چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

دی در میان مستی خنجر کشیده برخاست


دی در میان مستی خنجر کشیده برخاست    وز ما بجز محبت جرمی ندیده برخاست
چشم سیاه مستش آیا چه دیده باشد    کز کوی تیره بختان می‌ناچشیده برخاست
هم بر هوای بامش مرغ پریده بنشست    هم بر امید دامش صید رمیده برخاست
دوش از رخش نسیمی بگذشت سوی گلشن    گل از فراز گلبن برقع دریده برخاست
هر بی‌خبر که خندید بر حسرت زلیخا    آخر ز بزم یوسف کف را بریده برخاست
صید دل حریصم از شوق تیر دیگر    از صیدگاه خونین در خون تپیده برخاست
دوشینه ماه نو را دیدم به روی ماهی    کز بهر پای بوسش چرخ خمیده برخاست
هر نیم شب که کردم یادی از آن بناگوش    از مشرق امیدم صبح دمیده برخاست
من بی رخش فروغی آفاق را ندیدم    برخاست تا ز چشمم، نورم ز دیده برخاست


همچنین مشاهده کنید