پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

گزیدهٔ ترانه‌های عامیانه (۳)


الا دختر تو ماه دخترونى انار ميخوش مازندرانى
زِره بر گردنت گوشاره بر گوش همون ماه ميون آسمونى
الهى يا الهى يا الهى سر راهت بياد مار سياهى
اول بر من زنه، دل وَر تو بستم دوم ور تو زنه که بى‌وفائى
چه خوش باشد که بعد از انتظارى به اميدى رسه اميّدوارى
از اون بهتر، وزون خوشتر نباشه دمى که مى‌رسه، يارى به يارى
دلم مى‌خواد که دلسوزم تو باشى چراغ و شمع و پى سوزم تو باشى
دلم مى‌خواد که در شب‌هاى مهتاب همون ماه دلفروزم تو باشى
به قرآنى که خطش ناشماره به مولائى که تيغش ذوالفقاره
سر از سوداى عشقت برندارم که تا دين محمد پايداره
دو پنج روزه که يارُم نيست پيدا مگر آهو شده رفته به صحرا
بگستُم کوه و صحرا، او نديدُم يقين ماهى شده رفته به دريا
الف بودم ز عشقت دال گشتم شکر بودُم، چو زهرمار گشتم
گلى بودم، ميان تازه‌گل‌ها ز عشقت بى‌پر و بى‌بال گشتم
دو زلفون سيا را چين به چين کن مرا در خرمن گل خوشه‌چين کن
اگر مهر على دارى به سينه خودت انگشتر و ما را نگين کن
عزيزم تا به کى دارى جدائى؟ کنى تا کى به عاشق بى‌وفائى؟
اگر من لايق عشقت نبودم، نمى‌کردى از اول آشنائى ؟!
ستاره ور هوا طوق زمينه برادر غم مخور دنيا همينه
برادر غم مخور در سال دنيا که دولت سايهٔ صبح پسينه
سرم درد مى‌کنه الله بَتَر شد گريبانَم ز آب ديده‌ تر شد
نهالى مو نشاندُم در سر راه ثمر داد و نصيب رهگذر شد
چه سازم که صداى موجَرى نيست به اين جسم ضعيف مو نفس نيست
چه سازم وا رفيق نامناسب رفيق روز آخر هيچ‌کس نيست
قد و بالات به سرو ناز ماند دو چشمونت به چشم باز مانه
لب و دندان شيرينى تو دارى بشر بت‌خانهٔ شيراز مانه
بچر گله، که چوپون در غذابه ببار بارون که باريدن ثوابه
الا اى مرغ دوغ، دوغ، دوغ کن امشب که حال دلبرم امشو، خرابه
گل سرخ و سفيدُم، بارک‌الله بنفشه بلگِ بيدُم، بارک‌الله
ميون دخترا، دل بر تو بستم نکردى نااميدُم بارک‌الله
همو خانه که خست خام داره که يارم ليلى‌خانم، نام داره
سراغت مى‌دهم گر مى‌شناسى شباهت، با گل بادام داره
لب بون اومدى رخ تازه کردى قدت را با قدم اندازه کردى
تو که پوشيده‌اى رخت عروسى مکش سرمه که زخمم تازه کردى
اگر يار موره ديدى به‌جائى بگو دلبر فرستادت دعائى
اگر يارم از احوالم بپرسه بگو باريک شده، مانند کاهى
چه بد کردُم، سفر کردُم، خدايا سر از هامون به در کردُم خدايا
خودم اينجا، دل اوجا، دلبر اونجا عجب خاکى به سر کردُم خدايا
نگار نازنين، من اهل دردُم سرم را گر برند، از تو نگردُم
سرم را گر بُرند با خنجر تيز به خون جولان کنم، گرد تو گردُم
همه يار دارَن و بى‌يار مائيم لباس کهنه در بازار مائيم
همه دارن لباس کدخدائى نمدپوش قلندروار مائيم
از اون روزى که ما را آفريدى به غير از معصيت از ما نديدى
خداوندا، به خاطر خدائيت ز ما بگذر، شتر ديدى نديدى
دلُم مى‌خواد بيايُم خونه تو ببينُم لونه و کاشونهٔ تو
بيايَم خونه و خونه نباشى بکردُم دور خلوت خونهٔ تو
برو مرغ سفيد خونهٔ من حلالت باشد آب و دونهٔ من
به هر جا مى‌روى منزل بگيرى بکن ياد از دل ديوونهٔ من
به قربون شب ديشب بگردُم که يارم آمد و خدمت نکردُم
که يارم اومد و دلتنگ برگشت به قربان دل‌ تنگش بگردُم
بيا بنشين و اول از وطن گو دوم از بلبل شيرين‌سخن گو
سخن‌هائى که دلبر با تو مى‌گفت بيا بنشين و يک يک را به من گو
منابع گزيدهٔ ترانه‌ها: ترانه‌هائى از خراسان ـ کلّه فرياد، محسن ميهن‌دوست؛ گزيده‌هائى از ترانه‌هاى روستائى فارسى، م.ع. فرزنه پناهى سمنانى، ترانه‌هاى ملى ايران.


همچنین مشاهده کنید