چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

شیوهٔ مقامات از ممدوح تا ناممدوح (۲)


- اطناب‌هاى مُملّ و کنايات و استعارات نادلچسب و تعقيدات لفظى و معنوى و حشوهاى بارد بسيار دارد - مثال: 'تا آن زمان که آواز اذان و خروس، به الحان کوس پيوست و نداى حَيّ عَلَى‌الفَلاح باغِنأ هَلُمّوا الى‌الرّاح جمع شد، و زاغ خُدور رواح در سلسلهٔ کافور رياح صباغ آويخت، و شيطان شب از سلطان روز بگريخت' ص ۲۵.
در عبارات بالا علاوه بر اطناب در صفت صبح، استعارهٔ 'زاغ خدور رواح در سلسلهٔ کافور رياح صباح' بى‌حد مشکوک و مُعقّد و مبهم‌گونه است: و گوئى در تلفيق اين عبارت بدين بيت عرب نظر داشته است:
وَ طَارَ غُرابُ اَوْ کَارِ الدَّوَاجيِ اِذَا مَا حَلَّ بَازيُّ الصَّبَاحٍ
ديگر: در ص ۲۷ که مى‌خواهد بگويد که چون شب درآمد و بگذشت و روز شد، از جوانى که روز گذشته او را ديده بودم و پسنديده، نشانى نيافتم، گويد:
'چون حبشى شب پاى از در درنهاد و رومى روز رخت بر خر، کواکب ثواقب آسمانى سر از روزن دخانى به در کردند، چون دست بنات‌النعش در گردن حمايل شد، و سپاه‌دار ظلام ميان کفر و اسلام حايل، من در اَثناى آن گيرودار و در ضمن آن پيکار و کارزار انديشهٔ باز يافت آن جوان مى‌بودم (کذا) و شمايل او را با خود مى‌ستودم، چون شباهنگ به غروب آهنگ کرد، [و] مشاطهٔ رِواح جبين صباح را رنگ، با باد صبحدم در تک‌وپوى بودم، و به قدم عشق در جستجوى شدم، از آن مقصود جز سبوى و سنگ نديدم، و از آن مفقود جز بوى و رنگ نيافتم' ص ۲۷.
در اين عبارات ضعف تأليف و عدم زيبائى به حد افراط گنجيده است، بدين‌طريق:
اول: لفظ 'چون' سه‌بار تکرار شده.
دوم: در قرينهٔ اول فعل آخر جمله 'درنهاد' با پيشاوند 'درش آمده ولى همين فعل که در قرينه و جملهٔ متوازى حذف شده است 'برنهاد' با پيشاوند 'بر' است، و اين خطا است و بر اهل زبان آشکار که: بار بر خر مى‌نهند.
سوم: کواکب ثواقب آسماني، اينجا لفظ آسمانى حشو است و براى قرينهٔ 'دخاني' آمده که آن نيز خود لفظى ندارد، به‌علاوه در همين جمله که گويد: 'سر از روزن دخانى به‌در کردند' قرينه ندارد و تنها مانده است.
چهارم: دست بنات بر گردن حمايل - در گردن که؟ و اگر مراد آن است که دستش در گردن خود حمايل است تشبيهى تازه است و بنات‌النعش را به کمر شمشير و منطقه تشبيه کرده‌اند نه به‌دست حمايل شده، دست حمايل گردن شدن علت و مورد و وجه شبه مى‌خواهد و در فارسى چنين تشبيهى ديده نشده است و لطفى هم ندارد.
پنجم: انديشهٔ بازيافت آن جوان مى‌بودم - رکيک است، مگر غلطى افتاده بادش و اصل 'در انديشه' باشد، در اين‌صورت باز سه دفعه 'در' در اين جمله تکرار خواهد شد، و هرگاه غلط در فعل 'بودم' باشد و اصل 'نمودم' باز درست نيست چه 'انديشه نمودن' هنوز در نثر آن زمان معمول نبوده است و فعل نمودن در جائى به مجاز ذکر مى‌شده است که مصداق 'نمودن' به معنى حقيقى در آن معنى وجود داشته باشد.
ششم: مشاطهٔ رواح جبين صباح را رنگ کرد - کنايهٔ بسيار سست و رکيکى است زيرا 'شب' را مشاطه گفتن خوب نيست که همه تيرگى و زشتى است و جز سياهى نيارد و سياهى مطلق را به مشاطه شبيه کردن لطفى ندارد،به‌علاوه شب جبين صباح را رنگ نمى‌کند بلکه خود صباح است که جبين رواح را مى‌آرايد و رنگين مى‌کند.
هفتم: از آن مقصود جز سبو و سنگ نديدم - چه کنايه‌اى است؟ سبو و سنگ يا به حقيقت نزديکتر 'سنگ و سبو' کنايه از مقام ضديت دو شيء مى‌باشد، نه کنايه از يأس و حرمان و نامرادي؟.
هشتم: و از آن مفقود جز بوى و رنگ نيافتم - يعنى چه؟ مقصود همان جوان دلير و فصيح است که سحرگاهى ازآن جنگ‌گاه گويا از ترس گريخته است! و مى‌خواهد بگويد که 'اثرى از وى نيافتم' اين چه جنسى بوده است که خود گريخته و بوى و رنگ از خود در آن ميدان جنگ گذاشته است؟! ...
- غالباً در کلام استادان لفظ 'نيست' در قرينه حذف شود و به‌جاى آن 'نه' يا 'ني' گذارده آيد ولى در مقامات حميدى اين عمل در فعل لازم يا متعدّى و يا مرکب بدون مورد صورت گرفته است، مثال: 'پاى‌افزار غربت بيرون نکردم و عزم اقامت و سکون نه' ص ۵۱- و اين قرينه زشت است و بايستى گفته مى‌شد 'و سکون نه نمودم' استاد گويد:
سر دست روزگار و دل از مهر سردنى مى سالخورده بايد و ما سالخوردنى
از صدهزار دوست يکى دوست دوست نيست وز صدهزار مرد يکى مرد مردنى
- استعارات و تشبيهاتى دارد که اگر به فتراک غلط کتابتى بازبسته نيايد اشتران مهار گسسته را ماند که هر کدام رميده به سوئى دوند و گردآورى آنها در يک قطار ميسر نگردد، و از آن جمله است:
'همه با شادى و نشاط پيوسته، و بر بساط انبساط نشسته، ناقوس‌دار نه در بند لاف (ظ: آهنگ) خود بودند، و طاوس‌وار نه عاشق رنگ خود، نه چون شير و پلنگ و خروس در عربده و جنگ و سالوس، و نه چون تذرو و طاوس در بند رنگ و ناموس' ص ۴۱.
در اين عبارات 'ناقوس‌وار نه در بند آهنگ' الى آخر ... ناصواب است، زيرا از قرينهٔ اول چيزى مفهوم نمى‌شود و شهرتى ندارد، اما از قرينهٔ ثانى که مشهور است مى‌دانيم که طاوس عاشق رنگ خويش است، و اين معنى را مؤلف نيز در سطر بعد تصريح کرده است، پس مى‌خواهد بگويد که: آن گروه نه چون ناقوس در بند آهنگ خود بودند. و نه چون طاوس عاشق رنگ خود، در صورتى که عبارت خلاف اين است و از اين عبارت چنين برمى‌آيد که آن گروه چون ناقوس بودند که در بند آهنگ خود نيست و چون طاوس عاشق رنگ خودنه، گفتيم که در سطر زير طاوس را عاشق و در بند رنگ و ناموس دانسته است، و اين معنى مثلى مشهور نيز هست، و بايستى عبارتى چنين باشد: 'نه ناقوس‌وار در بند آهنگ خود و نه طاوس‌وار عاشق رنگ خويش' علاوه بر اين مسامحتى که رفته است با وجود ذکر طاوس در اين عبارت ديگرباره ذکر طاوس مترادف با تذرو به همين معنى و تکرار همين مثل در متمم عبارت نخست، خالى از سماجت و رکاکت نيست، و اسجاع خروس و سالوس و طاوس و ناموس پس از ناقوس و طاوس که بالاتر آمده است چه لطفى دارد، و مترادف آوردن خروس را با شير و پلنگ چه مناسبت؟ و در صف لف و نشر مرتب که آورده لفظ 'سالوس' را با خروس چه ارتباط؟


همچنین مشاهده کنید