بر يک سياق در محلى که افادهٔ معنى 'عمل' و 'صيرورت' از آن خواهند - چنانکه هم امروز متداول مىباشد - قرار داده است، اما در هر کدام جانب صحت و لطف مورد را فرو نگذاشته، مثال:
|
|
'گفت در صحبت من خرگوشى فرستاده بودند، در راه شيرى بستد، هرچه گفتم غذاى ملک است التفات نمود' يعني: التفات و توجه ظاهر نکرد، مثال ديگر: 'شير را به سر چاهى برد که صفاى آب آن چون آينه بىشک تعيّن صورتها نمودي' (ص ۸۰) يعنى کردي. اما چون در مورد نشان دادن صورتها و نماياندن آن است معنى 'عمل' با اصل معنى 'نمودن' ملايم افتاده است، فتأمل ... مثال ديگر: 'نيش کژدم و دُم سگ را اگرچه بسيار بسته دارند و در اصلاح آن مبالغت نمايند چون بگشايند به قرار اصل باز رود' ص ۸۶ - يعني: مبالغت از خود ظاهر سازد، مثال ديگر: 'از فرايض احکام جهاندارى آن است که به تلافى خللها پيش از تمکّنِ خصم و تغلبِ دشمن مبادرت نموده شود، و تدبير کارها بر قضيّت سياست فرموده آيد، و به خداع و نفاق دشمن التفات نيفتد، و عزيمت را به تقويت رأى پير و تأييد بخت جوان به امضاء رسانيده آيد' ص ۸۸ 'اين مثل بدان آوردم تا بدانى که حرص نمودن بر جمع و ادّخار نامبارک است و عاقبتى وخيم دارد' ص ۱۵۵ 'زاغان در خشم شدند مرا مُتّهَم گردانيدند که تو به جانب بومان ميل دارى و مَل از نصيحت من اعراض نمود، و مرا بر اين جمله عذابى فرمود' ص ۱۹۰- 'چون مَلک اين بشنود تازه ايستاد (۱) و در حال، سجدهٔ شکر گذارد' ص ۲۹۰- تازه ايستاد، يعنى 'تازه و خرم شد' - 'گفت اگر نه آزار تو مرا حجاب بودى من آن مرد را رنجور کردمي، و عبرت ديگر ناحفاظان گردانيدمي' ص ۱۹۴، به عوض تکرار 'کردمي' فعل 'گردانيدمي' که معنى حقيقى آن از گردانين و چرخانيدن يا از حالى به حالى ديگر بدل ساختن است، به مجاز استعمال شده.
|
|
(۱) . ايستادن، در زبان پهلوى با ساير مشتقات و صيغههاى آن بيشتر مانند افعال معين بعد از فعل ديگر بهکار مىرفته است و مانند (است) امروزى در مورد افعال خبرى از قبيل ربط و علامت خبر معنى مىداده و در کتب قديم درى هم مانند متن گاهى به معنى (صيرورت) و بهجاى (شد) استعمال مىشود.
|
|
فايدة: سندى در دست است که اگر آن را صواب و بىخدشه بشماريم بايستى معتقد شويم که در متن کليله و دمنهٔ ابوالمعالى نيز تکرار افعال به عادت قديم رعايت مىشده است ولى بهتدريج نسّاخ و خوانندگان به سبب علاقه و محبتى که بدين کتاب داشتهاند و طبق عادت زشتى که بوده است آن مکرّرات را اصلاح کردهاند.
|
|
سند مزبور در جلد پنجم تاريخ وصاف مذکور است که گويد: 'يکى از افاضل خُلاّنِ اَلْوَفا و اَماثِل اِخْوانُ الصَفّا بر اين کتاب (يعنى تاريخ او) عُثور يافت، بر اسلوبِ مواعظ و نَسقِ تمثيلات بديع، و صناعت لفظى و براعت معنوى آفرينها راند، با آنکه نظر ادراک از کُنه حقايق آنان قاصر بود، پس از لوح حافظه، اين قراين در طرز موعظه، از کليله و دمنه برخواند:
|
|
'کيست که با قضاء آسمانى مقاومت تواند پيوستن، و در عالم به منزلتى رسد و در معرض خطر نيفتد؛ و از نعمت دنيا شربتى چشد، و بىباک نشود؛ و بر پى هوا (کذا) قدم نهد و در مقام هلا نيفتد؛ و با زنان مجالست کند و مفتون نگردد؛ و به کسان حاجت رفع کند و خائب نشود؛ و با شرير و فتان محافظت کند و در حسرت و ندامت نيفتد؛ و صحبت سلطان اختيار کند و به سلامت بجهد.'
|
|
و سپس وصّاف بر اين قرينهها اعتراض مىکند و در جمله مىگويد: 'بدان که غزنوى رحمةالله تعالى در ترجمهٔ اين مواعظ دوازده قرينهٔ اول مُثبت و ثانى منفى بر اين طريق عطف تنسيق کرده و دو قرينهٔ آخر را هر دو مُثبت رانده و ميان اخوات اجنبى مانده اما از آن جمله نُه تکرار سِمِج نه شنيع ارتکاب نموده، شش روابط است چنانکه گفته: مجالست کند، و حاجت رفع کند، و مخالطت کند، و اختيار کند، و بيباک نشود، و خائب نشود. و در سه قرينهٔ معانى باَسْرِها و بيشتر الفاظ تکرار بىطايل است يکي: 'در معرض نيفتد' دوم 'در مقام هلاک نيفتد' سوم 'در حسرت و ندامت نيفتد' و چون از اول تا آخر اين قراين بر نَسَق عطف رانده و مَعْطوف و مَعْطوفٌعليه حکم اتحاد دارند و اينجا تحمّل آن نکند از روى علم معانى وَقَعَ عَنِالمَقْصُودِ بِمَعْزَلٍ وَ بَيْنه و بينَالمَطْلوبِ اَلْفَ مَنْزلٕ و از راه آداب کتابت و مراسم ترسُل و شيوهٔ سخنرانى و سخندانى مکرّر است سراسر عيب و عوار چنانکه باز نموده آمد (۲)' الى آخر (نسخهٔ طبع بمبئى ص ۶۲۸) و از اين سند اين معنى مدلّل مىشود که در نثر ابوالمعالى هنوز تکرار افعال خواه به قول وصاف در 'روابط' و خواه در 'قراين' معمول بوده است، و بعدها در آن مکررّات به همين دليلى که وصاف از آن انتقاد مىکند و طبعاً مورد انتقاد ديگران هم بوده است اهل فضل يا کاتبان بىسواد دست بردهاند و بر طبق سبک جديد با ايراد فعلهاى مجازى مختلف کتاب را به سليقهٔ خود اصلاح کردهاند.
|
|
(۲) . اين فصل از جلد پنجم نسخهٔ خطى تاريخ وصاف که در سنهٔ ۸۸۶ ماه ربيعالاول به قلم احمدبنقطبالدين بن محمدالجامى به خط نستعليق خوش نوشته شده است با مقابلهٔ نسخهٔ مطبوعه نقل شد و با نقل آقاى قريب در مقدمهٔ کليله و دمنه طبع تهران اختلافى دارد که شايد تقصير مطبعه باشد.
|
|
گواه ما بر اين مدعا عين همين جمله است که در کليلههاى چاپى به طريق ذيل درآمده است:
|
|
'کيست که بر قضاء آسمانى مقاومت يارد پيوست و در اين عالم به منزلتى رسد، و از نعمت دنيا شربتى بهدست او دهند که سرمست و بىباک نشود، و در پى هوى قدم نهد و در معرض هلاک نباشد و با زنان مجالست دارد و مفتون نگردد و با لئيمان حاجت بردارد (متن چاپى پردازد) و خوار نشود و بر شرير فتان مخالطت گزيند و در حسرت و ندامت نيفتد، و صحبت سلطان اختيار کند و به سلامت بجهد' (صفحهٔ ۹۲ طبع تهران).
|
|
و مقابلهٔ اين دو روايت که يکى از سومى مردى اديب در عصرى بالنسبه قريب به عهد ابوالمعالى و در نسخهٔ قريب به عهد وصاف نقل گرديده و بيشتر محل اطمينان است و ديگرى از نسخههاى چاپى يا خطى نزديک به ما نقل شده است، به خوبى عقيدهٔ ما را در اينکه تکرار افعال هنوز در عصر ابوالمعالى از ميان نرفته بود. تأييد مىکند و مىرساند که مشاراليه بر طبق اعتراض اديب عبدالله وصاف در دوازده قرينه سهبار فعل 'کند' و دوبار فعل 'نشود' و سهبار فعل 'نيفتد' را تکرار کرده است، و ما نظير اين تکرارها را باز هم در کليله داريم از آن جمله:
|
|
'هر آينه در سر اين استبداد شوى و از اين زرق و شَعوَذه روزى پشيمان شوى که هيچ سودى ندارد و زبان خِرَد در گوش تو گويد تَرَکْتَ الرّاَى بِالَّري، آنگه پشت دست خائيدن سود ندارد' ص ۱۰۸.
|
|
و هرچند در اين عبارت قرينهسازى و موازنه و مقابله نيست لکن در تکرار فعلهاى 'شوي' دوبار و 'سود ندارد' دوبار جاى شبهه باقى نمىماند (۳) جُز که نبايد اين معنى را دليل بر صحّت و راستى ايراد و انتقاد وصّاف بر نوشتهٔ ابوالمعالى پنداشت، زيرا شايد وصاف در شناخت سبک و شيوهٔ متقدمان دستى نداشته است يا براى پيش بردن قول خود در فصلى که نام آن را (تحذّى وصاف الحضرت با ابوالمعالي) نهاده به رسم جارى زمان تشبث جسته و تکرار چند فعل را عيب انگاشته است.
|
|
(۳) . در مقدمهٔ کليله چاپ تهران دربارهٔ سند مزبور و تَحَدى وصّاف الحضره با ابوالمعالى شرحى رفته است و انتقادکننده در ضمن دفاع از ابوالمعالى با وصاف که نيز اديبى فاضل و ايرانى و شايستهٔ تقدير و علاقه است تند رانده و او را در روايت اين سند از دو وجه بيرون نشمرده است يا سهلانگار و يا مغرض! و الحق اين دو نسبت به علمائ و فضلاى قديم ايران آن هم به دانشمندى اديب و عالم چون اديب عبدالله خاصه در جائى که قصد او انتقاد و مراد او تحذّى است ناروا است، چرا فاضل منتقد وجه سوّم را که اقرب به صواب است در نظر نگرفت؟
|
|
وجه موصوف آن است که وصاف به نسخهٔ ابوالمعالى رجوع کرده و عبارات را همچنان يافته است که نقل شد، چه من در آن عبارت علائم قدمت و صحت و بلاغت را بيشتر از متن امروزى کليله و دمنه مىبينم ولى ايراد وصاف را نيز غيروارد مىشمارم، و تکرار افعال را بنا به شيوه و سبک منشيان قديم چنانکه در گفتارهاى پيشين اين تأليف وانمودهام عيب فصاحت و مخل بلاغت نمىپندارم و نيز حذف جملهاى (و در معرض خطر نيفتد) را هم که از نسخهاى جديد کليله عمداً حذف کردهاند، بىوجه مىدانم، زيرا بدون آن جمله قرينهٔ اول ناقص خواهد بود، چه ابوالمعالى مىگويد: کيست که با قضا آسمانى مقاومت تواند پيوستن و به منزلتى برسد و معذلک در معرض خطر نباشد، نه اينکه: کيست که با قضا مقاومت کند و به منزلتى رسد - و اگر قصد او اين بود ديگر ضرورت نداشت که در رابطهٔ اول عوض (مقاومت کند) به صيغهٔ مضارع که با قسمت اول قراين بعد مطابق است (مقاومت تواند پيوست) به صيغهٔ مصدرى ايراد نمايد؟
|
|
و هرگاه فاضل منتقد به مقدمات اين عبارت کليله رجوع مىفرمود مىديد که حق با وصاف است، چه کليله گويد: 'دمنه گفت چگونه به سلامت تواند بود کسى که مالک نفس خود نتواند بود، اسير فرمان ديگران و هميشه بر جان و دل خود لرزان، يک نفس بىبيم و خطر نزيد، و يک سخن بىخوف و فزع نگويد، شتر به گفت موجب نوميدى چيست؟ گفت آنچه در سابق تقدير رفته است که جَفَّ القَلمُ بِما هُوَ کَائِنٌ - و کيست که بر قضاء آسمانى مقاومت تواند پيوستن و در اين عالم به منزلتى رسد و در معرض خطر نيفتد ... الى آخر' و مقدمات صحبت دمنه با شتربه همه از مخاطراتى است که به مردمان صاحب منزلت در دربار سلطان متوجه است، نه به نفس منزلت، زيرا آن هر دو، منزلت يافتهاند و بر اثر قضاء آسمانى در معرض خطر قرار گرفته: و شير شتربه را به کمال منزلت عروج داده و اکنون به قول دمنه از او سير گشته و قصد او را کرده است.
|
|
با اين مقدمات معلوم مىشود که وصاف در روايت خود امين است زيرا باقى قرينهها نيز بر طبق روايت او موجزتر و به سبک قديم آشناتر و قريبتر مىنمايد تا روايت کليلههاى چاپى يا خطى جديد و دستخورده، والله اعلم بالصواب.
|