سه شنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۲ / 19 March, 2024
مجله ویستا

ماه‌سلطان


در روزگار قديم، بازرگانى بود که به شهرهاى مختلف سفر مى‌کرد و سالى يک زن مى‌گرفت. خورد و خوراک يک‌ساله را مى‌خريد و در خانه مى‌گذاشت و خود راهى سفر مى‌شد. از آنجائى که خيلى تعصب داشت و شکاک هم بود در خانه را به روى زنش قفل مى‌کرد و وقتى پس از يک‌سال برمى‌گشت زنى را که سال قبل گرفته بود مرده مى‌يافت. جسد را برمى‌داشت و در يکى از اتاق‌ها چال مى‌کرد.
تا اينکه با دختر بسيار زيبائى به‌نام ماه‌سلطان وصلت کرد. او چهلمين زنش بود. مانند قبل خورد و خوراک يک‌ساله را در خانه گذاشت و در بيرونى را هم از پشت قفل کرد و به سفر رفت.
چند روزى که گذشته حوصلهٔ ماه‌سلطان ته کشيد. به اين خاطر خودش را با کارهائى مشغول مى‌کرد. هر روز به يکى از اتاق‌ها سر مى‌زد و اثاثش را بيرون مى‌آورد و تميز مى‌کرد و سر جايش مى‌گذاشت، و بعد هم خودش را با کارهاى ديگر سرگرم مى‌کرد و منتظر شوهرش مى‌ماند؛ اما انتظارش بيهوده بود.
مترسکى هم درست کرد و اسمش را گذاشت بى‌بى‌جانه. صبح تا غروب مى‌گفت:
- بى‌بى‌جانه بگير مرغ‌ها را، بى‌بى‌جانه بگير خروس‌ها را.
هر روز کارش اين بود و خود را با مرغ و خروس‌ها و بى‌بى‌جانه سرگرم مى‌کرد.
روزها سپرى شد و شد، تا بالأخره روزى بازرگان از سفر برگشت. ماه‌سلطان را زيباتر و قشنگ‌تر و بشاش‌تر يافت، به او گفت:
- در اين مدت چه کار کردي؟
ماه سلطان از اول تا آخر کارهائى را که کرده بود براى بازرگان تعريف کرد. بازرگان هم اتاق‌هائى را که قبرهاى سى‌ و نه زن قبلى‌اش در آنها بود به او نشان داد وگفت:
'سى ‌و نه زن گرفتم اما هيچ‌کدام لياقت همسرى‌ام را نداشتند، تنها تو اين لياقت را نشان دادي.
لباس‌هاى گران‌قيمت برايش خريد. قفل در خانه را بازکرد و ديگر هيچ‌وقت به سفر يک‌ساله نرفت.
- ماه‌سلطان
- افسانه‌هاى شمال ـ ص ۲۶۳
- گردآورنده: سيد حسين ميرکاظمي
- انتشارات روزبهان، چاپ اول ۱۳۷۲
- به نقل از: فرهنگ افسانه‌هاى مردم ايران ـ جلد سيزدهم ـ على اشرف درويشان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۲


همچنین مشاهده کنید