پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

ویژگی‌های گلستان (۲)


  رعايت آهنگ کلمات
گاهى کلمات و عبارات داراى آهنگ هستند و مانند لخت‌هاى شعر موزون مى‌نمايند و اين معنى بالطبيعه در هر نثرى که از هر لحاظ فصاحت و بلاغت از طبعى وقاد تراوش کند دور نيست، و حتى در کلام آسمانى و قرآن کريم نيز مى‌بينيم که بعضى آيه‌ها موزون برآمده است، و در نثر غير ادبى هم گاهى عبارت‌ها و لفظ‌ها بالطبع موزون مى‌افتد.
اما گلستان چيز ديگرى است، و خوانندهٔ صاحب ذوق را ظن مى‌افتد که مگر سعدى تعمدى در اين باب داشته است، ولى حقيقت مطلب آن است که کمال ذوق فطرى و موزونى قريحه و لطف سليقهٔ مؤلف و تعمدى که در فصاحت الفاظ و ترکيبات داشته است به موزون بودن عبارات منجر شده است، آهنگ ترکيبات طورى است که غالباً و يا احياناً با پس و پيش کردن بعض کلمات و افعال مصراع‌هاى تمام از کار بيرون مى‌آيد من‌جمله در اين حکايت:
'حکايت: با طايفهٔ بزرگان به کشتى در نشسته بودم، زورقى در پى ما غرق شد، دو برادر بگردابى در افتادند، يکى از بزرگان گفت ملاح را که بگير اين هر دو آن را که به هر يکى پنجاه دينارت دهم، ملاح در آب افتاد، تا يکى را برهانيد، آن ديگر هلاک شد، گفتم به قيمت عمرش نمانده بود از اين سبب در گرفتن او تأخير کرد و در آن تعجيل ملاح بخنديد و گفت: آنچه تو گفتى يقين است و دگر ميل خاطر برهانيدن اين بيشتر بود، که وقتى در بيابانى مانده بودم و او مرا بر شترى نشانده، وز دست آندگر تازيانه‌اى خورده‌ام در طفلي، گفتم: صَدَقَ اللهُ مَنْ عمَلَ صالِحاً فَلِنَفسِه وَ مَنْ اَسَاءَ فَعَلَيها.
تا توانى درون کس مخراش کاندرن راه خارها باشد
کار درويش مستمند برآر که ترا نيز کارها باشد
در اين حکايت که به طريق صدفه شاهد آورده شد، عبارات موزون است، مانند: 'بکشتى در نشسته' و 'زورقى ... (۱) در پى ما غرق شد' و 'بگردائى در افتادند ...' و 'از بزرگان گفت ملاّح' و 'بگير اين هردوان را' و 'هريکى پنجاه دينارت دهم' و 'ملاّح در آب افتاد' و 'تا يکى را برهانيد ...' و 'گفتم ... به قيمت عمرش نمانده بود' و '... ملاح بخنديد و گفت' و 'ميل خاطر برهانيدن اين بيشتر ...' و 'و او مرا بر شترى نشانده' و در اين حکايت به‌جاى 'ملاّح را گفت' ، گفت ملاّح را ... آورده، و اين بى‌شک براى موزونى عبارت است به خلاف 'بگير اين هردو آن را' که اگر به‌طور طبيعى هم مى‌گفت موزون بود اما 'بگير' را از لحاظ اهميت دادن به فعل 'گرفتن' بر جمله مقدم داشته است.
(۱) . در اين شواهد تا آخر هرجا که نقطه گذاشته شده است علامت آن است که با افزودن يک يا دو حرف يا کلمه‌اى مصراعى تمام مى‌شود يا به کم کردن از قبيل 'زورقى اندر پى ما غرق شد' يا 'بگردابى در افتادند با هم' يا 'تا يکى را برهانيد بجهد' يا 'گفتم مگر بقيت عمرش نمانده بود' الى آخر.
همچنين در آخر حکايت که فعل 'تازيانه‌اى خورده‌ام' را بر جملهٔ 'در طفلي' با وجود لزوم تأخير فعل، مقدم داشته، از اين قبيل است نه منباب رعايت وزن، مثال ديگر:
'حکايت: شبى ياد دارم که يارى عزيز، از در درآمد، چنان بيخود از جاى برجستم که چراغم به آستين کشته شد.
سَرَى طَيْفَ مَنْ يَجْلُو بِطَلْعَتِهِ الدّجى
شگفت آمد آن بختم که اين دولت از کجا
بنشست و عتاب آغاز کرد، که مرا در حال که بديدى چراغ بکشتي. بچه معني؟ گفتم بدو معني: يکى آنکه گمان بردم آفتاب برآمد، و ديگر آنکه اين بيتم به‌خاطر بود:
چون گرانى به پيش شمع آيد خيزش اندر ميان جمع بکش
ور شکر خنده‌اى است شيرين لب آستينش بگير و شمع بکش
در اين حکايت 'شبى ياد دارم که يارى عزيز' خود مصراعى است، آن وقت باز '... يارى عزيز از در درآمد، قسمتى از يک مصراع است، باز 'چنان بيخود از جاى برجستم' با اندک تصرف 'برخاستم' به‌جاى 'برجستم' مصراعى است، و نيز 'که چراغم به آستين کشته' مصراعى است و 'بنشست و عتاب آغازش لختى از مصراع است، بر وزن: مفعول مفاعيلان، ديگر 'گمان بردم آفتاب برآمد' نيز به تقريب مصراعى است.
مثال ديگر: 'حکايت: يکى از پادشاهان عابدى را پرسيد که عيالان داشت اوقات عزيز چگونه مى‌گذارد؟ گفت هميشه در مناجات، و سحر در دعاى حاجات و همه روز دربند اخراجات، ملک را مضمون اشارت عابد معلوم گشت، فرمود تا وجه کفاف وى معين دارند و بار عيال از دل او برخيزد (۲) ... الى آخر' .
(۲) . تا وجه کفاف وى معين دارند، تا بار عيال از دل او برخيزد با افزودن 'تا' در لخت دوم يک بيت از هزج مثمن حاصل مى‌شود، گذشته از موزون بودن ابتداى حکايت و آهنگ داشتن 'عيالان داشت' و 'چگونه مى‌گذرد' و 'همه شب در مناجات و سحر در دعاهاى حاجات' غيره.
و گاهى کلمات و ترکيبات همه همچون زنجيرى از وزن و آهنگ چنان در هم پيوسته است که از در تفکيک نيست، مثال:
'حکايت: از صحبت ياران دمشقم ملالتى پديد آمده بود (۳) سر در بيابان قدس نهادم، و با حيوانات انس گرفتم، تا وقتى که اسير فرنگ شدم، در خندق طرابلس با جهودانم به‌کار گل بداشتند، يکى از رؤساى حلب که سابقه‌اى ميان ما بود گذر کرد و بشناخت و گفت اى فلان اين چه حالت است گفتم چگويم:
همى گريختم از مردمان بکوه و دشت که از خداى نبودم به آدمى پرداخت
قياس کن که چه عالم بود در اين ساعت که در طويلهٔ نامردم ببايد ساخت
پاى در زنجير پيش دوستان به که با بيگانگان در بوستان
(۳) . اين جمله خود مانند بيتى شعر موزون است هرچند با اوزان عروض جملگى موافق نيست ليکن ذره‌اى از وزن بيرون نمى‌باشد و سراسر وزن دارد و اگر هم تجزيه شود (از صحبت ياران دمشقم ...) بر وزن (مفعول مفاعيل فعولن) و (ملالتى پديد آمده بود) بر وزن (مفاعلن مفاعلين فاع) است و هر دو قسمتى از هزج مثمن و ترانه است.
بر حالت من رحمت آورد و بده دينار از قيدم خلاص کرد، و با خود به حلب برد، و دخترى که داشت به نکاح من آورد، بکابين صد دينار، مدتى برآمد بدخوى و ستيزه روى و نافرمان بود زبان‌درازى کردن گرفت و عيش مرا منغص داشتن.
زن بد در سراى مرد نکو هم درين عالمست دوزخ او!
زينهار از قرين بد زنهار وَ قِنا عَذابَ النّار!
بارى زبان تعنت دراز کرده همى گفت: تو آن نيستى که پدر من تو را از فرنگ بازخريد؟ گفتم بلى من آنم که بده دينار از قيد فرنگم باز خريد، و به صد دينار به‌دست تو گرفتار کرد.
شنيدم گوسپندى را بزرگى رهانيد از دهان و چنگ گرگى
شبانگه کارد بر حلقش بماليد روان گوسپند از وى بناليد
که از چنگال گرگم در ربودى چو ديدم عاقبت گرگم تو بودى!'
اين حکايت و حکايات ديگر همه مانند يک پردهٔ موسيقى است که اگر بى‌ذوق‌ترين خلق با بدترين لهجه‌ها آن را فروخواند باز پرده‌هاى موسيقى و نيم‌پرده‌ها خودبه‌خود به آواز مى‌آيند و آهنگ‌ها را ساز مى‌کنند! و کذلک از حيث ترتيب نثر و نظم چنان آراسته است که بهتر از آن متصور نيست، چهار سطر نثر آورده پس از آن دو بيت مُجْتَثْ، و در آخر که جاى شعر و شاهد است، سه سطر چيزى کم نثر و سه بيت منباب تمثيل آورده، و حکايت را ختم کرده است.
اين آرايش‌هاى استادانه و شيوه‌هاى شاعرانه و هماهنگى الفاظ و ترکيبات و دست به هم دادن نثر با نظم است که گلستان را گل سرسبد باغ ادبيات فارسى نموده است و اتفاقاً کسانى که از گلستان تقليد کرده‌اند ظاهراً به رموز آن پى نبرده‌اند و همهٔ اين فنون را به‌کار نبسته‌اند، و تنها به سجع و کوتاهى جمله‌ها و ايجاز و ترتيب اشعار در آخر قطعه دست برده‌اند، ولى مجموع ريزه کارى‌ها را به‌کار نزده‌اند يا نتوانسته‌اند، و اگر کسى در حکايات گلستان از نظر عروض دقت کند سطرى نيست که مصراعى تمام يا ناتمام در آن نبيند، و هيچ نثرى در عرب و عجم اين صفت ندارد و اين هنر خود خاص سعدى است.
  رعايت الفاظ و ترک لغات دشخوار
آشنايان به رموز سبک‌شناسى مى‌دانند، در قرنى که سعدى در آن مى‌زيسته چه لغات غريب از عربى و مغولى وارد زبان فارسى شده بود، همان لغاتى که خود سعدى نيز در مجالس پنج‌گانهٔ آغاز کتابش از آوردن آنها خوددارى نکرده است. ولى در گلستان يکى از آن الفاظ و ترکيبات به‌کار رده نشده و از لغات مغولى نيز که سرتاسر تاريخ وصاف و ساير تواريخ آن عصر مملو از آن است، جزء يکى دو لفظ که گويا فارسى نداشته است چون 'الاغ' که گويد 'بسان اسپ الاغ است مردم سفري' ديگر چيزى نياورده است و نيز از الفاظ دشخوار تازى يا فارسى يکى هم براى دفع عين‌الکمال به‌کار نبرده است.


همچنین مشاهده کنید