پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

انگاره‌های فعال (Active Ideas)


لغت پويا در خود، دو مفهوم نيرو (Force) و فعاليت (Activity) را دربردارد. حتى در فيزيک، اين دو با يکديگر مربوط هستند، زيرا 'نيرو' به معناى مقدار و تغيير حرکاتى که ايجاد مى‌نمايد، تعريف شده است. فشار (Pressure)، تنش (Tension) است، و تنش در فعاليت، رها مى‌شود. تا اين اندازه، فيزيک در تجربهٔ عامه وجود دارد و از تجربهٔ عام است که علم الفباى ابتدائى خود را مانند گرما (Heat) و نور (Light) به‌عنوان واحدهاى جداگانه در فيزيک وام مى‌گيرد.
بشر کوشش (Effort) را تجربه مى‌کند. زندگى براى تمام حيوانات و گياهان بر محور تنازع (Struggle) بقا قرار دارد. وظيفهٔ هوشياري، حفظ (Preserve) موجود زنده است، و علت موفقيت آن، اين است که عضوى از توجه (Attention) و نيت (Intention) است. اين يک تصادف اتيمولوژيک (Etymological) (واژه‌شناسي) نيست که هر دو اين لغات به لغت تنش ارتباط دارند. موجود هوشيار گرايش (Tends) دارد که دنياى بيرون را به‌وسيلهٔ توجه، و آينده را توسط نيت بشناسد. بنابراين، بديهى است روانشناسى مجبور است به فعاليت موجود زنده‌اى که طبق تنش‌هائى که بالقوه در او وجود دارند، عمل مى‌کند، توجه نمايد.
متذکر شديم که ژانه در روانشناسى پوياى خود به اين ديدگاه رسيد، و در اينجا به ارزيابى مفاهيم تنش و فعاليت در سيستم‌هاى فرويد، مک دوگال، لوين و ساير پويائى‌گرايان خواهيم پرداخت. اين مردان کوشيدند روانشناسى را از توصيف مستقيم مفاهيم هوشيارى يا رفتاري، مجدداً برگردانند به اينکه چگونه تفکر و عمل تغيير کرده و چنان تلاش و محروميت، اساس زندگى در موجوداتى است که دائماً دنبال اهدافى در فعاليت هستند. بدين ترتيب، روانشناسى پويا شامل روانشناسى غايت‌گرا (Purposive Psychology) نيز مى‌گردد. بخش کنونى بدين علت اضافه شده که يادآورى شود مفاهيمى مانند: انگاره‌هاى فعال، تنش و نيت، بخشى از گذشتهٔ روانشناسى پويا است.
اين روش توسط لايپنيتز با مونادولوژى (Monadology) (اين نظريه که واقعيت، متشکل از واحدهاى نهائى وجود يا مونادها هستند، که هريک رشد و تکامل خود را طبق قوانين درونى دنبال مى‌کنند، مانند Self يا Soul. مترجم) او آغاز شد. هر موناد، فعال است، که مستقلاً براى تحقق يافتن، تلاش مى‌کند. فعاليت و هوشياري، دو لغت براى يک موضوع هستند. تکامل فعال يک فکر، شامل روشن کردن آن است. از اين‌رو، 'درجات هوشياري' (Degrees Of Consciousness) وجود دارد؛ زيرا افکار از 'ادراکات کوچک' (Petite Perception) شروع شده و رشد مى‌کند تا به مرحلهٔ تحقق هوشيارانه در شکل 'اندريافت' درآيد. زمانى که از درجات هوشيارى صحبت مى‌کنيم، چنين مستفاد مى‌شود که در هر درجه، يک 'آستانهٔ هوشياري' (Thre shold Of Consciousnes) وجود دارد. در درجات پائين‌تر، 'هوشيارى کمتري' (Less Consious) - نه هوشياري، بلکه هوشيارى کمترى وجود دارد. تمام اين مفهوم‌سازى‌ها در نظريات هربارت، فرويد و مک دوگال، بدون تغيير زياد، نمودار شد.
هربارت راجع به 'پويائى روح' (Dynamics Of The Soul)، سخنى به‌ ميان آورد. انگاره‌هاى آن دائماً در حال تلاش براى تحقق يافتن در هوشيارى است که صرفاً بدين جهت 'در حالت بالقوه' (State Of Tendency) در مرحلهٔ پائين‌تر از 'آستانهٔ هوشياري' نگهداشته مى‌شود که جاى کافى براى آن در هوشيارى موجود نيست. بنابراين، انگاره‌ها در تعارض (Conflict) با يکديگر قرار گرفته و همديگر را بازدارى (Inhibit) مى‌نمايند. امکان تحقق آنها در مرحلهٔ 'اندريافت' بالاى آستانه به‌وسيلهٔ شکل 'ارتباط متقابل آنها' (Interaction) تعيين مى‌شود. در اينجا موضوع‌هائى که وجود دارند عبارتند از فعاليت - که به‌وسيلهٔ تنش ايجاد شده -، آستانهٔ هوشياري، به‌علاوه چيزى جديد، يعنى مفهوم تعارض بين انگاره‌ها، بازدارى متقابل و راه‌حل. رابطهٔ اين روند با مکانيزم‌هاى جديد روان‌شناختي، روشن است.
فخنر به دشوارى در اين فهرست مى‌گنجد، ولى نبايد فراموش کرد که چگونه او از هربارت مفهوم آستانه را گرفت و چگونه دکترين ناخودآگاه را با دکترين 'تراکم‌هاى منفي' (Negative Intensities) احساس‌هائى که پائين‌تر از آستانه قرار دارند، تقويت کرد.
وونت را هم که پيامبر روانشناسى ساختارى و رقيب برنتانو بود، تا حدى در اين فهرست مى‌توان گنجاند؛ اما بايد متذکر شويم که وونت، نظريهٔ 'درجات هوشياري' ، واقعيت آستانه (Limen)، و مفهوم 'اندريافت' فعال و 'تلفيق خلاق' (Creative Synthesis) را پذيرفت. ديدگاه واقع‌بينانهٔ او، وى را از روانشناس غيرپويا بودن باز مى‌دارد. افزون بر اين، او با دادن نام 'فرآيند' (Process) به عناصر رواني، حرکت بزرگى به سوى روانشناسى پويا نمود. از اين‌رو، ادعاى لايپنيتز را که فعاليت، اساس هوشيارى است، قبول کرد. البته اينها استثناهاى کار وونت بود که انعطاف‌پذيرى او با شرايط را نشان مى‌دهد. مشخص‌ترين رابطهٔ او با روانشناسى پويا اين بود که روانشناسى را تا به آن حد از آن دور نگه داشت که تنش لازم جهت برگشت به آن را ايحاد نمود.
برنتانو نمايندهٔ روانشناسى عمل‌گرا و رهبر آن مکتب است. او 'عمل' را جايگزين مضامين يا ساختار نمود و عمل را نيز براساس 'قصدگرائي' (Intentionality) توصيف کرد. نفوذ وى بسيار زياد بود، به‌علاوه، او از حمايت آنچه که عيان بود، برخوردار شد. هر شخصى با مختصرى درون‌نگرى مى‌توانست دريابد که روان، هدفدار بود و به‌سوى اشياء، گرايش دارد. برنتانو فردى مانند اشتومف را به جبههٔ خود آورد و همين کار را به‌تدريج در مورد کالپى انجام داد. وى تعداد بسيارى دنباله‌رو داشت که از ديدگاه او تقليد مى‌کردند؛ مانند ويتاسک (Witasek) و وسر (Wesser). اين امر بر همگان مشهود است که فرويد، با توصيهٔ برنتانو، دوازده مجلد از کتاب 'Gesammelte Werke' جان استوارت ميل را که تئودورگامپرز (Theodor Gomperz) ترجمه کرده بود، به آلمانى ترجمه کرد و از اين طريق، در تماس با برنتانو و ميل درآمد. فرويد شاگرد برنتانو بود و شش درس در فلسفه را با او در چهار سال و نيم، بين ۱۸۴۷ تا ۱۸۷۶ گذراند. آيا براى فرويد، باور به افکار فعال، به‌علت بودن در کلاس‌هاى برنتانو سهل‌تر شد؟ به‌نظر مى‌رسد که چنين بود.


همچنین مشاهده کنید