جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

رومینز


   هربرت اسپنسر جنينگز (Herbert Spencer Jennings)
تمام زيست‌شناسان نظريهٔ مکانيستيک را نپذيرفتند. هربرت اسپنسر جنينگز (۱۸۶۸-۱۹۴۷) که استاد دانشگاه جانز هاپکينز از سال ۱۹۰۶ تا ۱۹۳۸ بود، از جنبه روانشناسى به مطالعهٔ رفتار يک تک‌سلولى به‌نام پروتوزوا پرداخت. فرضيهٔ جنينگز اين بود که حتى رفتار ساده‌ترين نوع موجودات زنده را نبايد براساس واکنش سادهٔ بيوشيميائى که اساس نظريهٔ تروپيسم لب بود، تشريح کرد. واکنش‌هاى پروتوزوا بسيار متغير و متنوع است. تغييرپذيرى پاسخ، در اين موجود تک سلولى بلافاصله مسئلهٔ وجود هوشيارى را مطرح مى‌کند، نه بدين دليل که رفتار تغييرپذير، رفتارى است آزاد و بدون علت، بلکه متغير بودن آن امکان بروز پاسخ‌هاى سازگارانه را زياد مى‌کند. روانشناسان کنشي، هوشيارى را عضو سازگارى انسان با محيط مى‌دانستند، و جنينگز در زمانى که روانشناسى کنشى در اوج خود بود، فعاليت مى‌کرد. وى در سال ۱۹۰۴ کتاب خود را تحت عنوان 'رفتار در موجودات پست‌تر' (Behavior of The Lower Organisms) که مجلدى مملو از تحقيق‌هاى مختلف در اين زمينه بود، منتشر کرد. اين کتاب به‌سرعت مورد توجه قرار گرفت و موجب استحکام ديدگاه آن دسته از روانشناسانى که معتقد بودند زندگى حيوانى و هوشيارى با يکديگر مغايرت ندارند، شد.
پيدايش روانشناسى حيوانى آزمايشگاهى به دههٔ اول قرن بيستم مربوط است. معمولاً آغاز آن را مربوط به انتشار پژوهش‌هاى تورندايک دربارهٔ هوش حيوانات، به‌خصوص آزمايش‌هاى او در مورد يادگيرى گربه و سگ در جعبه‌هاى معما که نتايج آنها در سال ۱۸۹۸ منتشر شد مى‌دانند.
قبل از آن، اسپالدينگ (Spalding) در سال ۱۸۷۲، تحقيق‌هائى در زمينهٔ رفتار غريزى پرندگان و حيوانات ديگر انجام داده بود که پيش از ظهور کتاب داروين، به‌نام 'بروز عواطف در انسان و حيوانات' انتشار يافت به‌قدرى متناسب با موضوع مورد علاقهٔ دانشمندان اوايل قرن بيستم بود که اين مقاله در سال ۱۹۰۲ تجديد چاپ شد.
پژوهش‌هاى تورندايک با جعبه‌هاى معما داراى خصوصيات ابداعى و منطقى خاصى بود که ويژهٔ تحقيق‌هاى چهل سال بعد او بود. از سوى ديگر، جريان امر در اين ارتباط نيز نمونهٔ ديگرى از فرد دانشمند به‌عنوان مأمور و نمايندهٔ شرايط فرهنگى بارز مى‌نمايد. کاربرد روش آزمايشگاهى در مورد مسائل روانشناسى در سال ۱۸۹۸ موضوع جالب و پرجاذبه‌اى بود. بحث دربارهٔ هوش جانوران به اوج خود رسيده، ولى هنوز به نتيجهٔ نهائى و قانع‌کننده‌اى نرسيده بود. تاريخ طبيعى حيوانات اجتماعى به شکل گسترده‌اى مورد بررسى قرار گرفته و آزمايش‌ها دربارهٔ واکنش‌هاى موجودات ساده‌تر آغاز شده بود. تورندايک مسئول تمام رويدادهائى که پس از سال ۱۸۹۸ در روانشناسى حيوانى روى داد نبود، اما او در نقطه عطف تاريخ اين نهضت قرار گرفته بود، نقطه‌اى که تابلوى راهنماى جادهٔ تاريخ، به‌سوى آينده بود.
   روبرت يرکز (Yerkes)
مدت زمان کمى پس از اينکه تورندايک در سال ۱۸۹۷ از دانشگاه هاروارد به کلمبيا رفت، يرکز جاى او را اشغال کرد. او که عميقاً به زيست‌شناسى علاقه‌مند بود، مجبور شد بين رشتهٔ پزشکى در دانشگاه فيلادلفيا (Philadelphia) و فلسفهٔ روان‌شناسى در هاروارد يکى را انتخاب کند. او دومى را برگزيد و تصميم گرفت فلسفه را تا جائى‌که ممکن است به سوى زيست‌شناسى سوق دهد. در سال ۱۸۹۹ به آلمان نزد مانستربرگ رفت که احتمال پژوهش در روانشناسى تطبيقى را مطالعه کند. اولين تحقيق يرکز که در سال ۱۸۹۹ منتشر شد، سرآغاز يک سلسله تحقيق‌هاى مهم بود که در آزمايشگاه تطبيقى جانوران (Laboratories Of Comparative Zoology) انجام شد. در سال ۱۹۰۲ از او خواسته شد سرپرستى روانشناسى تطبيقى را در دانشگاه هاروارد عهده‌دار شود.
آزمايشگاه‌هاى روانشناسى تطبيقى در دانشگاه‌هاى کلارک، هاروارد و شيکاگو بين سال‌هاى ۱۸۹۹ تا ۱۹۰۳ تأسيس شدند. در سال ۱۹۱۰، دست‌کم، هشت آزمايشگاه از اين نوع در ايالات متحده ايجاد شده بود و تعداد زيادى از دانشگاه‌ها نيز دروسى را در اين زمينه ارائه مى‌دادند. در سال ۱۹۱۱ مجلهٔ ژوزنال رفتار حيوانى (Journal Of Animal Behavior) با هيئت تحريريه‌اى مرکب از روانشناسان و فيزيولوژيست‌ها آغاز به‌کار کرد. اين فعاليت ده سال ادامه يافت و در سال ۱۹۲۱ با ادغام در مجلهٔ سايکو بيولوژى (Psychobiology) تحت عنوان ژورنال روانشناسى تطبيقى منتشر شد. اين تغيير تاحدى بدان معنا بود که پيدايش رفتارگرائى تميز بين رفتار انسان و حيوان را کم‌اهميت نموده است، زيرا مجلهٔ جديد با وجود اسم آن، هر نوع مقالهٔ مربوط به روانشناسى فيزيولوژى را ولو اينکه تطبيقى نيز نبود، مى‌پذيرفت.
   رومينز
رومينز واژهٔ روانشناسى تطبيقى را ابداع نمود تا مطالعهٔ روان را از نظر تکامل (Evolution)، تشويق کند. لويدمورگان استقرار اين واژه را تضمين نموده بود. اما گمان نمى‌رود که هيچ روانشناس آمريکائى به اندازهٔ روبرت يرکز به اهميت و مفهوم گستردهٔ اين رشته پى برده بود. مسلماً او را مى‌توان رهبر نهضت آمريکائى در روانشناسى تطبيقى دانست، نه تنها به دليل اعتقاد او به روانشناسى تطبيقي، بلکه به‌علت تحقيق‌هاى بسيار، کتاب‌هاى زياد، پشتکار فراوان و استفاده از نفوذ آن براى پيشبرد اين رشته است. او همچنين در پژوهش‌هاى خود از پست‌ترين جانوران شروع کرد، سپس به مطالعهٔ خرچنگ، لاک‌پشت، قورباغه، موش رقاص (Dancing Mouse)، موش سفيد، کرم، کلاغ، کبوتر، خوک، ميمون و انسان پرداخت.
بالاخره، همان‌گونه که آرزو داشت، ابتدا آزمايشگاه خود را به دانشگاه ئيل و سپس به فلوريدا جهت مطالعهٔ وسيعى دربارهٔ گوريل‌هاى انتروپويد (Anthropoid Apes) انتقال داد. در سال ۱۹۴۱ که بازنشسته شد، آزمايشگاه‌هاى او در فلوريدا به افتخار وى تحت عنوان 'آزمايشگاه‌هاى زيست‌شناسى پستانداران بزرگ يرکز' (Yerkes Laboratories Of Primate Biology) نامگذارى شد. بعداً يرکز به آسيب‌شناسى روانى تطبيقى علاقه‌مند شد و در سال ۱۹۱۵ با کمک همکاران وي، مقياس نقطه‌اى (Point Scale) جهت اندازه‌گيرى استعدادهاى انسان را به‌وجود آورد. وى در جنگ جهانى اول به سمت روانشناس ارشد در مراکز روانشناسى که هوش سربازان را مى‌سنجيد، منصوب شد. کمى بعد، تحقيقات و مطالعات خود را برروى ميمون‌ها و به‌خصوص شمپانزه‌ها آغاز کرد. آزمايشگاه‌هاى دانشگاه ئيل تحت عنوان آزمايشگاه‌هاى زيست‌شناسى پستانداران بزرگ ئيل تحت رهبرى او از سال ۱۹۱۴ تا ۱۹۴۱ فعاليت مى‌کردند.
علاقه‌مندى به هوش حيوانات پس از آغاز دورهٔ آزمايشگاهى بدون وقفه ادامه يافت. البته بيشتر تحقيق‌ها راجع به تميز حسى (Sensory Discrimination) و يا يادگيرى بود. ماز (Maze) و جعبه معما (Puzzle Box)، حيوانات را براى مطالعهٔ غالب مسائل مربوط به يادگيرى در دسترس قرار داده بود. اما روانشناسان گمان بردند که با آزمون تميز حسى و يادگيرى در حيوانات، قادر به دستيابى به گنجايش‌ها و فعاليت‌هاى عالى ذهنى آنها نيستند. وضع روانشناسى تطبيقى مشابهت داشت با آنچه که دربارهٔ هوش انسان هنگامى که آزمون‌هاى سادهٔ گالتن به نفع آزمون پيچيده‌تر بينه کنار گذارده شد، رخ داده بود. تورندايک دريافته بود که گربه‌هاى وى در جعبه‌هاى معما، هوشمندى و ابتکار زيادى از خود نشان نمى‌دادند. آنها مى‌توانستند از جعبهٔ معما بيرون آيند، اما پس از انجام آنچه لويدمورگان، رفتار آزمايش و خطا (Trial And Error) خواند، يعنى رفتارهائى از قبيل پنجه کشيدن و گاز گرفتن تا اينکه بتوانند راهى به بيرون پيدا نمايند. حتى زمانى که حل معما را آموخته بودند، باز هم تعداد زيادى از اين حرکات بى‌فايده را حفظ نمودند. به‌علاوه، آنها قدرت تقليد از يکديگر را نيز نداشتند. انتقال تجربه از يک گربه به ديگري، امرى محال به‌نظر مى‌رسيد؛ يادگيرى هريک از آنان در مدرسه، دشوار صورت مى‌گرفت. چنين نتيجه‌گيرى شد که حيوانات - يا دست‌کم، گربه و سگ و جانوران پست‌تر - از تصويرسازى ذهنى عاجز هستند، فرضيه‌اى که با قانون صرفه‌جوئى مورگان، همنوا بود. براين اساس، چنين استدلال مى‌شد که سگ ارباب خود را که از او دور است 'به‌ ياد مى‌آورد' البته نه با 'تفکر دربارهٔ او' بلکه احساس ناراحتى از غيبت وي، و با خوشحال شدن زمانى که او برمى‌گردد. اين توجيه به‌نظر منطقى مى‌رسيد، ولى در سال ۱۹۰۰ پذيرش اين امر که موجودزنده قادر است خوشحال يا غمگين باشد بدون اينکه بداند چه مى‌خواهد يا چه هدفى داشته و دارد. ولى در همان سال ۱۹۰۰ چنين به‌نظر مى‌رسيد که حلقه‌اى گمشده بين روان انسان و سگ وجود دارد.
در اينجا فقط مى‌توان طريقى را که سؤال راجع به داشتن انگاره يا 'ايده' در حيوان زمانى که شيء يا موقعيت موردنظر غايب است پاسخ داده مى‌شد، عنوان نمود.


همچنین مشاهده کنید