پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

تا خیل غمش در دل ناشاد من آمد


تا خیل غمش در دل ناشاد من آمد    هر جا که دلی بود به امداد من آمد
سودای سر زلف کمندافکن ساقی    سیلی است که در کندن بنیاد من آمد
هر سیل که برخاست ز کهسار محبت    اول به در خانه‌ی آباد من آمد
هر جا که بیان کرد کسی قصه‌ی یوسف    حال دل گم گشته خود یاد من آمد
هر شب که فلک زان مه بی مهر سخن گفت    یک شهر به فریاد ز فریاد من آمد
زلفش به عدم گر کشدم هیچ غمی نیست    کاین سلسله سرمایه‌ی ایجاد من آمد
از چنگل شاهین اجل باک ندارد    هر صید که در پنجه‌ی صیاد من آمد
پیداست که از آب بقا خضر ندیده‌ست    آن فیض که از خنجر جلاد من آمد
فریاد که داد از ستمش می‌نتوان زد    بیدادگری کز پی بیداد من آمد
یک آدم عاقل نتوان یافت فروغی    شهری که در آن شوخ پری زاد من آمد


همچنین مشاهده کنید