جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

رباعیات ـ قسمت چهارم (۴)


آن بخت ندارم که به کامت بینم    یا در گذری هم به سلامت بینم
وصل تو بهیچگونه دستم ناید    نامت بنویسم و به نامت بینم
٭٭٭
تا بردی ازین دیار تشریف قدوم    بر دل رقم شوق تو دارم مرقوم
این قصه مرا کشت که هنگام وداع    از دولت دیدار تو گشتم محروم
٭٭٭
غمناکم و از کوی تو با غم نروم    جز شاد و امیدوار و خرم نروم
از درگه همچو تو کریمی هرگز    نومید کسی نرفت و من هم نروم
٭٭٭
یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم    محتاج برادران و خویشان نشوم
بی منت خلق خود مرا روزی ده    تا از در تو بر در ایشان نشوم
٭٭٭
هر چند گهی زعشق بیگانه شوم    با عافیت کنشت و همخانه شوم
ناگاه پری‌رخی بمن بر گذرد    برگردم زان حدیث و دیوانه شوم
٭٭٭
هیهات که باز بوی می می‌شنوم    آوازه‌ی های و هوی و هی می‌شنوم
از گوش دلم سر الهی هر دم    حق میگوید ولی ز نی می‌شنوم
٭٭٭
دانی که چها چها چها میخواهم    وصل تو من بی سر و پا می‌خواهم
فریاد و فغان و ناله‌ام دانی چیست    یعنی که ترا ترا ترا می‌خواهم
٭٭٭
ای دوست طواف خانه‌ات می‌خواهم    بوسیدن آستانه‌ات می‌خواهم
بی‌منت خلق توشه این ره را    می‌خواهم و از خزانه‌ات می‌خواهم
٭٭٭
نی باغ به بستان نه چمن می‌خواهم    نی سرو و نه گل نه یاسمن می‌خواهم
خواهم زخدای خویش کنجی که در آن    من باشم و آن کسی که من می‌خواهم
٭٭٭
سرمایه‌ی غم ز دست آسان ندهم    دل بر نکنم زدوست تا جان ندهم
از دوست که یادگار دردی دارم    آن درد به صد هزار درمان ندهم
٭٭٭
در کوی تو سر در سر خنجر بنهم    چون مهره‌ی جان عشق تو در بر بنهم
نامردم اگر عشق تو از دل بکنم    سودای تو کافرم گر از سر بنهم
٭٭٭
دارم ز خدا خواهش جنات نعیم    زاهد به ثواب و من به امید عظیم
من دست تهی میروم او تحفه به دست    تا زین دو کدام خوش کند طبع کریم
٭٭٭
دی تازه گلی ز گلشن آورد نسیم    کز نکهت آن مشام جان یافت شمیم
نی نی غلطم که صفحه‌ای بود از سیم    مشکین رقمش معطر از خلق کریم
٭٭٭
ما بین دو عین یار از نون تا میم    بینی الفی کشیده بر صفحه‌ی سیم
نی نی غلطم که از کمال اعجاز    انگشت نبیست کرده مه را بدو نیم
٭٭٭
چون دایره ما ز پوست پوشان توایم    در دایره‌ی حلقه بگوشان توایم
گر بنوازی زجان خروشان توایم    ور ننوازی هم از خموشان توایم
٭٭٭
هر چند زکار خود خبردار نه‌ایم    بیهوده تماشاگر گلزار نه‌ایم
بر حاشیه‌ی کتاب چون نقطه‌ی شک    بی کارنه‌ایم اگر چه در کار نه‌ایم
٭٭٭
افسوس که ما عاقبت اندیش نه‌ایم    داریم لباس فقر و درویش نه‌ایم
این کبر و منی جمله از آنست که ما    قانع به نصیب و قسمت خویش نه‌ایم
٭٭٭
با یاد تو با دیده‌ی تر می‌آیم    وز باده‌ی شوق بی‌خبر می‌آیم
ایام فراق چون به سرآمده‌است    من نیز به سوی تو به سر می‌آیم
٭٭٭
مادر ره سودای تو منزل کردیم    سوزیست در آتشی که در دل کردیم
در شهر مرامیان چشم می‌خوانند    نیکو نامی ز عشق حاصل کردیم
٭٭٭
هر چند که دل به وصل شادان کردیم    دیدیم که خاطرت پریشان کردیم
خوش باش که ما خوی به هجران کردیم    بر خود دشوار و بر تو آسان کردیم
٭٭٭
ما طی بساط ملک هستی کردیم    بی نقض خودی خداپرستی کردیم
بر ما می وصل نیک می‌پیوندد    تف بر رخ می که زود مستی کردیم
٭٭٭
ما با می و مستی سر تقوی داریم    دنیی طلبیم و میل عقبی داریم
کی دنیی و دین هر دو بهم آید راست    اینست که ما نه دین نه دنیی داریم
٭٭٭
شمعم که همه نهان فرو می‌گریم    می‌خندم و هر زمان فرو می‌گریم
چون هیچ کس از گریه من آگه نیست    خوش خوش بمیان جان فرو می‌گریم
٭٭٭
ما جز به غم عشق تو سر نفرازیم    تا سر داریم در غمت دربازیم
گر تو سر ما بی سر و سامان داری    ماییم و سری در قدمت اندازیم
٭٭٭
در مصطبها درد کشان ما باشیم    بدنامی را نام و نشان ما باشیم
از بد بترانی که تو شان می‌بینی    چون نیک ببینی بدشان ما باشیم
٭٭٭
یک جو غم ایام نداریم خوشیم    گر چاشت بود شام نداریم خوشیم
چون پخته به ما میرسد از مطبخ غیب    از کس طمع خام نداریم خوشیم
٭٭٭
ببرید ز من نگار هم خانگیم    بدرید به تن لباس فرزانگیم
مجنون به نصیحت دلم آمده‌است    بنگر به کجا رسیده دیوانگیم
٭٭٭
ما قبله‌ی طاعت آن دو رو می‌دانیم    ایمان سر زلف مشکبو می‌دانیم
با این همه دلدار به ما نیکو نیست    ما طالع خویش را نکو می‌دانیم
٭٭٭
من لایق عشق و درد عشق تو نیم    زنهار که هم نبرد عشق تو نیم
چون آتش عشق تو بر آرد شعله    من دانم و من که مرد عشق تو نیم


همچنین مشاهده کنید