جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

ماهیت روانشناسی گشتالت


روانشناسى گشتالت، زيان بسيارى از نام خود برده است، زيرا مانند روانشناسى عمل، روانشناسى کنشى يا رفتارگرائي، نشانگر طبيعت و ماهيت آن نيست. لغت گشتالت به‌معناى شکل (Form) و شمائل يا صورت (Shape)، و گسترده‌تر آن به معنى شيوه (Manner) يا حتى جوهر (Essence) آمده است. واژه‌هاى مرادف آن در زبان انگليسى به‌شکل گسترده‌اى استفاده شده است. In Good Shape, In Top Form. شکل معمولاً مخالف محتوا است و از اين جهت، روانشناسى گشتالت با روانشناسى وونت مخالف است. اسپيرمن به‌ آن نام روانشناسى صورت (Shape) (۱۹۲۵) داد و تيچنر آن را شکل‌گرائى (Configurationism) خواند. واژهٔ روانشناسى ساختارى (Structural Psychology) (Strukturpsychologie) ممکن است واژه مناسبى باشد، زيرا يک ترکيب يا ساختار (Structure)، طرحى کلى است که سازمان‌بندى کل و تماميت آن براثر تغيير در هر پاره از آن تغيير مى‌کند و به‌هم مى‌خورد، ولى آن اصطلاح را قبلاً جيمز براى نشان دادن ديدگاه تيچنر به‌عنوان طرفدار ساخت‌گرائى در برابر کنش‌گرائى به‌کار برده بود.
روانشناسى ساخت‌گرا از نوع تيچنرى آن، تشريح توصيفى عناصر هوشيارى است که درست مخالف با روانشناسى گشتالت است. اگر لغت انگليسى کل يا تمام (Whole) يک صفت ژنريک مى‌داشت، مى‌توانستيم آن را به‌کار ببريم، اما واژهٔ روانشناسى کلى يا تمام (Whole Psychology) به ذهن عجيب مى‌آيد و کمى نيز خنده‌دار است، و اصطلاح (Holism) که جن اسموت (Jan Smuut) در سال ۱۹۲۶ به‌کار برد ريشه يونانى دارد و معناى دقيق را مى‌رساند، ولى هيچ‌گاه جاى نيفتاد. نتيجه اينکه واژهٔ گشتالت امروزه کاملاً در زبان انگليسى جاافتاده است و مرادفى براى آن به‌کار برده نمى‌شود. دقيق‌ترين تعريف روانشناسى گشتالت اين است که بگوئيم با اشکال کلى سروکار دارد و داده‌هاى آن را پديدار‌ها شامل مى‌شوند. روانشناسان گشتالت معتقد بودند که لغت گشتالت هردو اين معنا را مى‌دهد، زيرا که اعتقاد داشتند تقريباً همواره شکل کُل است که در تجربهٔ انسان هوشيار وجود دارد. در ادراک يک تصنيف (Melody) شما شکل کامل آن تصنيف را دريافت مى‌کنيد و نه يک سرى از نت‌هاى جداگانه را، يک واحد کل که موجوديت آن بيش از مجموعه عددى پاره‌ها يا اجزاء آن است. اين طريقى است که براساس آن انسان تجربه مى‌کند، يعنى به‌صورت ساختارها يا اشکال يا صورت‌ها يا طرح‌هاى کل و مهم، چيزى که به آن Gestalten نام نهادند.
   قوانين روانشناسى گشتالت
اشکال کلي: بسيارى از ويژگى‌هاى 'کل' به اصطلاح از مجموع يا ترکيب کمّى و کيفى عناصر 'پديد' (Emergent) مى‌شوند. آنها در هيچ‌کدام از اجزاء اين مجموعه حضور ندارند، ولى زمانى‌که تمامى اجزاء يک کل را مى‌سازند، پديدار مى‌شوند. کل همان‌گونه که روانشناسان گشتالت مکرر بيان کرده‌اند، چيزى بيش از جمع عددى اجزاء آن مى‌باشد. بگذاريد نگاهى به علم شيمى بى‌اندازيم تا ببينيم چه رويدادهائى رخ مى‌دهد، هنگامى که ترکيب عناصر يک کل را مى‌سازد. موضوع مورد مطالعه شيميدان، عناصر و اتم‌ها است. امروزه او مى‌داند که اتم قابل تجزيه است و هر عنصرى داراى چند نوع اتم (Isotopes) مى‌باشد که خصوصيات تقريباً مشابهى دارند، به‌جز وزن و ثبات اتمى (Atomic stability).
شما مى‌توانيد اتم‌هاى عناصر را به‌شکلى ترکيب کنيد که مولکول‌هاى ترکيبات به‌دست دهند و ترکيبات، خصوصيات قابل مشاهده دارند که به صرف مشاهدۀ عناصر ترکيب‌کننده، از پيش قابل شناخت يا پيش‌بينى نيستند. در بسيارى از مولکول‌هاى پيچيده، اتم‌هاى مشابه ممکن است به بيش از يک شکل با هم ترکيب شوند، و خصوصيات ترکيبات بستگى به شکل روابطى دارد که در جريان ترکيب شدن با يکديگر دارند، به‌عبارت ديگر، خصوصيات هر ترکيبى تاحدى بستگى به ارتباطاتى دارد که به ساخت فرمول شيميائى آن دارد، فرمولى که مى‌تواند متغير باشد. از آنجا که روابط بين عناصر تنها در ترکيب (Compound) وجود دارد، لذا روشن است که ارتباطات فقط در کل يا مجموعه، يعنى در ترکيب صورت مى‌گيرد، و اينکه 'کل' چيزى بيش از مجموعهٔ اجزاء آن مى‌باشد، زيرا کل رابطه کمّى و کيفى اجزاء با يکديگر است. برخى از دانشمندان مى‌گويند: اگر مى‌توانستيد تمام خصوصيات اجزاء را بشناسيد، قادر هستيد که به تمام ويژگى‌هاى 'کل' نيز شناخت پيدا کنيد. اين البته ممکن است متافيزيک قابل قبولى باشد، ولى يک اپيستومولوژى عملى نيست، چرا که تقريباً هميشه بايد دانش کافى دربارهٔ يک 'کل' را از مشاهدهٔ يک ترکيب به‌دست آورد و نمى‌توان از دانش، به اجزاء و ارتباط آنها دست يافت. با دانش به اينکه ترکيب اکسيژن و هيدروژن آب را مى‌سازد، شما هيچ‌گاه درجهٔ بالقوهٔ يخ زدن آب را نمى‌توانيد حدس بزنيد.
ممکن است استثناء هم در اين قانون وجود داشته باشد. بعضى از اشکال را مى‌توان با دانش به عناصر و روابط آنها با يکديگر شناسائى کرد. يک مربع بيش از چهار خط است، ولى اگر چهار خط را يکى پس از ديگرى در زاويه‌هاى مناسب قرار دهيم به‌گونه‌اى که شکل بسته‌اى را تشکيل دهند، نتيجهٔ آن يک مربع خواهد بود. تصويرى در يک موزائيک ديده مى‌شود - چه طرحى از سنگ‌هاى کوچک بوده يا مجموعه‌اى از نقطه‌هاى ريز رنگى - از عناصر و روابط آنها شناخته مى‌شود. آنچه را که ما مبلغى پول مى‌ناميم، عبارت است از يک 'کل' که تقريباً مستقل از روابط اجزاء ايجادکننده آن مى‌باشد. شما مى‌توانيد صد دلار سرمايه داشته باشيد، اگر صد عدد يک دلارى يا ده‌هزار يک سنتى يا چند چک يا کوپن داشته باشيد.
بدين ترتيب بود که روانشناسان گشتالت، قصد مطالعهٔ طرح 'کل' را در تجربهٔ انسان نمودند. در اوايل، مطرح‌نمودن اين قضيه باعث تعجب عده‌اى و سرگردانى عدهٔ ديگرى شد، زيرا آزمايشگران ديگر نيز ادعا کردند که آنان نيز به بررسى 'کل' پرداخته‌اند. آنها مى‌پرسيدند چه چيزى در طرح روانشناسان گشتالت جديد بود؟ اما مطلبى جديد در کوشش مجدانه‌اى که روانشناسان گشتالت جهت يافتن پارامترهائى نو که دربارهٔ مسائل قديمى صادق باشد، وجود داشت. افزون بر اين، اولين گرايش آنان به اين بود که دست از تجزيهٔ مستقيم تجارب به احساسات و عناصر حسى بردارند. بگذاريد اين موضوع را با ارائهٔ دو نمونه، يکى از کالپى که پيدايش مکتب گشتالت را پيش‌بينى نمود، و ديگرى از ورتهايمر که آن را پايه‌گذارى کرد، روشن کنيم. وونت گفته بود که احساس کفيتى است که داراى شدت خاصى مى‌باشد. به‌نظر او، احساسات در زمان و مکان سازمان‌بندى مى‌شود، ولى زمان و مکان، آنچنان که هستند، قابل مشاهده نمى‌باشند. بنابراين، براى وونت يک احساس در مکان‌هاى مختلف، احساسات مختلفى است. ولى کالپى (۱۸۹۳) درک کرد که زمان و مکان به‌همان اندازه به شکل مستقيم قابل مشاهده است که کيفيت (Quality) و شدت (Intemsity)؛ بدين جهت او موضوع گستردگى (Extent) و مدت (Duration) را به فهرست خصوصيات قابل مشاهدهٔ حسى افزود. وى در اين خط از مک که يکى ديگر از اجداد روانشناسى گشتالت بود پيروى کرد، زيرا مک معتقد به احساسات زمان بود. به‌نظر کالپى يک گسترده (Extension) - شايد يک خط - چيزى است که به‌عنوان يک 'کل' مشاهده مى‌نمائيم و احياناً با گسترهٔ ديگر مقايسه مى‌کنيم. خط، يک زنجيره‌اى از احساسات نيست. به‌همين منوال يک منطقه را مى‌توان به‌عنوان يک هيئت کل مشاهده و توصيف کرد و نيازى به اينکه آن را به صورت ميدانى از نقطه‌هاى جداگانه بدانيم، نيست. به‌همين ترتيب يک 'مدت زمان' (Duration) در کل خود قابل ادراک است، نه اينکه توالى لحظات جداگانه باشد. اين تغيير ديدگاه سيستمى کالپى پيشرفت عمده‌اى بود، گرچه اهميت آن کاملاً شناخته نشده بود.
   ورتهايمر و مسئله حرکت‌نمائي
تقريباً بيست سال بعد (۱۹۱۲)، ورتهايمر مسئله 'حرکت‌نمائي' (Seen-Movement) يا حرکت ظاهرى را تحت شرايط خاص مانند آنچه که در استروبسکوپ (Strobscope) يا سينما رخ مى‌دهد، توصيف کرد. نظريهٔ عنصرگرائى وونت بر اين عقيده بود که احساس که کيفيت مشخصى دارد، مکان خود را در زمان تغيير مى‌دهد. اما حرکت ظاهرى - که در واقع حرکت نيست - داراى کيفيتى نمى‌باشد، حداقل نه آن‌گونه کيفيت رنگ‌دار سخت (Colol Solid) - که در اجسام وجود دارد و مربوط به يکى از رنگ‌هاى خاکستري، سياه و سفيد، قرمز، سبز و آبى است. اين نوع حرکت‌نمائى‌ها يک احساس نيست، بدان معنا که وونت و کالپى منظور داشتند. آن را فقط مى‌توان يک 'پديدار' ناميد، به شکلى که پديدارشناسان آن را توصيف کردە‌اند. از اين‌رو، ورتهايمر آن را حرکت پديدارى (Phenmenal Movenent) يا پديدهٔ فاى (Phi-Phenomenon) خواند.
فرض کنيد محرکى داريد که به شکل مشخص آن را از موقعيت A به موقعيت B تغيير وضع مى‌دهيد و سپس آن را پى‌درپى به وضع A و بعد موضع B به‌صورت ABABAB... در مى‌آوريد. اگر فاصلهٔ زمانى بين تغيير از يک نقطه به نقطهٔ ديگر طولانى باشد، شما فقط تغيير را از يک نقطه به نقطهٔ ديگر به‌طور مشخص مى‌بينيد، ولى حرکتى مشاهده نمى‌کنيد. در صورتى‌که فاصله زمانى کوتاه شود، حرکت‌هائى را در نقطهٔ A يا B يا هر دو مشاهد خواهيد کرد. حال اگر فاصله باز هم کوتاهتر شود، به لحظه‌اى مى‌رسيد که حرکت کامل بين A و B قابل رؤيت است و اين پديدهٔ فاى مى‌باشد. در صورتى‌که فاصله از اين هم کوتاه‌تر شود، حرکت پديدارى از بين مى‌رود و فقط دو شيء همزمان به‌طور مداوم به‌نظر شما مى‌آيد. اين پديدهٔ فاى يک ادراک بصرى است که در فضا مکان مشخصى دارد، داراى گستره نيز مى‌باشد، ولى ممکن است داراى هيچ رنگى نباشد. اهميت و ارزش اين آزمايش از بين مى‌رفت، اگر پديدهٔ فاى را به صفات متداول حسى تجزيه کنيم، اهميت و ارزش اين ازمايش از بين مى‌رفت. فاى درحقيقت بيشتر يک 'پديد' (Emergent) است، زيرا منعکس‌کنندهٔ کل وضع روانى فيزيکى است، ولى انعکاسى از عوامل و اجزاء جداگانهٔ به‌وجود آورنده‌ٔ آن نيست. بر اين اساس، پديدهٔ فاى به‌همان اندازه اساسى است که خصوصياتى مثل شکل و ملودى (تصنيف) يا هر کل (Gestalt) ديگرى اساسى است.


همچنین مشاهده کنید