پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

درد جانان عین درمان است گویی نیست هست


درد جانان عین درمان است گویی نیست هست    رنج عشق آسایش جا است گویی نیست هست
عشق سرگرم عتاب و عشق ما زان در عذاب    صبح محشر شام هجران است گویی نیست هست
مشرق خورشید خوبی مطلع انوار عشق    هر دو زان چاک گریبان است گویی نیست هست
چشم ساقی مست خواب و چنگ مطرب بر رباب    دور دور می پرستان است گویی نیست هست
غمزه‌ی پنهان ساقی جلوه‌ی پیدای جام    فتنه‌ی پیدا و پنهان است گویی نیست هست
صولجانش عنبرین زلف است در میدان من    گوی آن سیمین زنخدان است گویی نیست هست
رفته رفته خطش اقلیم صباحت را گرفت    مور را فر سلیمان است گویی نیست هست
تا صبا شیرازه‌ی زلفش ز یکدیگر گسست    دفتر دل‌ها پریشان است گویی نیست هست
دیده تا چشم فروغی جلوه‌ی رخسار دوست    منکر خورشید رخشان است گویی نیست هست


همچنین مشاهده کنید