سه شنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۲ / 19 March, 2024
مجله ویستا

قاطر زرنگ


در گذشته‌اى دور قاطرى در حال مردن بود. در اين وقت گرگى نيز آمد و روبه‌روى او نشست. قاطر رو به گرگ کرد و گفت: اى گرگ! براى چه آمده‌اى و منتظر چه هستي؟ گرگ گفت: منتظر مردن تو هستم تا بعداً تو را بخورم. قاطر گفت: من که مى‌ميرم بعدش هم که تو مرا مى‌خوري، نوش ‌جانت ولى از طرفى دلم به حالت مى‌سوزد. گرگ گفت: براى چه؟ قاطر گفت: آخر من نعل‌هاى آهنى دارم و مى‌ترسم نعل‌َهايم دندان‌هاى تو را بشکند. گرگ گفت: نعل چيست و کجاى توست؟ قاطر گفت: نعل‌هايم در کف پايم قرار دارد، بيا و آنها را دربياور. گرگ قبول کرد و پوزه‌اش را جلو برد که نعل‌هاى قاطر را ببيند که قاطر لگد محکمى به دهان گرگ زد و تمام دندان‌هايش را شکست. گرگ نيز با دهان خون‌آلود پا به فرار گذاشت. در بين راه به روباه برخورد کرد. روباه به او گفت: جناب گرگ! کجا مى‌روي؟ چه شده است؟ گرگ قضيه را برايش تعريف کرد. روباه با شنيدن ماجرا خنده‌اى کرد و گفت: والله تا آنجائى که من مى‌دانم پدربزرگ و پدرت قصاب بودند، تو هم که قصاب هستي، آخر تو را چه به آهنگرى کردن؟! بايد مى‌رفتى دنبال قصابى تا اين بلا سرت نيايد.
- قاطر زرنگ
- قصه‌هاى مردم خوزستان، ص ۱۱۱
- پرويز طلائيان‌پور
- راوى: عيسى قنواتى، ۸۰ ساله، هنديجان
- سازمان ميراث فرهنگى کشور، پژوهشکده مردم‌شناسي، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول، ۱۳۸۰


همچنین مشاهده کنید