پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی


چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی    بر دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی
سر شانه را شکستم به بهانه‌ی تطاول    که به حلقه حلقه زلفت نکند درازدستی
ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی    ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی
کسی از خرابه‌ی دل نگرفته باج هرگز    تو بر آن خراج بستی و به سلطنت نشستی
به قلمروی محبت در خانه‌ای نرفتی    که به پاکی‌اش نرفتی و به سختی‌اش نبستی
به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم    ز غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی
ز طواف کعبه بگذر، تو که حق نمی‌شناسی    به در کنشت منشین تو که بت نمی‌پرستی
تو که ترک سر نگفتی ز پیش چگونه رفتی    تو که نقد جان ندادی ز غمش چگونه رستی
اگرت هوای تاج است به بوس خاک پایش    که بدین مقام عالی نرسی مگر ز پستی
مگر از دهان ساقی مددی رسد وگرنه    کس از این شراب باقی نرسد به هیچ مستی
مگر از عذار سر زد خط آن پسر فروغی    که به صد هزار تندی ز کمند شوق جستی


همچنین مشاهده کنید