چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

رباعیات - قسمت اول (۲)


اول قدم از عشق سر انداختن است    جان باختن است و با بلا ساختن است
اول این است و آخرش دانی چیست؟    خود را ز خودی خود بپرداختن است
٭٭٭
از گلشن جان بی‌خبری، خار این است    میلت به طبیعت است، دشوار این است
از جهل بدان، گر تو یکی ده گردی    در هستی حق نیست شوی، کار این است
٭٭٭
با حکم خدایی، که قضایش این است    می‌ساز، دلا، مگر رضایش این است
ایزد به کدامین گنهم داد جزا؟    توبه ز گناهی، که جزایش این است
٭٭٭
هر چند که دل را غم عشق آیین است    چشم است که آفت دل مسکین است
من معترفم که شاهد دل معنی است    اما چه کنم؟ که چشم صورت بین است
٭٭٭
ایزد، که جهان در کنف قدرت اوست    دو چیز به تو بداد، کان سخت نکوست
هم سیرت آن که دوست داری کس را    هم صورت آن که کس تو را دارد دوست
٭٭٭
در دور شراب و جام و ساقی همه اوست    در پرده مخالف و عراقی همه اوست
گر زانکه به تحقیق نظر خواهی کرد    نامی است بدین و آن و باقی همه اوست
٭٭٭
هر چند کباب دل و چشم تر هست    هجر تو ز وصل دیگری خوشتر هست
تو پنداری که بی تو خواب و خور هست؟    بی روی تو خواب و خور کجا در خور هست؟
٭٭٭
گردنده فلک دلیر و دیر است که هست    غرنده بسان شیر و دیر است که هست
یاران همه رفتند و نشد دیر تهی    ما نیز رویم دیر و دیر است که هست
٭٭٭
بی آنکه دو دیده بر جمالت نگریست    در آرزوی روی تو خونابه گریست
بیچاره بمانده‌ام، دریغا! بی تو    بیچاره کسی که بی تواش باید زیست
٭٭٭
اندر ره عشق دی و کی پیدا نیست    مستان شده‌اند و هیچ می پیدا نیست
مردان رهش ز خویش پوشیده روند    زان بر سر کوی عشق پی پیدا نیست
٭٭٭
ای دوست بیا، که بی تو آرامم نیست    در بزم طرب بی‌تو می و جامم نیست
کام دل و آرزوی من دیدن توست    جز دیدن روی تو دگر کامم نیست
٭٭٭
دل سوختگان را خبر از عشق تو نیست    مشتاق هوا را اثر از عشق تو نیست
در هر دو جهان نیک نظر کرد دلم    زان هیچ مقام برتر از عشق تو نیست
٭٭٭
رخ عرضه کنیم، گوی: این زر سره نیست    جان پیش کشیم، گوی، گوهر سره نیست
دل نپسندی، که مایه‌ی ناسره است    هر مایه که قلب است عجب گر سره نیست!
٭٭٭
عشق تو ز عالم هیولانی نیست    سودای تو حد عقل انسانی نیست
ما را به تو اتصال روحانی هست    سهل است گر اتفاق جسمانی نیست
٭٭٭
دیشب دل من خیال تو مهمان داشت    بر خوان تکلف جگری بریان داشت
از آب دو دیده شربتی پیش آورد    بیچاره خجل گشت ولیکن آن داشت
٭٭٭
افسوس! که ایام جوانی بگذشت    سرمایه‌ی عیش جاودانی بگذشت
تشنه به کنار جوی چندان خفتم    کز جوی من آب زندگانی بگذشت
٭٭٭
دردا! که دلم خبر ز دلدار نیافت    از گلبن وصل تو بجز خار نیافت
عمری به امید حلقه زد بر در او    چون حلقه برون در، دگر بار نیافت
٭٭٭
عالم ز لباس شادیم عریان یافت    با دیده‌ی پر خون و دل بریان یافت
هر شام که بگذشت مرا غمگین دید    هر صبح که خندید مرا گریان یافت
٭٭٭
زنجیر سر زلف تو تاب از چه گرفت؟    و آن چشم خمارین تو خواب از چه گرفت؟
چون هیچ کسی برگ گلی بر تو نزد    سر تا قدمت بوی گلاب از چه گرفت؟
٭٭٭
در عشق توام واقعه بسیار افتاد    لیکن نه بدین سان که ازین بار افتاد
عیسی چو رخت بدید دل شیدا شد    از خرقه و سجاده به زنار افتاد
٭٭٭
چون سایه‌ی دوست بر زمین می‌افتد    بر خاک رهم ز رشک کین می‌افتد
ای دیده، تو کام خویش، باری، بستان    روزیت که فرصتی چنین می‌افتد
٭٭٭
غم گرد دل پر هنران می‌گردد    شادی همه بر بی‌خبران می‌گردد
زنهار! که قطب فلک دایره‌وار    در دیده‌ی صاحب‌نظران می‌گردد
٭٭٭
از بخت به فریادم و از چرخ به درد    وز گردش روزگار رخ چون گل زرد
ای دل، ز پی وصال چندین بمگرد    شادی نخوری ولیک غم باید خورد
٭٭٭
گر من روزی ز خدمتت گشتم فرد    صد بار دلم از آن پشیمانی خورد
جانا، به یکی گناه از بنده مگرد    من آدمیم، گنه نخست آدم کرد
٭٭٭
نرگس، که ز سیم بر سر افسر دارد    با دیده‌ی کور باد در سر دارد
در دست عصایی ز زمرد دارد    کوری به نشاط شب مکرر دارد
٭٭٭
حسنت به ازل نظر چو در کارم کرد    بنمود جمال و عاشق زارم کرد
من خفته بدم به ناز در کتم عدم    حسن تو به دست خویش بیدارم کرد
٭٭٭
دل در غم تو بسی پریشانی کرد    حال دل من چنان که می‌دانی کرد
دور از تو نماند در جگر آب مرا    از بسکه دو چشمم گهرافشانی کرد
٭٭٭
بازم غم عشق یار در کار آورد    غم در دل من، بین، که چه گل بار آورد؟
هر سال بهار ما گل آوردی بار    امسال بجای گل همه خار آورد
٭٭٭
دل در طلبت هر دو جهان می‌بازد    وز هر دو جهان سود و زیان می‌بازد
ماننده‌ی پروانه، که بر شمع زند    بر عین تو جان خود چنان می‌بازد


همچنین مشاهده کنید