شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

هربرت اسپنسر


نظريهٔ بزرگ انگيزش در قرن نوزدهم، لذت‌گرائى بود و تا اواخر قرن نوزدهم هم تداوم داشت. لذت‌گرائى ديدگاهى است که معتقد است عمل انسان از خواستهٔ او که به لذت دست يابد و از درد بگريزد، نشأت مى‌گيرد. اين نظريه معمولاً با فلسفه 'نفع‌گرائي' (Utilitarianism) و نام جرمى بنتهام همراه بوده است. ضمناً از سوى بعضى از تداعيون انگليسى مانند هابز، لاک، هيوم، هارتلي، ميل‌ها و اسپنسر حمايت مى‌شد؛ زيرا براى اصل تداعى به‌نظر لازم مى‌آمد که توجيه کند چرا انسان‌ها آماده هستند دردهاى فعلى را تحمل کنند تا به لذت‌هاى آينده برسند. در واقع، لذت‌گرائى به يونانى‌ها برمى‌گردد، به نوشته‌هاى شاگرد سقراط، اريستوپوس (Aristippos) (ق.م ۳۵۶-۴۳۵) و اپيکورس (Epicuros) (ق.م ۲۷۰-۳۴۱).
   ترولاند (Troland)
ترولاند سه نوع لذت‌گرائى را مشخص کرده؛ لذت‌گرائى زمان حال، آينده و گذشته. لذت‌گرائى زمان حال، دکترين اريستوپوس و سيرى‌نايکس (Cyrenaics) بود که مدعى بودند لذت آني، انگيزهٔ اساسى رفتار بشر اشت.
اين نظرگاه در خود، قانون اخلاقى است، زيرا روشن مى‌کند انسان چه بايد بکند. اگر مدعى بود انسان همواره يا معمولاً براساس به‌دست آوردن لذت آنى و گريز از درد عمل مى‌کند، در آن صورت، نظريهٔ روان‌شناختى مى‌شد و در آن شکل، قابل تعميم به حيوانات است که فاقد فرآيندهاى رمزى (Symbolic Processes) لازم براى آينده‌نگرى هستند. در حالى‌که انسان دائماً در حال نگرش به آينده است. به‌عنوان يک نظريهٔ اخلاقي، اين ديدگاه ساده‌گرا به‌سرعت در بين تضادها قرار مى‌گرفت و از اين‌رو، اپيکورين‌ها آن را به مقدار زيادى تغيير دادند که در جهت تعميم به مسائل لذت و درد، در آينده قرار گيرد.
لذت‌گرائى قرون نوزده و بيست، در اساس لذت‌گرائى آينده‌نگر بود، به‌همان اندازه که لذت‌گرائى اجتماعى محسوب مى‌شد. هابز، لاک، هيوم، بنتهام و ميل‌ها علاقه‌مند هستند به حکومت و جامعه بودند. اگر فرد، تنها توجه به لذات آنى خود داشته باشد، در مى‌يابد که درد بيشتر برآيند به تأخير افتادهٔ چنين برداشتى خواهد بود. در درازمدت، مصائب شديدى در انتظار او است. بدين جهت، فرد بايد خوددارى بى‌آموزد، واقعيتى که پيروان فلسفهٔ اپيکور شناختند. به‌علاوه، مسئلهٔ تعارض بين افراد انسان پيش مى‌آيد، در صورتى‌که لذت يک نفر باعث درد نفر ديگر شود. در اينجا، فلاسفه مى‌پرسند پس چگونه لذت آينده مى‌تواند تأمين شود؟ چنين نتيجه‌اى به‌دست نخواهد آمد تا زمانى‌که خواسته‌هاى افراد بشر، در تعارض با يکديگر هستند و اين تعارض، اجتناب‌ناپذير است. به اين دليل، پيروان نظريهٔ نفع‌گرائى که بنتهام رهبر آنان بود، چنين اعتقاد داشتند که شما بايد اصل لذت‌گرائى را در جامعه به‌عمل درآوريد و بين لذت و درد، هماهنگى برقرار کرده، 'بيشترين فايده را به بيشترين تعداد' ، به‌عنوان هدف اصلى جامعه برسانيد.
اينجا است ديدگاه تداعيون وارد صحنه شود. هر فردى هدف اجتماع را مى‌پذيرد، زيرا خلاف آن، سبب تعارض مى‌شود که خود، موجب درد، و نه لذت براى همگان مى‌شود. درنتيجه، فرد و لذت را قرين با آن اعمالى مى‌داند که منتهى به اهداف جامعه مى‌شود، و در نهايت، به بيشترين فايده براى بيشترين تعداد منجر مى‌شود. از اين طريق، گرايش به لذت‌‌طلبى خيرخواهانه ايجاد مى‌گردد. بدين ترتيب، رعايت مقررات نيز براساس اصل تداعي، اعمال مى‌شود. بدين معنا که فرد، دردى را که ممکن است به سبب اعمال خود ايجاد شود با يکديگر ارتباط مى‌دهد.
   بنتهام و جيمز ميل
جرمى بنتهام (۱۷۴۸-۱۸۳۲)، لذت‌گرائى خود را مستقيماً از هيوم، و تداعى‌گرائى را از هارتلى گرفت. او هم‌چنين تحت تأثير آدام اسميت (Adam Smith) قرار گرفت که کتاب وى تحت عنوان 'بررسى در ماهيت و علل ثروت ملت‌ها' (Inquiry Into The Nature And Causes Of The Wealth Of Nations) در سال ۱۷۷۶ منتشر شده بود. اسميت گفته بود بيشترين ثروت و خوشبختى ملت‌ها از اعمال حفظ منافع خود در تجارت آزاد ايجاد مى‌شود.
اسميت يک اصلاح‌طلب نبود، اما بنتهام که آنقدر جوان بود که از شرايط محافظه‌کارانهٔ قرن هجدهم گريخته و به قرن افراطى نوزدهم آمده بود، اصل نفع‌گرائى براى قهرمان شدن را مناسب ديد. او در سال ۱۷۷۹ کتاب 'مقدمه‌اى بر اصول اخلاقيات و قانون' (An Introduction To The Principles Of Morals And Legislation) را منتشر کرد و در آن نوشت: 'هيچ عملى بدون فکرى لذت‌آور يا دردناک انجام نمى‌گيرد' . عمل انسان، 'تحت حکومت دو فرمانرواى مطلق، درد و لذت' انجام مى‌شود. تمام اعمال به علت منافع شخصى است، ولى منافع شخصى آزاد منجر به 'بيشترين فايده براى بيشترين تعداد' مى‌شود که براساس 'مجموع خوشبختى بشر' ارزيابى مى‌شود. آشنائى ما با اين جمله‌ها نشانهٔ اين است که چگونه فلسفهٔ نفع‌گرائي، بر بينش عامه در روزگار ما تأثير گذاشته است.
بنتهام، يک ليبرال به معناى امروزى نبود. وى به حکومت قدرتمندان عميقاً معتقد بود. او گفت که صحبت دربارهٔ آزادى و حقوق بشر، بى‌معنا است، و بيشترين نفع براى بيشترين تعداد، بستگى به امنيت دارد و نه به آزادي، و روشى مجاز است که توسط آن، منافع شخصى در حمايت از مراجع قدرت، به‌کار برده شود.
بنتهام بر جيمز ميل (James Mill) (۱۸۳۶-۱۷۷۳) که ۲۵ سال از او جوانتر بود و نظريات وى را پذيرفت، تأثير گذاشت. درنتيجه، ميل اين ديدگاه را همانند نظريهٔ تداعي، با چنان تعصبى ارائه کرد که سبب گريز تعدادى افراد انعطاف‌پذير شد. سپس در سال ۱۸۸۲، جان استوارت ميل (John Stuart Mill) (۱۸۷۳-۱۸۰۶) جوان در سن شانزده‌ سالگي، تحت تأثير پدر خود به حمايت اين دکترين با علاقه‌مندى برخاست. ولى چهار سال بعد، وى عليه اين اصل، واکنش نشان داد و آن را ساده‌گرائى و مخالف اخلاق انسان‌دوستى (Humanitarian) دانست. او بدين باور بود که خيرخواهي، تماماً براساس منافع شخصى (Self Interest) قرار ندارد. پس از اينکه بنتهام در سال ۱۸۳۲ فوت کرد، جان ميل به پيروان بنتهام حمله کرد، مع‌هذا يکى از طرفداران باتجربه نفع‌گرائى باقى ماند. نوشتهٔ او در باب نفع‌گرائى که در سال ۱۸۶۳ منتشر شد، نوشته‌اى کلاسيک شد که مورد نقل قول دائمى قرار گرفت و در نگهدارى دکترين لذت‌گرائى سياسي، ولى نه در دکترين لذت‌گرائى روان‌شناختي، مؤثر بود.
   هربرت اسپنسر
هربرت اسپنسر (۱۸۲۰-۱۹۰۳) نظريهٔ نفع‌گرائى را در رابطه با نظريهٔ تکامل (Evolution) قرار داد. او مى‌گفت که لذت‌گرائى زمان حال، متعلق به مرحله‌اى از تکامل است که در آن، احساس‌ها اهميت بيشترى از انگاره‌ها دارد، و تکامل انگاره‌ها در انسان، اين امر را ممکن مى‌سازد که او لذت‌هاى کوچک حاضر را قربانى لذات بزرگتر آينده کند. در اين مورد، تعارضى بين مذهب و نظريهٔ تکامل وجود نداشت، زيرا کليساى مسيحيت بر لذت در بهشت در برابر درد در جهنم، براى ترغيب بشر به تقوا تکيه مى‌کرد. اما اسپنسر، نپذيرفت که تقوا در حال حاضر براى انسان عاقل هم دردناک است. به‌نظر او اگر بشر به اندازهٔ کافى عاقل باشد، اصول لذت‌گرائى براى هدايت وى کافى بوده، و نيازى به تهديد جهنم نيست.
اين لذت‌گرائى آينده بود که فرويد از آن، به‌عنوان اصل لذت در برداشت‌هاى اوليهٔ خود راجع به انگيزهٔ بشر، استفاده کرد. ولى روانشناسى تجربى آينده را نپذيرفت و به گذشته جهت تعيين علت اعمال انسان نگريست. به‌نظر آنها، هدف (Purpose) با مقصود بايد هل‌دهنده (Push) و نه کشنده (Pull) باشد. نيت را بايد به علت آن ربط داد. بنابراين، آنها (يعنى تجربه‌گرايان.م.) به‌سوى 'لذت‌گرائى گذشته' (Hedonism Of The Past) روى آوردند که در اساس، در 'قانون تأثير' تورندايک که براساس آزمايش‌هاى او با جعبه‌هاى معما ارائه شد، در سال ۱۸۹۸ تجلى کرد. اين اصل معتقد است عملى که بلافاصله منجر به لذت مى‌گردد، تأثير گذاشته و به يادماندنى مى‌شود، به شکلى که تکرار گشته و به‌صورت عادت درمى‌آيد، اما عملى که بلافاصله منتهى به درد مى‌شود، تأثيرى به‌جاى نگذاشته و شايد هم به شکلى سرکوب مى‌گردد که مجدداً ظاهر نشود.
اينجا صحيح نيست که وارد تاريخچهٔ قانون تأثير در قرن بيستم شويم. شکى نيست که موفقيت براى رسيدن به هدف، توسط روش آزمايش و خطا، گرايش به تکرار مجدد داشته و شکست، گرايش به عدم تکرار دارد. بيشتر گفته مى‌شود 'رضايت' (Satisfaction) - که به معناى موفقيت در دست‌يابى به هدف است - عملى را که منجر به آن شود، تقويت مى‌کند. واژه‌هاى 'لذت' (Pleasure) و 'درد' (Pain) جاى خود را به 'خوش‌آيند' (Pleasantness) (P) و 'ناخوش‌آيند' (Unpleasantness) (U) داده است، ولى مشکوک است که وجود P و U در حيوان يا انسان را مى‌توان در هر لحظهٔ مقرر، تعيين کرد. حيوانات را نمى‌توان به شکلى تربيت کرد که از زبانى جهت توصيف عواطف خود استفاده کنند، در انسان نيز تضاد خودآزارى (Masochistic conflict) در آنان که آزار ديدن را دوست مى‌دارند، تعريف P و U را بسيار دشوار مى‌سازد، پذيرش (Acceptance) و عدم پذيرش (Rejection)، موفقيت (Success) و شکست (Failure)، واژه‌هائى هستند که قابليت کاربردى آنها بيشتر است. اينکه آنها (يعنى U و P. م) تعيين‌کننده‌هاى اصلى اعمال ما نيستند، توسط لانگ در سال ۱۸۸۸ معلوم شد که بعداً به‌وسيلهٔ مکتب وورزبورگ تأييد گشت که به اين کشف رسيد که ايجاد هر عمل خاص بستگى به زمينه (Set) و بازخورد (Attitude) دارد.


همچنین مشاهده کنید