پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

انرژی‌های ویژه اعصاب


تقسيم‌بندى بافت‌هاى حسى به انواع مختلف بود. يوهانس ميولر در سال ۱۸۲۶ معتقد بود که پنج نوع حس وجود دارد، يعنى هريک از حواس پنج‌گانه داراى يک نوع عصب با انرژى ويژه خاص خود است. البته اين نظر جديد نبود. پيش از وى در ۱۸۱۱ چارلز بل در مقالهٔ خود، که به‌صورت خصوصى منتشر شده بود، همين بحث را کرده بود. توماس يانگ (Thomas young) در سال ۱۸۰۱ گفته بود که ديدن رنگ را مى‌توان معلول وجود سه نوع رشتهٔ بصرى دانست.
از عقيدهٔ جان لاک راجع به خصوصيات ثانوى (۱۹۶۰) چنين برمى‌آمد که اعصاب فقط انتقال‌دهنده‌هاى منفعل صفات ادراک شده اشياء نيستند و اين همان چيزى بود که ميولر کاملاً با آن مخالفت مى‌کرد. ميولر نظريهٔ خود را رسماً در سال ۱۸۳۸ منتشر کرد و چند سال پس از آن هلمهولتز اين نظريه را يکى از اصول مهم روانشناسى به‌شمار آورد که اهميت آن به اندازهٔ مبحث انرژى در فيزيک است. اين اصل هم يکى از اصولى بود که هلمهولتز در ۱۸۴۰ به تثبيت آن کمک کرده بود. بعدها هلمهولتز نظريهٔ انرژى‌هاى مشخص براى توجيه کيفيت‌هاى موجود در حواس را تعميم داد، مانند سه انرژى براى رنگ‌ها، هزار انرژى براى اصوات و غيره.
استقرار قانون بل - ماژندى درباره کنش‌هاى حسى و حرکتى ريشه‌هاى اعصاب نخاعي، يک‌بار براى هميشه اين دوکنش را از يکديگر در فيزيولوژى جدا نمود و درنتيجه تقسيم‌بندى اساسى در سيستم اعصاب پديد آمد. فيزيولوژى حرکات جلوتر از فيزيولوژى احساس پيش مى‌رفت و دليل آن، اين بود که در رابطه با حرکات، آزمايش با حيوانات نشان‌دهندهٔ مستقيم فرآيند حرکتى بود ولى شناخت و ارزشيابى احساس از طريق آزمايش با حيوانات فقط غيرمستقيم قابل تفسير بود. و به اين علت دانش مربوط به عمل انعکاسى خيلى زود نمايان گشت.
مطالعه عمل عصبى از زمان گالوانى تا دوبوا - ريموند امکان‌پذير بود زيرا که تحريک عصب سبب انقباض عضلانى به‌گونه‌اى قابل مشاهده مى‌گرديد. مراکز حرکتى زودتر از مراکز حسى در مغز نقشه‌بردارى شد زيرا که تحريک بعضى از نقاط قشر مغز سبب حرکت گروهى از عضلات مى‌گشت. از طرف ديگر مسئله احساس نيز مشکلى بود که فيزيولوژيست بايد حل مى‌کرد. او دستگاهى براى ضبط جريان‌هاى قسمت مربوط به مرکز اعصاب حسى حيوان نداشت، ليکن 'تجربه آني' (Immediate Experience) درون خود را در دسترس داشت. گويه، پرکيني، ميولر، وبر و بعدها فخنر، ولکمن (A.W.Volkman) و هلمهولتز همه براساس تجارب کنترل‌شدهٔ شخصى به قوانينى در اين زمينه دست يافتند. اين فيزيولوژيست‌ها از روشى استفاده کردند که بعدها روانشناسان آن را به آلمانى Selbstbeobchtung و به انگليسى Introspection (درون‌گري) ناميدند. آنان گزارش تجارب آنى خود را تحت شرايط کنترل‌شده، گزارش مى‌دادند. در مباحث بعدى نشان خواهيم داد که چگونه اين نوع فيزيولوژى حواس در نيمه اول قرن نوزدهم رواج يافت، ليکن اول بايد اصول اساسى انرژى‌هاى اختصاصى اعصاب را مورد بررسى قرار داد.


همچنین مشاهده کنید