پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

استعمال لغات به معانی خاص (۴)


- گرد کردن به فتح گاف: يعنى تأثير نمودن فايده دادن مثال: 'آن اراجيف گردى نکرد' (جلد۲، جهانگشاى، ص ۱۹۲)، 'عدت و عتاد و بياض و سوادگردى نکردي' (جلد۲، جهانگشاى، ص ۵۹).
- گماريدن: در اصل به معنى گماشتن کسى است به کارى و وادار کردن او بدان کار، اما در ادبيات مجازاً به معنى نشان دادن چيزى است به صيقهٔ متعدى و گاه نمايش داده شدن چيزى است به صيغهٔ لازم و در جلد ۳ سبک‌شناسى بهار، هر دو وجه مجاز آمده است، مثال اول: 'غنچهٔ بهار دهان از زفان (ظ: زفان از دهان) بگماريد' (جلد۲، جهانگشاى، ص ۲۹) مثال دوم: 'اول نوبهار و هنگام گماريدن ازهار' (جلد۲، جهانگشاى، ص ۱۳۶). در مثال اول يعنى زبان از دهان بيرون آورد، کنايه از شکفتن و مثال دوم به صيغهٔ لازم به معنى خودنمائى است. در حاشيهٔ جهانگشاى از قول قاموس جانسن واگماريدن، به معنى دندان نشان دادن در حال خنده و تبسم و خنديدن ذکر شده است، ولى افسوس که شاهدى ذکر نشده است و از متن جهانگشاى نيز اين معنى جز در مثال ثانى بر نمى‌آيد ولى با وجود شايع بودن معنى اول دليلى موجود نداريم که احتمال معنى دوم را مسلم سازد، چه مجاز گردش‌ها دارد و حتى گاهى به عکس معنى حقيقى استعمال مى‌شود (به عکس معنى حقيقى مانند: شوخ به معنى زيبا و ظريف) اما در غير مادهٔ معنى حقيقى، جز با اسناد کثيره قابل قبول نيست، و بايستى آن را بر معنى اصلى حمل نمود، و بين وانمودن و خودنمائى با گماشتن و وادار کردن قرابت هست، اما بين خنديدن و گماشتن قرابت يا لااَقَل ضديت هم نيست که مجاز تحمل آن را بنمايد. والله اعلم.
- گُند آوران: لغتى است شعرى و شاهنامه زياد استعمال کرده است و به معنى مرد دلير و فحل، و بعضى گمان کرده‌اند که گندآور از مادهٔ گُند به معنى جُند عربى است و گُندآور را لشکرکش پنداشته‌اند، و برهان هم اين لغت را در مادهٔ کاف فارسى ذکر کرده و آن را سواى معانى حقيقى به معنى سپهسالار هم آورده است. شکى نيست که گندآور با کاف فارسى اس اما نه از مادهٔ گُند به معنى جُند بلکه از گُند به ضم اول به معنى بيضه، و گُندآور از قبيل دلاور و تناور و ناماور است و مرکب است از گند و ور يا آور به ترکيب وصفى و اين دو پساوند معنى صاحب و حمل‌کننده و دارندهٔ چيزى را افاده کند و معنى آن فحل و نر و مردانه است نه لشکرکش و در جهانگشاى هم درست به همين معنى آمده است، و آن را مرادف با جوانان از مردم شهرى آورده و از شعرا اين لغت را عاريه کرده است.
- کوشى: مرادف با علوفه به معنى سيورسات است، و نيز محتمل است 'کَوْسن' به فتح کاف وسين و سکون نون با واو مجهول باشد که نوعى اعانه است که بعضى از ملاکان خراسان از رعايا سالى يکبار مطالبه مى‌کنند.
- مادراندر: به معنى زن پدر، و در خراسان پدراندر به معنى ناپدرى و برادراندر و خواهراندار و عمواندر و دائى‌اندر به همان قرار متداول است و در عراق نامادرى گويند.
- مُسمّى: نامزد و نام‌نويسى و سياهه، مثال: 'محصلان به تمامت ممالک مسمى کرد - مالى بر مسلمانان مسمى بر وضيع و شريف حکم کرد - تمامت ملوک و امراء را مسمى نوشته تفصيل داد (رجوع کنيد به: جهانگشاى مقدمهٔ جلد ۲، ص نح طبع ليدن).
- مُطلع: به معنى مُشرِف و بازرس، مثال: 'چون بر خوارزم مطلّع شدند' بعنى به خوارزم مشرف گرديدند و برسيدند.
- مُفْرد: ملازم و پادو، يا سربازان پايکار مثل 'مَصدر' امروز (پادو يا مفرد را امروز مصدر مى‌گويند ولى معلوم نيست از چه زمان معمول شده است؟)
- مقدمه: به معنى سابق بر اين و پيش از اين.
- ملوِاح: آلت کار و اسباب صيد و مرغى که به‌وسيلهٔ او مرغان ديگر را صيد کنند.
- مواجِب: به معنى امروز، و اين لغت اولين بار در تاريخ سيستان به صيغهٔ فاعلى 'واجب' استعمال گرديده و گويد 'غله فرستادى به فراه به جهت تخم و علوفهٔ اهالى آن بقعه واجب يک‌ساله' يعنى آنچه مايتحتاج يک‌ساله بوده است از بذر و خواربار اهالى (جهانگشاى، ص ۴۰۷).
- مَهالک: جمع مهلکه، به معنى بيابان‌ها (رجوع کنيد به: مقدمه جلد ۲، جهانگشاى).
- موغال: به‌جاى مغول (جلد ۲، جهانگشاى، ص ۱۳۴) و در تاريخ سيستان نيز در (صفحه ۴۱۱، ۳۹۴، ۳۹۳) حاشيه (۱) مُنْغول و مَوال به‌جاى مغول آمده، و موال را به اشتباه در متن اصلاح کرده‌ايم و در حاشيه (۷) ضبط نموده، ولى معلوم مى‌شود موال و مغال هردو لهجه‌اى است از اين کلمه.
- نابيوس - نابيوسيده: يعنى من حيث لايحتسِب، و بدون انتظار و بيوسيدن انتظار کشيدن و نابيوسان صفت اين فعل است که در نثر و نظم قديم بسيار ديده مى‌شود.
- ناگرفت: يعنى ناگاه، و با يا (ناگرفتى) استعمال شده، مثال: 'ايبک بيرون آمد و قومى را در زير جامه زره پوشانيده بود و زوبين‌ها به‌دست ايشان داده تا وقت دخول تهييج فتيه کند، و سلطان را ناگرفتى زند، مفردان ابواب را چشم بر اثواب ايشان افتاد، دانستند که در زير ايشان شر است' (جلد ۲، جهانگشاى، ص ۱۷۲) و معلوم نيست ياء آن ياء مصدرى است يا ياء تنکير و قسم ثانى به‌نظر ارجح مى‌آيد.
- نِهمار: به کسر اول اين لغت نيز چون 'گُندآور' از لغات شعرى است که جهانگشاى وام گرفته است، به معنى بى‌حساب و بى‌شمار، و اصل لغت نيز مرکب است از 'نِهْ' و 'هُمار' يعنى ناشمار و بى‌حساب.
نوروزى گويد: 'پادشاه نوروزى ازو برساختند' (جلد ۱، جهانگشاى، ص ۹۸) يعنى پادشاهى که در ايام نوروز عوام مى‌سازند، و او را از راه طنز به تخت مى‌نشانند، و حکم‌ها مى‌دهد و مى‌خندند و تا اين اواخر هم در خراسان عيدى بود در ۱۱ربيع‌الاول که در آن روز مسخر‌ه‌اى را پادشاه مى‌کردند و احکام او را بر سبيل طنز به‌کار مى‌بستند و مى‌خنديدند!
- نعل بها: مالى که پادشاه هنگام عبور از جائى از صاحب آنجا يا از اهالى مطالبه مى‌کرده است.
- واهى: سست‌کننده به‌جاى موهى، مثال: 'هرچند استيصال کلى به‌دست او نبود اما واهى محکمات اساس ... او بود' (جلد ۱، جهانگشاى، ص ۵۲).
- وشکرده: اين لغت را بدون واو آورده (جلد ۱، جهانگشاى، ص ۷۸) و برهان هم بدون واو و هم با واو واشکرده ضبط کرده است به معنى چالاک و مستعد و اين لغت در چهارمقاله به معنى حامى هم آمده بود و گذشت.


همچنین مشاهده کنید