پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

محدودیت‌های شرطی‌سازی کلاسیک


برخی از گویاترین شواهد در مورد محدودیت‌های شرطی‌سازی کلاسیک، از بررسی‌های مربوط به بیزاری چشائی (taste aversion) فراهم آمده است. ابتدا به ماهیت پدیدهٔ بیزاری چشائی می‌پردازیم. در آزمایش در این زمینه، موشی را آزاد می‌گذارند تا از محلولی با چاشنی خاصی، مثلاً وانیل بنوشد. نوشیدن این محلول سبب می‌شود موش دچار مسمومیت خفیف و بدحالی شود. وقتی موش بهبود یافت مجدداً محلول وانیلی در اختیارش قرار می‌گیرد. موش اینک محتاطانه از این محلول اجتناب می‌کند زیرا یاد گرفته است مزهٔ وانیل را با بدحالی پیوند دهد. شواهد کافی حاکی است که این اجتناب، موردی از شرطی‌سازی کلاسیک است: مزهٔ اولیهٔ محلول CS، و احساس بدحالی UCS است، و پس از شرطی‌سازی، مزهٔ محلول علامت می‌دهد که بدحالی در پیش است.
به‌عقیدهٔ نخستین رفتارگرایان، انتظار می‌رود نور یا صوت همان نقش علامت‌دهی را ایفاء کند که مزه ایفاء می‌کند. به‌بیان دیگر، اگر محرک نور به اندازهٔ مزه مؤثر باشد ایجاد پیوند بین نور و دل به‌هم‌خوردگی نباید از ایجاد پیوند بین مزه و بدحالی مشکل‌تر باشد. اما واقعیت خلاف این را نشان می‌دهد. این مطلب با آزمایشی که طرح کلی آن را در جدول آزمایشی در زمینهٔ محدودیت‌های شرطی‌شدن و بیزاری چشائی می‌بینید. نشان داده می‌شود. در مرحلهٔ اول آزمایش، گروه آزمایشی موش‌ها آزاد گذاشته می‌شوند تا به ظرفی حاوی مایع خوش‌طعم لیس بزنند. هربار که موش به ظرف لیس می‌زند، صدای 'تیلیک' همراه با نور ارائه می‌شود. به این ترتیب، موش سه محرک را به‌طور همزمان تجربه می‌کند: مزهٔ محلول، نور و صوت. در مرحلهٔ دوم، موش‌های گروه آزمایش کمی مسموم می‌شوند.
سؤالی که حالا مطرح می‌شود این است: کدام محرک، مزه یا نور + صوت، با دل‌ به‌هم‌خوردگی پیوند می‌یابد؟ برای پاسخ‌دادن به این سؤال، در مرحلهٔ سوم که مرحلهٔ آخر آزمایش است همان محلول مجدداً در دسترس گروه آزمایش قرار می‌گیرد با این تفاوت که گاهی محلول همان طعم قبلی را دارد ولی نور یا صوت ارائه نمی‌شود، و در مواردی دیگر، مایع طعم خاصی ندارد اما نور و صوت ارائه می‌شود. آزمودنی‌ها وقتی مزهٔ قبلی را احساس می‌کنند از مایع اجتناب می‌کنند ولی زمانی‌که نور + صوت ارائه می‌شود از مایع پرهیز نمی‌کنند. بنابراین، موش‌ها فقط بین مزه و بدحالی پیوند برقرار کرده‌اند. همان‌طور که نتایج به‌دست آمده از گروه گواه این آزمایش نشان می‌دهد (بخش پائینی جدول آزمایشی در زمینهٔ محدودیت‌های شرطی‌شدن و بیزاری چشائی)، این یافته‌ها را نمی‌توان حاکی از این دانست که مزه، CS مؤثرتری از نور + صوت است. در مورد گروه گواه، در مرحلهٔ دوم آزمایش به‌جای اینکه موش‌ها را کمی مسموم کنند به آنها ضربهٔ الکتریکی وارد آورند. در این شرایط، حیوان در مرحلهٔ نهائی آزمایش فقط وقتی از محلول اجتناب می‌کند که نور + صوت ارائه شود و نه وقتی که فقط مزهٔ قبلی را احساس کند (گارسیا - Garcia و کولینگ - Koelling در ۱۹۶۶).
بنابراین، بدحالی را مزه بهتر از ضربهٔ الکتریکی علامت می‌دهد، و ضربهٔ الکتریکی را نور + صوت، بهتر از بدحالی پیش‌بینی می‌کند. علت گزینشی‌بودن پیوند چیست؟ این مطلب با باور اولیهٔ رفتارگرایان مبنی بر اینکه محرک‌های هم‌توان می‌توانند جانشین هم شوند، تطبیق نمی‌کند. به‌نظر آنان، مزه و نور + صوت هر دو می‌توانند CSهای مؤثری باشند، و چون دل به‌هم‌خوردگی و ضربهٔ الکتریکی هر دو UCSهای مؤثری هستند، بنابراین هریک از آن دو CS می‌توانند با هریک از این دو UCS پیوند یابند. در مقابل، نظریهٔ گزینشی‌بودن پیوند، با دیدگاه کردارشناختی و تأکید این دیدگاه بر سازگاری تکاملی جاندار با محیط، کاملاً تطبیق می‌کند. موش‌ها (مانند سایر پستانداران) در زیستگاه طبیعی خود برای انتخاب غذا به مزه اتکاء می‌کنند. درنتیجه، ممکن است نوعی رابطهٔ ژنتیک یا فطری بین مزه و واکنش‌های روده‌ای وجود داشته باشد که تنها پیوند بین مزه و دل به‌هم‌خوردگی را تسهیل کند، و نه پیوند بین نور و دل به‌هم‌خوردگی را. علاوه بر این، در محیط طبیعی موش، آسیب حاصل از عامل‌های بیرونی مانند سرما و جراحت همیشه ریشه در محرک‌های بیرونی دارد، و درنتیجه، ممکن است نوعی رابطهٔ فطری بین محرک بیرونی و 'درد بیرونی' وجود داشته باشد که پیوند بین نور و ضربهٔ الکتریکی را تسهیل کند ولی اثری در پیوند بین مزه و ضربهٔ الکتریکی نداشته باشد.
  جدول آزمایشی در زمینهٔ محدودیت‌های شرطی‌شدن و بیزاری چشائی
مرحله اول مرحله دوم مرحله سوم
گروه آزمایش مزه و نور + صوت بدحالی مزه پرهیز کن

نور + صوت پرهیز نکن
گروه گواه مزه و نور + صوت ضربهٔ الکتریکی مزه پرهیز نکن

نور + صوت پرهیز کن
این طرح آزمایشی نشان می‌دهد که مزه برای بدحالی علامت گویاتری است تا برای ضربهٔ الکتریکی، و نور + صوت برای ضربهٔ الکتریکی علامت گویاتری است تا برای بدحالی (برگرفته از گارسیا و کولینگ، ۱۹۶۶).
اگر موش‌ها پیوند بین مزه و دل به‌هم‌خوردگی را به این دلیل یاد می‌گیرند که این پیوند متناسب با ابزار طبیعی آنها در انتخاب غذا است، پس جاندار دیگری که ابزاری متفاوت برای انتخاب غذا دارد، ممکن است به‌سهولت نتواند مزه را به دل به‌هم‌خوردگی پیوند دهد. باید گفت که این درست همان چیزی است که اتفاق می‌افتد. پرندگان به‌طور طبیعی غذای خود را برمبنای ویژگی‌های بصری آن انتخاب می‌کنند و نه برمبنای مزه، و به‌همین سبب نیز به آسانی پیوند بین نور و دل به‌هم‌خوردگی را یاد می‌گیرند، در حالی‌که پیوند بین مزه و دل‌ به‌هم‌خوردگی را یاد نمی‌گیرند (ویلکاکسین - Wilcoxin، دراگوین - Deagoin و کرال - Kral در ۱۹۷۱). این نمونهٔ بسیار خوبی است از اینکه انواع جانداران هر چیز معینی را، از جمله آنچه را که موجب بیماری می‌شود، از طرق گوناگون یاد می‌گیرند. خلاصه اینکه، اگر بخواهیم بدانیم چه چیزی با چه چیز دیگری شرطی می‌شود باید CS و UCS را نه جدا از یکدیگر، بلکه در ارتباط با هم در نظر بگیریم، و توجه کنیم که ترکیبات آنها تا چه اندازه با روابط درونی و فطری جاندار مطابقت دارد. این نتیجه‌گیری بسیار متفاوت با این فرض است که قوانین یادگیری برای تمامی انواع جانداران در تمام موقعیت‌ها یکسان است.
این یافته‌ها، علاوه بر روشن کردن نکاتی در مورد ماهیت شرطی‌سازی، کاربردهای عملی مهمی نیز دارند. گرگچه‌ها (coyote نوعی گرگ کوچک‌اندام دشت‌ها) مانند موش‌ها، به آسانی پیوند بین مزه و بیماری را یاد می‌گیرند. این آگاهی راهی در اختیار گله‌داران غرب آمریکا می‌گذارد تا از کشتار گوسفندان توسط گرگچه‌ها جلوگیری کنند. برای این‌کار گله‌داران گوشت گوسفند را آغشته به مقدار کمی مواد سمی (مثلاً نمک لیتیوم) است در دسترس گرگچه‌ها می‌گذارند. گرگچه‌ها گوشت‌ آلودهٔ گوسفند را می‌خورند و بیمار می‌شوند، و از این طریق می‌آموزند که مزهٔ گوشت گوسفند را با بیماری پیوند دهند. به‌دنبال این تجربه، گرگچه‌ها از نزدیک‌شدن به گوسفندها اجتناب می‌کنند. با این تدبیر، هم گوسفندها از خطر می‌رهند و هم گرگچه‌ها که خود در معرض نابودی هستند (گارسیا، ۱۹۹۰).


همچنین مشاهده کنید