سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

ادوین هلت


   جان واتسن
وى با انتشار مقاله‌اى در سال ۱۹۱۳ تحت عنوان 'Psychology As The Behaviorist Views It' مکتب رفتارگرائى را تأسيس کرد. او درجهٔ دکتراى خود را از دانشگاه شيکاگو در سال ۱۹۰۳ دريافت نمود و سپس در آنجا عهده‌دار آزمايشگاه روانشناسى حيوانى شد. موضوع رسالهٔ او بررسى حس‌هائى است که موش هنگام حل مسئله از آنها استفاده مى‌کند. اين نوشته نشانهٔ پذيرش موقت کنش‌گرائى سنتى است که موضوع هوشيارى در آن مطرح است. واتسن در سال ۱۹۰۸ به دانشگاه هاپکينز به‌عنوان پروفسور روانشناسى دعوت شد.
رفتارگرائى در دانشگاه هاپکينز متولد شد. واتسن کوشيد موضوع‌هائى از قبيل تصوير ذهني، عواطف و تداعى را که مفاهيم ذهنى هستند، به واژه‌هاى رفتارى برگرداند. رفتارگرائى او شامل پاسخ‌هاى کلامى و تفکر صوتى (Vocal Thinking) وزير صوتى (Subvocal) نيز مى‌باشد، بنابراين، او تصوير ذهنى و تفکر را به رفتار صوتى حرکتى (Vocimotor Behavior) برگردان نمود. به‌نظر وي، حرکات ريز حنجره که بعداً حتماً قابل مشاهده خواهند بود، صورت بيرونى تفکر و تصوير ذهنى مى‌باشند. او چنين عقيده داشت که عواطف را ممکن است فعاليت غده بدانيم.
چندى بعد، واتسن نظريهٔ بازتاب شرطى پاولف را به‌جاى مسئلهٔ تداعى يا ارتباط ايده‌ها پذيرفت. پس از مقالهٔ معروف خود، او کتابى در روانشناسى تطبيقى تحت عنوان 'رفتار: مقدمه‌اى بر روانشناسى تطبيقي' (۱۹۱۴) منتشر کرد. جنگ جهانى اول، فعاليت‌هاى او را متوقف نمود، اما پس از آن، واتسن نيز مانند وونت به تهيه کتابى که نظريات و ديدگاه او را کاملاً توجيه کند، پرداخت. نتيجهٔ اين کوشش، کتاب معروف او تحت عنوان 'روانشناسى از نقطه‌نظرهاى يک رفتارگرا' (۱۹۱۹) بود. در همان حال وى سعى فراوان داشت نشان دهد رفتارگرائي، واقعاً علم مطالعهٔ رفتار انسان است؛ او روش‌هاى پژوهش با حيوانات را به‌خصوص در مسائل مربوط به شرطى کردن در مورد کودک انسان، به‌کار برد. فعاليت‌هاى او به‌علت جدائى وى از همسر آن در سال ۱۹۲۰ متوقف شد. به‌دنبال آن، از سمت خود در دانشگاه هاپکينز استعفاء نمود. وى کوشش خود را صرف روانشناسى تبليغات کرد، در عين حال، به تحقيق و نوشتن کتاب در رفتارگرائى و استفاده از روش‌هاى آن در شناخت و کنترل رفتار کودکان و بزرگسالان در زندگى آنان نيز پرداخت.
در يک کلام، رفتارگرائي، روانشناسى محرک و پاسخ شد. واتسن نسبت به وجود تصوير ذهنى (Imagery) شک کرد و در واقع مطمئن بودن راجع به وجود آن غير از تصوير ذهنى بصرى دشوار است. وى تداوم تفکر را در حرکات عضلانى دستگاه صوتى قابل مشاهده مى‌دانست. واتسن بين حرکات ضمنى (Implicit) و مشهود (Explicit)، تفاوت قائل شد. شايد بهتر بود نام 'مخفي' (Covert) و 'آشکارا' (Overt) را براى اين دو وضع انتخاب مى‌کرد، زيرا معتقد بود که حرکات صوتى - حرکتى در تفکر و واکنش‌هاى جنسى در احساس وجود دارد، گرچه اين حرکات قابل مشاهده نيستند.
به‌نظر واتسن، احساس عبارت از تميز محرک (Discrimination) است. کتل اين کار را در پسيکوفيزيک انجام داد. اين روش، بسيار مطمئن‌تر از درون‌نگرى بود، به‌خصوص در پژوهش‌هائى مانند کوررنگى که در سال‌هاى ۱۸۹۰ در جريان بود. پاولف نيز توانست مسائل حسى را در قالب پاسخ‌هاى شرطى (Conditioned Responses) درآورد، زيرا اين روش نيز تميز بين محرک‌ها را مى‌سنجد. اين نکتهٔ بسيار مهمى است که بايد به‌خاطر سپرد، چون آغاز ديدگاه عمليات‌گرائى (Operationism) بود؛ بدين معنا که 'تميز' ، عملياتى است که به‌وسيلهٔ آن، داده‌هاى حسى مشاهده مى‌شوند. استنتاج منطقى اين است که تمام داده‌هاى حسى را مى‌توان براساس استقراء به‌صورت عملياتى قابل مشاهده درآورد که در واقع، همان عمل تميزدادن است.
اما واتسن معتقد نبود قادر است تمام جنبه‌هاى پسيکوفيزيک را که از درون‌نگرى استفاده کرده بود، از روانشناسى بيرون راند. بنابراين، در مورد انسان مجبور شد گزارش‌هاى کلامى (Verbat Report) را بپذيرد. از اين طريق، تمام درون‌نگرى را از طريق استقراء به‌صورت عملياتى درآورد که قابل مشاهده باشند، يعنى گزارش کلامي، و از اين راه، مجدداً پس از اخراج از روانشناسي، به آن اجازهٔ ورود به قلمرو اين علم را داد. البته به تمام آنچه که واتسن مى‌خواست، نبود. او مايل بود گزارش کلامى تميزدهنده را بپذيرد، هنگامى که دقيق و قابل تأييد باشد. براى مثال، در مورد مشاهدهٔ تفاوت بين دو صوت، اما زمانى که قابل تأييد نبود، آن را بپذيرد، مثل توصيف کلامى عواطف با محتواى نامحسوس تفکر غيرتصويرى (Imageless Thinking). مع‌هذا، پذيرش گزارش کلامي، ضربه‌اى به رفتارگرائى بود، زيرا نوعى مصالحه به‌نظر مى‌رسيد و چنين مى‌نمود که رفتارگرائي، تنها مجادله‌اى کلامى را آغاز کرده و تغيير دادن روش علمي، هدف آن نيست.
مشکل اصلى در آن بود که واتسن مى‌دانست در هر مورد، چه مى‌خواهد (او همواره مى‌خواست اثباتى‌ترين و عينى‌ترين روش‌هاى موجود، به‌کار برده شود)، ولى نتوانست با ارائهٔ شواهد علمى دقيق و کافى و اپيستومولوژى اساسى به‌منظور خود به‌ شکل کامل دست يابد. او يک سخنران احساساتى و رهبرى بسيار علاقه‌مند بود تا اينکه يک منطق‌دان باشد. به‌همين علت، ديدگاه واتسن به‌عنوان نوعى 'رفتارگرائى ساده‌لوحانه' (Naive Behaviorism) شناخته شد، ولى ديدگاه او مثبت و اثبات‌گرا بود و با خلقيات آمريکائى به شکل احسن، تطابق داشت.
براى مدتى در سال‌هاى ۱۹۲۰ چنين به‌نظر مى‌رسيد که تمام آمريکا رفتارگرا شده است. هر کسى - جز تعداد معدودى همکاران تيچنر - يک رفتارگرا بود و هيچ‌يک نيز با ديگرى توافق نظر نداشت. در سال‌هاى ۱۹۳۰هنوز رفتارگرايان تسلط داشتند ولى با مرگ تيچنر و بى‌رونقى درون‌نگري، آنها نيز زياد مايل به خودنمائى نبودند.
رفتارگرايان صاحب نام عبارت بودند از: هلت، تولمن، لشلي، ويس، هانتر، اسکينر و شايد هال، که به‌ترتيب تقدم زماني، هريک نظريهٔ رفتارگرائى را پذيرا شدند. مهمترين آثار رفتارگرايان در ۲۵ سال اول، ايجاد اين نهضت (۱۹۱۵ تا ۱۹۴۰) بود. هلت، مسن‌ترين، اسکينر جوان‌ترين و هال، مؤخرترين آنها بود.
اين بررسى ازن نقش هشت رفتارگرا در روانشناسى آمريکا بسيار صورى‌تر از آن است که در مورد هيچ‌يک بتواند حق کلام را ادا کند، ولى به‌طور کل - که البته در اينجا نيز بيشتر از جمع عددى آن است - نشانگر روند کلى آنچه که در آن زمان در جريان بود، مى‌باشد. به‌ويژه نشان مى‌دهد آمريکا که قبلاً به روانشناسى کنشى گرويده بود، اکنون به‌سوى عينى‌گرائى گام برمى‌داشت. راه خطا پيموده‌ايم اگر فکر کنيم که خوانندهٔ اين مطالب دربارهٔ رفتارگرائي، وجود واتسن را علت کافى براى به‌وجود آمدن نهضت رفتارگرائى خواهد دانست. اين نيز قابل تصور نيست که گمان کنيم يک جادوگر بدطينت مى‌توانست واتسن را از گهوارهٔ آن بربايد و به‌جاى او يک نوزاد ذهن‌گرا قرار دهد که سى‌ سال بعد همان وضعى را که امروز روانشناسى عينى دارد، روانشناسى ذهن‌گرا داشته باشد.
   ادوين هلت
ادوين هلت (۱۸۷۳-۱۹۴۶) مردى که داراى هوش و استعداد فوق‌العاده‌اى بود در سال ۱۹۰۱ درجهٔ دکتراى خود را از هاروارد گرفت و تا سال ۱۹۱۸ در آنجا باقى ماند؛ سپس به مدت ده سال در دانشگاه پرينستون (Princeton) به تدرس و تحقيق پرداخت. سرانجام براى نوشتن و نگارش نتايج مطالعات و پژوهش‌هاى خود، بازنشسته شد. افراد زيادى او را به‌درستى نمى‌شناختند، ولى آنها که او را مى‌شناختند، از علم و نفوذ کلام وى کاملاً بهره‌مند شدند. وى نيمى از يک فيلسوف واقع‌گرا و نيم ديگر از يک آزمايشگر ساخته شده بود. او در سال ۱۹۱۴، کتاب 'مفهوم هوشياري' (The Concept of Consciousness) و در سال ۱۹۱۵ 'کتاب آرزوى فرويدى و مکان آن در علم اخلاق' (The Freudian Wish And Its Place In Ethics) را نگاشت. اين کتاب اخير بود که جايگاه او را در تاريخ در روانشناسى پويا مشخص مى‌کند. در اين کتاب، مقالهٔ بسيار مهم هلت تحت عنوان پاسخ و شناخت نيز درج شده است. سال‌ها اين شايعهٔ خوش‌باورانه مطرح بود که هلت درصدد تجديدنظر در کتاب اصول ويليام جيمز است. ولى چنين امرى هيچ‌گاه به وقوع نپيوست. در عوض، او کتاب 'سائق حيوانى و فرآيند يادگيري' (Animal Drive And The Learning Process) را در سال ۱۹۳۱ به چاپ رساند. ولى در آن زمان آنقدر متعصب نبود که به‌عنوان يک رفتارگرا شناخته شود، اما واقعاً معتقد بود روانشناس بايد به مطالعهٔ رفتار بپردازد - يعنى رابطهٔ مشخص پاسخ با محرک - و تنها از اين طريق است که مى‌توان گفت اين علم، 'کليد تبيين روان' را يافته است. هلت، روانشناسى پخته‌ترى را جايگزين روانشناسى ساده‌گرايانهٔ واتسن کرد. حرکتى که در آن زمان، روانشناسان به‌خوبى به اهميت آن پى نبردند، ولى به مرور زمان، مؤثر واقع شد و به‌خصوص افرادى مانند تولمن را تحت تأثير قرار داد.
هدف هلت، مطالعهٔ رابطهٔ محرک و پاسخ بود، ولى گرفتار ريزه‌کارى‌هاى بازتاب‌شناسى پاولف و واتسن که گشتالتى‌ها را محکوم مى‌کردند، نشد. براى هلت، هر پاسخ موجود زنده شامل يک هيئت کل بود، چيزى که بعداً تولمن، رفتار کلى (Molar Behaviour) خواند. براى مثال، شخصى که از کنار پنجره مى‌گذرد، چه عملى انجام مى‌دهد؟ آيا وى فقط در حرکت است؟ نه، او به ميوهٔ فروشى مى‌رود. اعمالى از قبيل 'رفتن به ميوه فروشي' شامل يک وحدت کلى است. به‌علاوه، داراى هدفى است. از اين طريق بود که هلت با رفتارگرائى خاص خود از ديدگاه فرويد و درنتيجه روانشناسى پويا، حمايت مى‌کرد.
اين هلت بود که رابطهٔ پاسخ با محرک را نوعى 'دانستن' مى‌دانست که در واقع، مفهوم 'معني' را دربردارد. مسئلهٔ دانش (Knowledge) و رابطهٔ آن با عينيت، تقريباً تمام دانشمندان تاريخ را در برابر معمائى قرار داده بود. برکلي، ريد، ميل، وونت، کالپي، تيچنر و تعداد بسيارى ديگر از آن جمله بودند. تيچنر نظريهٔ زمينهٔ معنى (Context Theory Of Meaning) را بدين منظور ابداع کرد که اين نظريه که در ادراکات مشابه زمينه (context) لازم است، حتماً در هوشيارى باشد را رد کند. در ادراکات مشابه و قديمى - مانند کلمات - معنى ناخودآگاه بوده و به‌وسيلهٔ 'عادات مغز انجام مى‌گردد.' اين نظريهٔ تيچنر بود. ولى سؤالى که پيش مى‌آيد اين است: چگونه ما مى‌توانيم به آنچه که مى‌دانيم وقوف داشته باشيم، اگر زمينه‌ها به آن اضافه نشده و فقط بالقوه باقى بماند؟ پاسخ اين است که ما مى‌دانيم - يعنى به معنى پى مى‌بريم - زيرا پاسخ کافى به محرک مى‌دهيم. ارائه اين ديدگاه، خدمتى بود که هلت به روانشناسى نمود. اينکه پاسخ، هنگامى که مشخص است، موضوعى را مشخص مى‌کند يا دست‌کم، قصد آن را دارد. به‌نظر هلت، رفتارگرائى در واقع، 'روانشناسى معني' (Psychology Of Meaning) محسوب مى‌شود.
متأسفانه سيستم هال بسيار دشوار و پيچيده است و از اين‌رو، طرح و نقد بخشى از آن در اين کتاب، مفيد نيست. فقط اين نکته قابل ذکر است که هرچه دقت در نظريه بيشتر باشد، الزاماً جامعيت و گستردگى آن نظريه محدودتر خواهد بود. کار هال بيشتر از جنبهٔ روانشناسى اهميت دارد و نه از لحاظ افزودن به دانش روانشناسى ما. وى که تحت تأثير عقايد تورندايک قرار گرفته بود، به‌عنوان يکى از ارتباطيون جديد شناخته شده است. اين موضع، او را بلافاصله در برابر تولمن قرار مى‌دهد که تحت نفوذ روانشناسى گشتالت قرار داشت و همواره از جزئيات مى‌گذشت تا توجه به کل را مورد نظر داشته باشد.


همچنین مشاهده کنید