جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

گاتفرید ویلهلم لایپ نیتز (Gottfried Wilhelm Leibnite)


روانشناسى آلمان به زعم عده‌اى با ويلهلم لايپ نيتز آغاز شد (۱۶۴۶-۱۷۱۶)، و در حقيقت اگر قرار است راجع به روانشناسى مليت‌ها صحبت نمائيم اين ادعا صحت دارد زيرا که دوران زندگى لايپ نيتز همزمان با تجلى فرهنگ در آلمان بود. به‌همين دليل زندگى روشنفکرى معاصر او در غرب رودخانه راين قرار داشت: مالبرانش (Malebranche) و سنت‌دکارتى در پاريس، اسپينوزا (Spinoza) در هلند و نيوتن و لاک در انگليس. لايپ‌نيتز يکى از رياضيدانان بزرگ زمان خود بود گو اينکه نيوتن بر او برترى داشت. هر دو آنها مستقلاً جبر تحليلى را کشف کردند. انتشار کتاب لاک (Essay) در ۱۶۹۰ لايپ نيتز را به پاسخ دادن به او تحريک کرد و نتيجه آن Nou Veaux Assais بود که هيچ‌گاه چاپ نشد زيرا مصادف با مرگ لاک بود. (۱۷۰۴) اين کتاب نيم قرن پس از مرگ لايپ نيتز به چاپ رسيد. او فعاليت‌ها و تقريرات سياسى نيز داشت ولى ديدگاه فلسفى او چارچوبه‌اى براى کارهاى ديگر او ساخت و به نظريات فلسفى او است که در اينجا ما علاقه‌مند هستيم.
اهميت لايپ نيتز در روانشناسى علمى (آزمايشگاهي) کمتر از دکارت يا لاک است، از دکارت به اين علت که او واقعاً در مبداء روانشناسى جديد قرار گرفته و بسيارى از روندهاى فکرى و پژوهشى و حتى پيش‌بينى روانشناسى فيزيولوژيک مرهون او است. از لاک بدين دليل که لاک مبتکر فلسفه عينى‌ گرائى و درنتيجه ارتباطى انگليسى بود که از سوى او در قسمت فلسفي، روانشناسى فيزيولوژيک مستقيماً به‌وجود آمد. مع‌هذا لايپ نيتز ديدگاهى روان‌شناختى داشت و مى‌توان گفت رهبر روانشناسى عملکردى (Activity - Psychology) که به شکل عمده در آلمان و اتريش و نيز در انگلستان رايج شد، محسوب مى‌گردد. اين نوع روانشناسى که بعدها به‌وسيله برنتانو (Brentano) گسترش يافت کمتر از فيزيولوژى قرض گرفت و درنتيجه کمتر درگير آزمايش علمى شد تا نيمه ديگر روانشناسي، و بنابراين نسبت به سنت آزمايشگاهى وونت به درجه کمترى مورد علاقه ما است.
با وجود اين، تمام اعضاء خانواده روانشناسى به قدرى در ارتباط و اتصال تنگاتنگ قرار دارند که غيرممکن است يک شاخه را نديده گرفت؛ اگر بخواهيم شاخه‌هاى ديگر را در تماميت آنها به‌درستى بشناسيم. حال بگذاريد ببينيم که قادر هستيم در چند کلمه ديدگاه لايپ نيتز درباره طبيعت، جهان‌بيني، نظريه مونادولوژى (Monadology) و رابطه آن با روانشناسى جديد را درک نمائيم.
فعاليت (Activity)، اساس سيستم فکرى او است: 'عناصر وجود دارند و قادر به عمل هستند. ساده يا مرکب هستند. عنصر ساده آن است که شامل بخش‌هائى نمى‌گردد. عنصر مرکب مجموعه‌اى از عناصر ساده يا مونادها (Monads) است.' موناد عنصر تمام 'بودن' (Being) است و طبيعت آن را مى‌سازد. 'بودن' فعاليت است. اگر ما سؤال بيشترى راجع به موناد و يا فعاليت بپرسيم، فقط اين پاسخ را مى‌گيريم که بيشتر شبيه ادراک (Perception) است. بنابراين فعاليت و هوشيارى (Consciousness) دو کلمه هستند براى يک معنا و اساس و زيربناى طبيعت هستند.
موناد، تخريب‌ناپذير (Indestructible)، تغييرناپذير (Immutable) و غيرقابل توليد (Uncreatable) است. او دائماً در حال تکامل و رشد دائمى برحسب قوانين خود است ولى تغييرات مربوط به رشد و تکامل هويت (Identity) و وحدت (Unity) خود را از دست نمى‌دهد.
ما در رياضى تحليلى همين وضع را مشاهده مى‌کنيم. در آنجا کنش يک واحد است با قوانين درونى مربوط به خود که شاخص آن است. براى فهم آن ما آن را به اجزاء افتراقى تقسيم مى‌نمائيم، ليکن اين تقسيم‌بندى مصنوعى است. در واقعيت تجزيه‌اى وجود ندارد و کنش واقعى فقط هنگامى آشکار مى‌گردد که تفاوت‌هاى بى‌نهايت ريز و کوچک به حدنصاب خود، يعنى صفر، رسيده و ناپديد مى‌گردند.
مونادها غيرقابل تغيير، تخريب‌ناپذير و غيرقابل توليد تأثيرى بر يکديگر ندارند. لذا به‌نظر مى‌رسد که جهان از بى‌نهايت مونادهاى مستقلى که در حال توازى هستند، تشکيل شده است. بنابراين نمى‌توان به وجود 'علت' (Cause) نيز معتقد بود. وجود يک علت معناى تأثير متقابل بين مونادها را مى‌دهد (در حالى‌که وجود ندارد)، و يا اشاره به وجود زنجيره‌هاى علل در تکامل درونى موناد مى‌نمايد (در حالى‌که موناد وحدت داشته و تجزيه‌ناپذير است.) اگر علت را غير از تصادف محض فرض کنى تصورى واهى نموده‌ايم. يک موناد مثل يک ساعت است که به شکل کاملاً دقيقى ساخته شده، کوک گشته و براى ابد تنظيم شده است. ادامه آن بدون تحريک عوامل بيرونى و براساس قوانين درونى خود صورت مى‌گيرد. دو عدد ساعت از اين نوع هميشه شبيه يکديگر کار مى‌کنند. ولى هيچ‌يک علت ديگرى نيست. بدين ترتيب است که هماهنگى (Harmony) در طبيعت بدون توجه به مسئلهٔ علت به‌وجود مى‌آيد. زيرا همنوائى در قوانين مربوط به مونادها از پيش وجود دارد.
همين وضع در مورد عناصر مرکب (Compound Substance) صدق مى‌کند. در ترکيب در واقع هيچ نوع اختلاط و آميزش ودرآميختگى متجانس يا سنتز (synthesis) وجود ندارد. سنتز ظاهرى فقط به اين علت است که تعدادى موناد به‌طور همزمان (synchronous) در يک نقطه در سير تکامل خود تجمع مى‌نمايند، اين سير تکامل هم در واقع روند روشنگرى (clarification) است. اگر اساس بودن چيزى شبيه ادراک است، پس سير تکاملى آن طبيعتاً به روشنگرى مى‌انجامد. بدين ترتيب عنصر (substance) درجات آگاهى (Degree of Consciousness) را نشان مى‌دهد.
ناخودآگاه، در واقع فقط به‌طور نسبى ناخودآگاه است و احتمال آگاه شدن را دارد (اين ديدگاه براساس نظريه ارسطو درباره قدرت بالقوه ماده و واقعيت داشتن روان استوار است). به‌نظر لايپ نيتز درجات پائينتر (منظور ناخودآگاه است - مترجم) ادراکات جزئى (petite - perceptions)؛ و تحقق آگاهانه آنها اندريافت (Apperception) است. صداى موج در برخورد با ساحل دريا نوعى اندريافت است؛ که در واقع مجموعه‌اى از ادراکاتى است که تشکيل شده از تمام قطرات آب، که هيچ‌کدام به تنهائى و جداگانه قابل درک نيست. در اين خلاصه از نظريه مونادولوژى لايپ نيتز، ما شروع بسيارى از مفاهيم مهم و حرکت‌هاى بزرگ را مشاهده مى‌کنيم.
در وهله نخست، ديدگاه روان‌شناختى (Psychological View) از جهان در آن مستتر است. اين ديدگاهى ايده‌آليستى نيست، زيرا که هوشيارى ماده را تشريح يا ايجاد نمى‌کند. (هوشيارى خود ماده است و ماده هوشيارى است). (Consciousness Is Matter, And Matter Is Consciousness)
ثانياً پافشارى و تأکيد بر فعاليت به‌عنوان بخش اساسى يک عنصر چشمگير است. اين ديدگاه تمام روانشناسى‌هاى عملکردى (Act Psychologies) جديد است. برنتانو، جيمز، اشتومف، کالپى و مک‌دوگال (Mc Dougall). آنها چنين معتقد هستند که آشکارترين موضوع درباره روان فعاليت آن است، و اين فعاليت به‌قدرى در تمام مشاهدات روانشناختى به‌وضوح عيان است که نه تنها نمى‌توان آن را انکار نمود، بلکه بايد نقطه شروع کليه حرکت‌هاى روان‌شناختى‌گرائى (Psychologizing) نيز باشد. به‌علاوه لايپ نيتز حتى گرايش روانشناسان به کمک گرفتن از علم فيزيک غيرپويا را مجاز ندانست؛ زيرا به نظر او تمام عناصر فعال هستند. مفهوم ديگرى که از اصل فعاليت جدا نمى‌تواند باشد اصل وحدت است. يک روان هميشه فعال و درگير فعاليت تداوم داشته و بنابراين داراى وحدت است.
وحدت به‌عنوان يک خاصيت روان را در فلسفه دکارت ديديم. اين مشخصه نيز همانند فعاليت امرى بديهى به‌نظر مى‌رسيده است و لذا گرايش به پندار روان به‌عنوان امرى موحد در تاريخ، تداوم و ماندگارى داشته است. يکى از آخرين نمونه‌هاى اين ديدگاه روانشناسى گشتالت بوده، که در آن تجزيه و تحليل روان رد و بر وحدت آن پافشارى بسيار شده است. لايپ نيتز هم‌چنين دکترين درجات مختلفى هوشيارى و درنتيجه مفهوم ناخودآگاه (Unconscious) را به ما داد. مفهوم ادراک جزئى مربوط به موناد در واقع همان ناخودآگاه است. صداى افتادن يک قطره باران را ممکن است يک ادراک ناخودآگاه بدانيم. اگر اين خط را تداوم دهيم از ادراک به اندريافت مى‌رسيم. اين ديدگاه‌ها بر نظريات دانشمندى چون فخنر، هربارت و وونت درباره هوشيارى و ناهوشيارى تأثير روشنى به جاى گذارد.
بالاخره بايد گفت که لايپ نيتز کمک به استقرار نظريه توازى روانى - بدنى (Psycholophysical Parallelism) نمود، نظريه‌اى که در ارتباط دادن روان و تن روش انتخابى در مقابل ديدگاه ارتباط متقابل (Interactionism) دکارت بوده است. (قبلاً اسپينوزا کمک به تشکل اين نظرگاه نموده بود.)
رابطهٔ بين مونادهاى لايپ نيتز به‌صورت توازى است؛ يعنى اينکه دو عدد ساعت خودکار دائمى شبيه يکديگر کار مى‌کنند، نه به‌خاطر يک رابطه علّي، بلکه به دليل توازى قوانين آنها با يکديگر. مورد روان و تن فقط يک مورد اختصاصى از اين ارتباط است. اين دو رابطه على ندارند؛ آنها جريانات موازى را دنبال نموده، و همبستگى‌هاى حاصل چنين مى‌نمايد که گويا يکى علت ديگرى است.
با جمع‌بندى آنچه که گفته شد به اين نتيجه مى‌رسيم که فلسفه لايپ نيتز فلسفه‌اى بسيار عظيم، مؤثر و بانفوذ بود. اين فقط کافى نيست که دانشمندى پيش‌بينى جريانات فکرى آينده را بکند. در نظريات لايپ نيتز آغاز واقعى بسيارى از تئورى‌هاى بعدى را به‌وضوح و با روندى مداوم مشاهده مى‌نمائيم.


همچنین مشاهده کنید