سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا

رویکرد زیست‌شناختی


   رویکرد زیست‌شناختی
مغز آدمی با بیش از ده میلیارد یاختهٔ عصبی و پیوندهای بی‌شمار بین آنها احتمالاً پیچیده‌ترین ساختار در عالم هستی است. اصولاً تمام رویدادهای روانی به‌نحوی متناظر با فعالیت مغز و دستگاه عصبی هستند. در رویکرد زیست‌شناختی به بررسی آدمی و انواع دیگر جانداران سعی می‌شود پیوند رفتار آشکار با رویدادهای برقی و شیمیائی که در بدن و به‌ویژه در مغز و دستگاه عصبی صورت می‌گیرند، شناخته شود. این رویکرد در پی تعیین آن دسته از فرآیندهای زیستی - عصبی است که زیربنای رفتار و فرآیندهای ذهنی را تشکیل می‌دهند. برای مثال در رویکرد زیستی به افسردگی سعی می‌شود این اختلال برحسب تغییرات غیرعادی در میزان انتقال‌دهنده‌های عصبی تبیین شود. این انتقال‌دهنده‌های عصبی موادی شیمیائی هستند که در مغز تولید می‌شوند و ارتباط بین نورون‌ها یا یاخته‌های عصبی را میسر می‌سازند.
از راه بررسی فعالیت مغز حیوان‌ها ، پژوهشگران ، به بینش‌هائی دربارهٔ مغز انسان دست می‌یابند. در این آزمایش که هدف آن ثبت فعالیت تک‌یاخته است ، الکترودریزی برای بازبینی فعالیت برقی یاختهٔ عصبی منفردی در دستگاه بینائی میمون کار گذاشته شده است.
با اشاره به پنج موضوع که قبلاً توصیف کردیم می‌توان رویکرد زیست‌شناختی را توضیح داد. بررسی بازشناسی چهره در افرادی که آسیب مغزی دارند حاکی از آن است که نواحی خاصی از مغز با بازشناسی چهره‌ها سروکار دارند. مغز آدمی دارای دو نیمکرهٔ چپ و راست است، و به‌نظر می‌رسد که نواحی مسئول بازشناسی چهره در نیمکرهٔ راست قرار داشته باشند. نیمکره‌های مخ آدمی به‌میزان زیادی نقش‌های تخصصی دارند. برای مثال، در اغلب راست‌دستان، نیمکرهٔ چپ در درک زبان، و نیمکرهٔ راست در تفسیر روابط فضائی تخصص دارد.
رویکرد زیست‌شناختی در زمینهٔ بررسی حافظه نیز پیشرفت‌هائی داشته است. در این رویکرد بر اهمیت برخی از ساختارهای مغز، از جمله هیپوکامپ که در تحکیم خاطرات دخالت دارد، تأکید می‌شود. یاد زدودگی کودکی ممکن است تاحدودی ناشی از کم‌رشدی هیپوکامپ باشد، زیرا در خلال یکی دوسال پس از تولد است که این ساختار مغز به رشد کامل خود می‌رسد.
رویکرد زیست‌شناختی در زمینهٔ مطالعهٔ انگیزش و هیجان، به‌ویژه در مورد جاندارانی غیر از انسان، به موفقیت‌های مشابهی انجامیده است. بررسی‌هائی روی موش‌ها، گربه‌ها و میمون‌ها نشان داده که تحریک برقی برخی نواحی مغز این جانوران موجب پرخوری زیاد و چاقی مرضی می‌شود و تحریک نواحی همجوار آنها به ظهور رفتار پرخاشگرانه می‌انجامد. در آدمی هرچند چاقی و پرخاشگری به دخالت عواملی افزون بر تحریک نواحی معینی از مغز وابسته است، اما همین بررسی‌های انجام‌شده با حیوان‌ها نمایشگر نقش مکانیسم‌های زیست‌شناختی در بررسی انگیزه‌ها و هیجان‌های آدمی هستند.
   رویکرد رفتاری
آدمی صبحانه می‌خورد، دوچرخه‌سواری می‌کند، حرف می‌زند، سرخ می‌شود، می‌خندد، و گریه می‌کند. اینها شکل‌های گوناگون رفتار هستند - آن بخش از فعالیت‌های جاندار که قابل مشاهده هستند. در رویکرد رفتاری، روانشناس برای بررسی آدمیان، به‌جای مغز و دستگاه عصبی به بررسی رفتار آنان می‌پردازد.
این نظر که تنها رفتار باید موضوع پژوهش در روانشناسی باشد نخستین‌بار در اوایل قرن بیستم از جانب روانشناس آمریکائی جان بی.واتسون (John B. Watson) عنوان شد. قبل از آن تاریخ، نظریهٔ غیر زیست‌شناختی رایج عبارت بود از دیدگاه شناختی سدهٔ نوزدهم که بر درون‌نگری تأکید داشت. واتسون دریافت که درون‌نگری‌ها کیفیتی خصوصی دارند که آنها را از مشاهدات رایج در سایر رشته‌های علمی متمایز می‌سازد. هر دانشمند واجد شرایطی می‌تواند مشاهده‌ای را که در یکی از علوم طبیعی صورت گرفته، تکرار کند، حال آنکه مشاهدهٔ درون‌نگرانه را فقط یک مشاهده‌گر واحد یعنی فقط فردی که سرگرم درون‌نگری است، می‌تواند گزارش کند. برعکس، رفتار ما و از آن جمله رفتار کلامی ما را دربارهٔ ادراک‌ها و احساس‌هایمان، دیگران می‌توانند مشاهده کنند. واتسون معتقد بود که تنها از راه بررسی آنچه آدمیان انجام می‌دهند - یعنی رفتار آنان - می‌توان روانشناسی را به‌صورت یک علم عینی بنا نهاد.
رفتارگرائی (behaviorism)، عنوانی که دیدگاه واتسون به‌خود اختصاص داد، مسیر روانشناسی را طی نیمهٔ اول سدهٔ بیستم میلادی شکل داد، و خلف آن، روانشناسی محرک - پاسخ (stimulus - response) هنوز هم از نفوذی برخوردار است. روانشناسی محرک - پاسخ (با عنوان کوتاه روانشناسی S-R) با بررسی محرک‌های ذیربط محیط، پاسخ‌هائی که این محرک‌ها فرا می‌خوانند، و پاداش‌ها و تنبیه‌هائی که به‌دنبال این پاسخ‌ها می‌آیند، سروکار دارد. برای مثال، تحلیل‌ زندگی اجتماعی شما برمبنای مکتب S-R احتمالاً با نکات زیر سروکار خواهند داشت: کسانی که با آنها مراوده دارید (این افراد محرک‌های اجتماعی نامیده می‌شوند). پاسخ‌های شما در برابر این افراد (تقویت‌کننده، تنبیه‌کننده، یا خنثی)، پاسخ‌های متقابل آنها در برابر شما (تقویت‌کننده، تنبیه‌کننده، یا خنثی)، و اینکه تقویت‌ها موجب تداوم یا سستی روابط متقابل شما با دیگران می‌شوند.
برای توضیح این رویکرد نیز می‌توان از همان مسائل نمونه‌وار قبلی استفاده کرد. به‌عنوان نمونه، در مورد چاقی ملاحظه می‌کنیم که برخی افراد تنها در حضور محرک‌های خاصی پرخوری می‌کنند (پاسخ‌ اختصاصی) و فراگیری اجتناب از این‌گونه محرک‌ها امروزه بخشی از اکثر برنامه‌های مهار کردن وزن بدن است. در مورد پرخاشگری می‌توان گفت که کودکان احتمالاً پاسخ‌های پرخاشگرانه‌ای از قبیل کتک‌زدن کودک دیگر را هنگامی بیشتر نشان می‌دهند که چنین پاسخی به پاداش (مثلاً از میدان دررفتن کودک دیگر) بی‌انجامد تا مواردی که پاسخ‌های آنان با تنبیه (مثلاً حملهٔ متقابل کودک دیگر) روبه‌رو شود.
رویکرد رفتاری ناب، به فرآیندهای ذهنی فرد اعتنائی ندارد. روانشناسان غیر رفتارگرا غالباً مطالبی را که شخص دربارهٔ تجربه‌های هوشیار خود می‌گوید (گزارش کلامی) یادداشت می‌کنند و برمبنای این داده‌های عینی به استنتاج‌هائی دربارهٔ فعالیت ذهنی آن فرد دست می‌زنند. اما روانشناسان رفتارگرا به‌طور کلی از هرگونه حدس و گمان دربارهٔ فرآیندهای ذهنی رابط بین محرک و پاسخ پرهیز می‌کنند (اسکینر - Skinner در ۱۹۸۱). امروزه کمتر می‌توان روانشناسی یافت که خود را رفتارگرای ناب بداند. با وجود این بسیاری از تحولات روانشناسی نوین از کار رفتارگرایان سر بر زده است (۱).
(۱) . خواننده به مراجعی با ذکر نام مؤلف و تاریخ انتشار ارجاع داده شده است. مراجع یا سند، اظهارنظرهای ما هستند و یا مشروح این اظهارنظرها را در بردارند. جزئیات کتابشناسی مراجع و اسناد یادشده را در کتابنامهٔ پایانی کتاب خواهید یافت، که در عین حال شامل شمارهٔ صفحه‌هائی از این کتاب است که در آنها به مرجع معینی اشاره شده است.


همچنین مشاهده کنید