اين مجلس شاهکار سعدى است و مىتوان آن را با گلستان از نظر لطف معنى و حسن عبارت برابر نهاد، و در آن روايتى از ابراهيم خواص که با مريدان گفت: 'کاشکى من خاک پاى آن سرپوشيده بودمي' و بعد قصهٔ پادشاهى از بلاد کفر و دختر آن پادشاه را که در غالب کتب عرفا موجود است ذکر مىکند و روايتى ديگر از جنيد که او را به خواب ديدند و از حال او پرسيدند نقل کرده است، و پس از آن داستان بر صيصاى عابد را ذکر کرده است و اين مجلس بهترين آن پنج مجلس است و يکى از شاهکارهاى منبرى شيخ بوده و اکنون هم يکى از يادگارهاى زيباى پر مغز او است.
رسالهٔ سوم
اين رساله عبارت است از مکتوب صاحبديوان به شيخ و سؤالهاى او و نيازى که فرستاده و جواب شيخ به او. در اين رساله شيخ و ملاحت و ظرافت او جلوه مىکند و لطف گرفتار و شيرينى اشعار و عبارات لطيف و پخته نمايان مىگردد مانند پاسخ سؤال سوم:
'پيادهٔ عاج چون عرصهٔ شطرنج به سر مىبرد فرزين - يعنى به از آن مىشود که بود و پيادهٔ حاج چون باديه به سر مىبرد بدتر از آن مىشود که بود!
از من بگوى حاجى مردم گزاى را
کو پوستين خلق به آزار مىدرد!
حاجى تو نيستى شتراست از براى آنک
بيچاره خار مىخورد و بار مىبرد!'
و در اين رساله اغراقهاى زيادى جامع اين رسالات دربارهٔ شيخ گفته است از قبيل آنکه: 'بارها غلام ديده است که خواجه شمسالدين خروار خروار زر به شيخ مىفرستاده است از بهر علفهٔ مرغان، و شيخ آن زرها قبول نمىفرموده است!' رحمت بر آن شاگردان و دوستان که پاس آبروى دوست يا حرمت و شهرت استاد نگه دارند، اما نه آن درجه که به گزافگوئى کشد، خواجه شمسالدين هيچوقت خروارخروار زر در خزينهٔ هولاکو و ابقا نديد تا چه رسد که آن همه يا رطلى از آن را به شيخ بدهد و شيخ رد کند! در قسمت ششم اين رساله داستان ملاقات شيخ را با ابقاخان يا ساختهاند و يا در ضمن آن ملاقات، از لحاظ پاس عزت و مقام سعدى به اغراقات معهود دست زدهاند.
رساله چهارم(۱)
اين رساله در پاسخ 'سعدالدين' نامى است که از شيخ در ضمن قطعهاى مىپرسد که آيا عقل وسيلهٔ شناخت و وصول است يا عشق و شيخ جوابى لطيف و پرمغز مىدهد و اين رساله از رسائل عرفانى شيخ است و بالنسبه ساده و به شيوهٔ گلستان تحرير يافته و اشعار بسيار خوب دارد که همهٔ آنها مشهور است و مىتوان اين رساله و مجالسى که شيخ در عرفان نوشته است و مجالس مولانا جلالالدين در کتاب 'فيهمافيه' را قديمىترين تحقيقات عرفانى شمرد که در نثر فنى تأليف گرديده است، چه سخنان خواجهٔ انصارى خطابه و مناجات و کلمات قصار است. نه تحقيق و اداى مطلب از نظر علمى و فنى و هرچه از اين قبيل ديدم از دايرهٔ نثر فنى بيرون بود مانند نثر تذکرةالاوليا و غيره پس مىتوان نثر سعدى و مولوى را که معاصر اوست، از قديمىترين نثر فنى عرفانى دانست.
(۱) . عنوان اين رساله در نسخها فرق دارد، در نسخهاى چاپى نوشتهاند 'رسالهٔ چهارم در عقل و عشق سؤال سعدالدين' و در نسخهٔ خطى که در تصرف نويسندهٔ اين مجموعه است نوشته: 'سؤال نطيوى (؟) از شيخ سعدي' و معلوم نشد که اين سعدالدين يا نظيوي، نظيري، نطنزي، ظريفي؟ کيست و اين سعدالدين نام مردى فاضل و شاعر بوده است و قطعهاى که سؤال او را محتوى است بىلطف و ناپخته نيست از شيخ مىپرسد که: مرد را راه به حق عقل نمايد يا عشق، و يک بيت پيش از مقطع قصيده نيز به قافيه ختم مىشود که شايد تخلص شاعر باشد و قافيهٔ آن بيت در نسخها با اختلاف ضبط است در نسخهٔ چاپى (مقيم) و در نسخهٔ خطى (کريم) و در چاپ تازه (سقيم) قافيه شده است و شايد که (سقيم) قافيه شده است و شايد که (سقيم) به معنى بيمار و صفت (حان) باشد.
پايه و منصب هريک بکرم بازنماى
تا ز انفاس خوشت تازه شود جان سقيم
رسالهٔ پنجم
رسالهٔ موسوم به نصايحالملوک (۱) اين رساله را شيخ بسيار ساده و روان نوشته است و به عينه شيوهٔ گلستان را در اين رساله مىبينيم، بلکه از گلستان هم سادهتر و بىتکلفتر. مگر گاهى سجعى طبيعى خود در کلام افتاده و يا بيتى بر سبيل تضمين بهکار آمده، و غالب آن رساله مشحون از کلمات حکيمانه و کوتاه است که در زير عنوان حکمت و موعظة و فايدة و تنبيه و تربيت و پند آورده است و جاى بهجاى حکايتى بر سبيل تمثيل و نمودار ذکر کرده و يک دوره اصول ملکدارى و رعيتپرورى را در موجزترين عبارات با کمال فصاحت، بيان فرموده است و با عبارات مؤثر و خطابهاى دلنشين پند داده و اندرز کرده است.
(۱) . کذا نسخهٔ خطى و در چاپى مىنويسد مجلس ششم مبنى بر سه رساله اول در نصيحتالملوک الخ ... و حال آنکه در مقدمه و فهرست کتاب اين رساله را به طريق مستقل در تمام نسخ ذکر مىکنند، حتى در چاپىها و آنها که نام آن را مجلس نهاده دو رسالهٔ بعد را بدان ضميمه کردهاند در نسخ چاپى با اشتباه رفتهاند زيرا اين رساله خود رسالهاى است مستقل و مفرد و مجلس هم نيست زيرا در مقدمهٔ آن بعد از حمد و درود مىگويد: در نصحيت ارباب ملک و مکنت شروع کنيم، به حکم آنکه يکى از دوستان عزيز جزوى در اين باب تمنى کرد بفهم نزديک و از تکلف دور در جواب نوشتم که ... الى آخره و از اين عبارت معلوم مىشود که رساله است نه مجلس و نسخهٔ خطى صحيح است و چاپى غلط و نيز رسالات بعد هريک جداگانه است و مربوط به اين رساله نمىباشد.
- مثال:
'پند - روزگار حيف روا ندارد، هر آينه داد مظلومان بدهد و دندان ظالمان بشکند، و ستمکاران را خوار سازد، اى که در خواب خوشى از بيداران بينديش، اى که توانائى در رفتن با همراهان ناتوان بساز، اى که فراخ دستى تنگدستان را مراعات کن، ديدى که پيشينيان چه کردند و چه بردند، برفتند و جفا بر مظلومان بسر آمد و وبال بر ظالمان بماند. راست خواهى درويشى به سلامت، به که پادشاهى بملامت' .
- ديگر فرمايد:
'دل دوستان آزردن مراد دشمنان برآوردن است گرسنگى به که سيرى از پلهوى درويشان.