شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

خوش آن که باده بنوشد به روی چون ماهش


خوش آن که باده بنوشد به روی چون ماهش    پس از پیاله ببوسد دهان دل خواهش
به چشم عشوه‌گرش یارب آفتی مرساد    که خوش دلم ز نظرهای گاه و بی گاهش
اسیر گشته دلم رد چه زنخدانی    که یوسف دل جمعی فتاده در چاهش
من از کدورت صاحب دلی خبردارم    که چرخ از آن سر کو می‌برد به اکراهش
نه حد آن که دهم بوسه بر کف پایش    نه جای آن که نشینم به خاک درگاهش
نه بخت آن که نشانم به صدر ایوانش    نه دست آن که زنم خیمه بر سر راهش
گذشت باد سحر بر کمند مشکینش    ولی ز حال اسیران نکرد آگاهش
برای عاشق بیچاره هیچ کار ندید    فغان شامگه و گریه سحرگاهش
کسی که دوش بدان در به خاکساری رفت    کنون بیا به تماشای حشمت و جاهش
کلاه سروقدان بس که سر بلندی کرد    به حکم شاه جهان کرده‌اند کوتاهش
شکوه کرسی افلاک شاه ناصردین    که خوانده خسرو سیارگان شهنشاهش
گرفت آتش عشق آن چنان فروغی را    که سوخت خانه عالم ز شعله‌ی آهش


همچنین مشاهده کنید