چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

بوسه آخر نزدم آن دهن نوشین را


بوسه آخر نزدم آن دهن نوشین را    لب فرهاد نبوسید لب شیرین را
صدهزاران دل دیوانه به زنجیر کشم    گر به چنگ آورم آن سلسله پرچین را
گر شبی حلقه‌ی آن طره مشکین گیرم    مو به مو عرضه دهم حال دل مسکین را
سیم اگر بر زبر سنگ ندیدی هرگز    بنگر آن سینه‌ی سیمین و دل سنگین را
ره به سر چشمه خورشید حقیقت بردم    تا گشودم به رخش چشم حقیقت بین را
کسی از خاک سر کوی تو بستر سازد    که سرش هیچ ندیده‌ست سر بالین را
گر به رخ اشک مرا در دل شب راه دهی    بشکنی رونق بازار مه و پروین را
گر تو در باغ قدم رنجه کنی فصل بهار    برکنی ریشه‌ی سرو و سمن و نسرین را
گر تو در بتکده با زلف چو زنار آیی    بت پرستان نپرستند بت سیمین را
کفر زلف تو چنان زد ره دین و دل من    که مسلمان نتوان گفت من بی دین را
ترسم از تیرگی بخت فروغی آخر    گرد خورشید کشی دایره‌ی مشکین را


همچنین مشاهده کنید