جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

بینائی


حس بينائى از حواس پنجگانه ديگر شناخته شده‌تر بود. يکى از عوامل مهم در اين اشتهار چاپ کتاب (Optiks (۱۷۰۴ نيوتن در يک قرن پيش بود. اين کتاب نه تنها داده‌هاى مهمى درباره قوانين انکسار نور و ابزار بصرى در اختيار گذارد بلکه اين واقعيتى است که کتاب optiks مخصوصاً در ارتباط با رنگ، بينش‌هاى اتفاقى روان‌شناختى را نيز در اين زمينه به ‌دست داد. در قرن هجدهم کشفيات زيادى درباره پسيکوفيزيولوژى بينائى وجود نداشت. در سال ۱۷۵۹ ويليام پورتفليد دو مجلد در ۸۸۵ صفحه تحت عنوان:
A Treatise on The Eye, The Manner Ana Phenomena of Vision
به چاپ رسانيد که براى مدت ۵۰ سال کتاب مرجع در اين زمينه به‌شمار مى‌آمد. در همين ايام جوزف پريستلى (Joseph Priestlye) در ۸۱۲ صفحه به سال ۱۷۷۲ کتابى تحت عنوان تاريخ و وضعيت فعلى کشفيات مرتبط با بينائي، نور و رنگ‌ها: The History And Present State of Discoveries Relating to Vision, Light and Colours منتشر نمود. محققى به‌نام پلاتيو (plateau)، فهرستى از کتب مربوط به بينائى که در قرن هجدهم چاپ شده بود را انتشار داد که فقط تعداد ۶۰ مرجع بود در حالى‌که منابع مربوط به سه ربع اول قرن نوزدهم به ۷۰۰ عدد مى‌رسيد.
توماس يانگ در انتهاى قرن وارد صحنه مى‌شود. تحقيقات او درباره بينائى در سال‌هاى ۱۷۹۳ و ۱۸۰۱ حائز اهميت هستند. نظريه او درباره رنگ که بعدها به تئورى يانگ - هلمهولتز معروف شد و فرضيه مربوط به آن که کيفيات مختلف رنگ‌ها به‌وسيله فعاليت‌هاى رشته‌هاى عصبى برانگيخته مى‌شود، بينش بسيار عالى و عميق محسوس مى‌شد به‌خصوص که شرايط فرهنگى (Zeitgeist) در آن زمان آماده نبود.
حال مى‌رسيم به فعاليت‌هاى شاعر بزرگ و پراستعداد آلماني، گوته (Goethe) که يکى از مقدسترين و بانفوذترين شخصيت‌ها در جوّ روشنفکرى آلمان در اواخر قرن هجده و اوايل قرن نوزدهم بود. گوته از نيوتن دل خوشى نداشت زيرا حمله‌هاى او عليه تئورى رنگ (۱۷۹۱-۱۷۹۲) نيوتن مورد حمايت دانشمندان معاصر واقع نشده بود. تنش‌هاى حاصل از اين محروميت سبب شد که گوته در سال ۱۸۱۰ کتاب ۱۴۱۱ صفحه‌اى خود به‌نام Zur Farbenlehre را که پر از کليات حدسيات، فرضيات، احاديث و استنتاجات فراوان بود منتشر سازد. امروزه هيچ‌کس اين جنبه از گوته را به ياد نمى‌آورد مگر اينکه براى ارائه سرمشقى که نشان دهد چگونه غرور فردى باعث تحريف شواهد علمى مى‌شود و هم‌چنين چگونه محروميت، سبب ايجاد فعاليت علمى مى‌گردد. ولى در آن زمان هيچ‌کس مطلبى درباره گوته بزرگ ايراد نکرد، گرچه پنجاه سال بعد هلمهولتز عقيده خود را در اين مورد ابراز نمود. البته بايد افزود که کوشش‌هاى گوته، انگيزه‌اى براى پژوهش بيشتر در موضوع رنگ‌ها شد. يکى از کسانى که اين کوشش‌ها در او مؤثر واقع شد، پرکينى بود که مجلدهاى متعدد او درباره بينائى در بالا ذکر شد. مجلد دوم آن به گوته تقديم شده است و در حقيقت مى‌توان گفت که گوته و پرکينى کمک به استقرار سنت پديدارشناسى (Phenomenology) در روانشناسى کردند، روشى توصيفى که بعدها توسط هرينگ و روانشناسان مکتب گشتالت کسترش داده شد. گوته همچنين دوست خود، شوپنهاور (Schopenhaur) را علاقه‌مند به موضوع رنگ‌ها کرد و درنتيجه او نظريه خود را در اين زمينه در سال ۱۸۱۶ منتشر نمود. پس از پرکيني، يوهانس ميولر بود که در سال ۱۸۲۶ دو کتاب تحت عنوان‌هاي:
Zur vergleichende Physiologie des Gesichtssinnes و
Uber die Phantastischen Gesichtsercheinungen
منتشر کرد. اين کتب آغاز دکترين انرژى‌هاى اختصاصى اعصاب را در خود داشتند. کتاب اولى خيلى جامع‌تر از فقط يک کتاب فيزيولوژى تطبيقى است زيرا که شامل مسائلى از قبيل وحدت دو ميدان در بينائى دو چشم، تطابق (Accomodation)، تقارب (Convergence) و حتى تئورى گوته درباره رنگ بود. کتاب کوچکتر دومى بيشتر متمرکز بر مسائل روان‌شناختى است.
ترى‌ويرانوس (Teryviranus) با تحقيقات خود در مورد دستگاه بينائى که دو سال بعد منتشر شد تابلوى کاملى از ابعاد و طيف گسترده دستگاه بينائى تعداد زيادى از حيوانات به‌دست آورد و با روش رياضى سيستم بينائى را مورد بررسى قرار داد. ديده مى‌شود که حتى فلورن (۱۸۲۴) در طرح ابتدائى خود راجع به آناتومى مغز مجبور شد که بين آنچه را که امروز احساس و ادراک مى‌خوانيم تفاوت قائل شود. اين تفاوت به‌صورت گسترده‌ترى توسط هيرمن (Heerman) به سال ۱۸۵۶ تشريح شد. اي.دبليو.ولکمن فصلى در کتاب واگنر (Wagner) به‌نام Handwörterbuch der Physiologie درباره بينائى نگاشت و بورو (Burow) انتشارات متعددى داشت که به‌صورت مجموعه‌اى در سال ۱۸۴۱ در مورد فيزيولوژى و فيزيک چشم به‌چاپ رسيد که بيشتر در رابطه با حرکات چشم و تطابق و تقارب آن بود. اين کتب زيربناى استوارى براى پيشرفت‌هاى بعدى در فيزيولوژى‌هاى بينائى بود. در اين دوره تقريباً تمام تحقيقات درباره بينائى مربوط به شناخت کيفيات فيزيکى محرک از يک طرف و آناتومى چشم از سوى ديگر و درنتيجه رابطه بين اين دو موضوع بود. در ارتباط با شناخت محرک پيشرفت سريع بود.
تحقيقات بل در مورد چگونگى ايجاد تصوير برروى شبکيه در سال ۱۸۰۳ و نيز کارهاى ترى ويرانوس در سال ۱۸۲۸ و البته مهمتر از همه پژوهش‌هاى ميولر در سال ۱۸۴۶ راجع به چگونگى ادراک رنگ، غيررنگى بودن سيستم بينائى و نابه‌هنجارى‌هاى بينائى از قبيل نزديک‌بينى و روش اصلاح آن توسط عدسى بود. فعاليت‌هاى ولکمن، واگنر و قانون ليستينگ (Listing) راجع به رابطه تصوير اشياء بر چشم با انحناء شبکيه، حوادث مهمى در پيشرفت شناخت ماهيت محرک در رابطه با احساس بينائى بود. در اين شرايط و فضا و جو علمى بود که تحليل معروف و کلاسيک فيزيولوژى بينائى (۱۸۶۶) هلمهولتز پديد آمد. وونت (Wand) (۱۸۶۲) و هرينگ (۱۸۶۸) با همين مسئله برخورد نمودند. اين اولين مسئله اساسى و زيربنائى در مبحث بينائى بود.
وجود اين داده‌هاى علمي، امرى بنيادى بود زيرا که دکترين انرژى‌هاى اختصاصى سؤالى اساسى در مورد مکانيسم ادراک طرح کرده بود و بايد با داده‌هاى علمى روشن مى‌شد. اگر ما نظريه ابتدائى يوهانس ميولر را که بازتاب نظريات فيزيولوژيست‌هاى آن زمان بود را عرضه کنيم، به اين برداشت مى‌رسيم که ادراک شامل انتقال کيفيات ظاهرى اشياء توسط اعصاب به مغز است. ميولر معتقد بود که ما به شکل مستقيم کيفيت اشياء را ادراک نمى‌کنيم، بلکه در واقع کيفيات موجود در اعصاب را درک مى‌نمائيم.


همچنین مشاهده کنید