پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

عوامل هیجانی در فراموشی


مگر جز این است که بعضی اوقات موضوعی را به‌دلیل محتوای هیجانیش به‌یاد می‌آوریم یا فراموش می‌کنیم؟ پژوهش‌های فراوانی درباره این قبیل پرسش‌ها صورت گرفته است و نتایج حکایت از آن دارد که هیجان لااقل به پنج شیوۀ متمایز بر حافظهٔ درازمدت اثر می‌گذارد.
ساده‌ترین تبیینی که در این زمینه ارائه شده این است که ما معمولاً دربارهٔ موقعیت‌هائی که بار هیجانی دارند، چه منفی و چه مثبت، بیش از موقعیت‌های خنثی می‌اندیشیم، و خاطرات هیجان‌انگیز را بیش از خاطرات عاری از هیجان، مرور ذهنی و سازماندهی می‌کنیم. برای مثال، شاید اغلب فراموش کنید که فیلم معینی را کجا دیده‌اید، اما اگر وقتی در سینما هستید آتش‌سوزی رخ دهد، این رویداد تا مدتی بر افکارتان مسلط می‌ماند، و آن را بارها برای دوستانتان تعریف می‌کنید و همین‌طور پیش خود مرتباً به آن فکر می‌کنید، و به این طریق آن را در ذهن خود مرور و سازماندهی می‌کنید. از آنجا که مرور ذهنی و سازماندهی می‌تواند بازیابی از حافظهٔ درازمدت را بهبود بخشد، تعجب‌آور نیست که بسیاری از پژوهشگران در تحقیقات خود به این نتیجه رسیده‌اند که موقعیت‌های هیجان‌انگیز بیش از موقعیت‌های خنثی در خاطر می‌ماند (نیسر ۱۹۸۳؛ راپاپورت - Rapaport در ۱۹۴۲).
دومین شیوه‌ای که هیجان می‌تواند بر حافظه تأثیر بگذارد از راه خاطرات روشن (flashbulb memories) است. خاطرهٔ روشن، ثبت واضح و نسبتاً دائمی اوضاع و احوالی است که در آن شاهد رویدادی مهم و هیجان‌انگیز بوده‌ایم. نمونه‌ای از آن، انفجار فضاپیمای چلنجر (Challenger) در ۱۹۸۶ است که میلیون‌ها بینندهٔ تلویزیون شاهد آن بودند. اینک پس از ده‌سال بسیاری از اشخاص ۲۰ تا ۳۰ ساله می‌توانند دقیقاً به‌خاطر آورند که هنگام شنیدن خبر این فاجعه کجا بودند و چه کسی این خبر را به آنها داد، هرچند این قبیل چیزها جزئیاتی است که در شرایط معمولی به‌سرعت فراموش می‌کنیم. آمریکائی‌های سی‌ساله یا بزرگتر ممکن است خاطرات روشنی از حادثهٔ سوءقصد به رونالد ریگان (Ronald Reagan) در ۱۹۸۱ داشته باشند. و افراد چهل ساله یا بالاتر ممکن است چنین خاطراتی از ترور جان اف. کندی (John F.Kennedy) و مارتین لوترکینگ (Martin LUther King) در دههٔ ۱۹۶۰ داشته باشند. جالب اینکه حتی گزارش منتشر‌شده‌ای حاکی است که آمریکائیان یک قرن پیش، خاطرات روشنی از ترور آبراهام لینکلن (Abraham Lincoln) داشته‌اند. وقتی کولگراو (Colegrove) در (۱۸۹۹) با ۱۷۹ نفر مصاحبه کرد، ۱۲۷ نفر از آنان توانستند با ذکر جزئیات توضیح دهند که وقتی خبر ترور لینکلن را شنیدند، کجا بودند.
این خاطرات روشن را چگونه توجیه کنیم؟ براون (Brown) و کالیک (Kulik) در ۱۹۷۷ معتقد هستند که رویدادهای فوق‌العاده مهم، مکانیسم حافظه‌ای ویژه‌ای را راه‌اندازی می‌کنند. این مکانیسم آنچه را که ما در آن لحظه تجربه کرده‌ایم، به‌طور دائمی ثبت می‌کند، چنانکه گوئی از آن لحظه عکسی گرفته‌ایم، و به‌همین خاطر است که آن را 'خاطرهٔ روشن' نامیده‌اند.
اندیشهٔ وجود مکانیسمی خاص برای خاطرات پرهیجان، مخالفینی نیز داشته است. پژوهشگرانی که وجود مکانیسم حافظه‌ای ویژه را مردود می‌دانند به این نکته استناد می‌کنند که خاطرات روشن نیز همانند دیگر خاطرات درازمدت، براثر مرور زمان کمتر قابل بازیابی است. در پژوهشی که چند روز پس از انفجار چلنجر انجام گرفت، از مردم پرسیدند که وقتی خبر فاجعهٔ چلنجر را شنیدند کجا بودند و چه می‌کردند. نه ماه بعد، از همان عده همان پرسش‌ها به‌عمل آمد. هرچند این افراد جزئیات فوق‌العاده دقیقی از رویداد نه ماه قبل به‌خاطر داشتند. اما در طول این مدت مقداری فراموشی نیز رخ داده بود (مک‌کلوسکی، ویبل - Wibble و کوهن، ۱۹۸۸). چنین نتایجی حاکی از آن است که خاطرات وقایع غم‌انگیز ملی هم احتمال دارد مانند دیگر خاطرات باشد. علت اینکه ما این قبیل رویدادها را به‌روشنی به‌یاد می‌آوریم این است که مرتباً دربارهٔ آنها چیزی می‌گوئیم یا می‌شنویم، همان‌گونه که در مورد سایر موقعیت‌های پرهیجان نیز چنین می‌کنیم.
پژوهشگرانی هم که به‌وجود مکانیسم حافظه‌ای ویژه برای خاطرات پرهیجان معتقد هستند شواهدی در تأیید نظر خود ارائه می‌کنند. شاید برجسته‌ترین شواهد از پژوهش جدیدی به‌دست آمده که در آن پایه‌های زیست‌شناختی حافظه مطالعه شده است. نکتهٔ کلیدی اینجا است که در اندوزش خاطرات پرهیجان، هورمون‌های آدرنالین (adrenaline) و نورآدرنالین (noradrenaline) دست‌اندرکار هستند، حال آنکه در اندوزش خاطرات عادی این هورمون‌ها دخالتی ندارند. درنتیجه، اگر از اثرات زیست‌شیمیائی این دو هورمون جلوگیری شود، افراد باید در یادآوری مطالب پرهیجان دچار اشکال شوند، ولی در یادآوری مطالب کم‌هیجان مشکلی نداشته باشند. این فکر در آزمایش زیر به آزمون درآمد. آزمودنی‌ها، اسلایدهائی را تماشا می‌کردند که یا همراه با شرح یک داستان پرهیجان بود (داستان پسری که برای جراحی اضطراری در بیمارستان بستری می‌شود) و یا همراه با یک داستان خنثی از نظر هیجانی (پسری برای دیدار پدرش که کارمند بیمارستان بود، به آنجا می‌رود). قبل از شنیدن داستان، به نیمی از آزمودنی‌ها داروئی (پروپرانولول) (propranolol) دادند که اثرات آدرنالین و نورآدرنالین را بازداری می‌کند، و به بقیه دارونما (placebo) داده شد. یک هفته بعد، همهٔ آزمودنی‌ها به آزمون یادآوری داستان پاسخ دادند. آزمودنی‌هائی که داروی بازدارندهٔ هورمون مصرف کرده بودند، دربارهٔ داستان هیجانی مطالب کمتری به‌خاطر داشتند تا کسانی که از دارونما استفاده کرده بودند، اما این دو گروه از لحاظ میزان یادآوری داستان خنثی تفاوتی با یکدیگر نداشتند. این نتایج حکایت از آن دارد که در اندوزش مطالب هیجانی و مطالب غیرهیجانی، دو مکانیسم متفاوت در کار هستند (کاهیل - Cahill، پرینز - Prins، وبر - Weber و مک‌گاف - McGaugh در ۱۹۹۴).
هیجان منفی در مواردی نیز مانع بازیابی می‌شود، و این سومین شیوهٔ اثرگذاری هیجان بر حافظه است. تجربهٔ زیر که احیاناً برای هر دانشجوئی پیش آمده، روشنگر این نکته است:
در حال گذراندن امتحانی هستید که به‌نظر خودتان برای آن آمادگی چندانی ندارید. سؤال اول را حتی نمی‌توانید بفهمید چه رسد به اینکه جواب آن را بدانید. درنتیجه، نشانه‌هائی از وحشت‌زدگی (panic) در شما ظاهر می‌شود. هرچند سؤال دوم اصلاً دشوار نیست، اضطراب حاصل از سؤال قبلی در این یکی نیز اثر می‌گذارد. به سؤال سوم که می‌رسید، حتی اگر این سؤال دربارهٔ شمارهٔ تلفن خودتان هم باشد به‌هیچ‌وجه نمی‌توانید به آن جواب بدهید. وحشت سراسر وجود شما را گرفته است.
چه بلائی بر سرحافظهٔ شما آمده است؟ ناتوانی در پاسخ گفتن به سؤال اول، قدری اضطراب در شما ایجاد کرده بود. اضطراب اغلب با افکار نامربوطی همراه می‌شود، مثلاً 'در این امتحان مردود خواهم شد' . یا 'همه خواهند گفت آدم خرفتی هستم' . این افکار هوشیاری را پر می‌کند و در هر کوششی، مزاحم بازیابی اطلاعات لازم برای پاسخ‌ گفتن به سؤال می‌شود، و شاید علت ناتوانی حافظه نیز همین باشد. طبق این نظر، اضطراب مستقیماً باعث ناتوانی حافظه نمی‌شود، بلکه افکار نامربوطی را برمی‌انگیزد، یا با افکار نامربوطی پیوند می‌یابد که با تداخل در کار بازیابی موجب ناتوانی حافظه می‌شود (هولمز - Holmes در ۱۹۷۴).
هیجان ممکن است از طریق نوعی اثربافتی (context effect) نیز بر حافظه تأثیر بگذارد. همان‌طور که قبلاً گفتیم، بهترین عملکرد حافظه در مواقعی است که بافت مرحلهٔ بازیابی همانند بافت مرحلهٔ رمزگردانی باشد. از آنجا که حالت هیجانی ما به‌هنگام یادگیری، خود بخشی از بافت موقعیت به‌حساب می‌آید، هرگاه مطلب به‌یادسپردنی ما را اندوهگین سازد، شاید آن مطلب را بعدها در حالت اندوهگینی بهتر بازیابی کنیم. آزمایشگران این اثر بافت هیجانی را در آزمایشگاه نیز نشان داده‌اند. در آزمایشی، آزمودنی‌ها موافقت کردند وقایع روزانهٔ زندگی خود را به‌مدت یک هفته ثبت نمایند و هر روز هر رویداد هیجانی را با ذکر اینکه شادی‌بخش یا غم‌انگیز بوده یادداشت کنند. یک هفته پس از تحویل یادداشت‌های خود، آزمودنی‌ها به آزمایشگاه برگشتند و هیپنوتیسم شدند (این افراد را طوری انتخاب کرده بودند که همه بسیار هیپنوتیسم‌پذیر باشند). در جریان هیپنوتیسم در نیمی از آزمودنی‌ها حالت شاد و در نیمی دیگر حالت، حالت اندوهگین ایجاد کردند و سپس از همهٔ آنها خواستند رویدادهائی را که در دفتر خاطرات خود ثبت کرده بودند به‌یاد بی‌آورند. آزمودنی‌هائی که در آنها حالت شاد ایجاد شده بود، اغلب رویدادهائی را به‌خاطر آوردند که در گزارش خود آنها را شادی‌بخش به‌حساب آورده بودند، اما آزمودنی‌‌هائی که در آنها حالت اندوهگین ایجاد شده بود اغلب رویدادهائی را به‌خاطر آوردند که در گزارش قبلی خود آنها را اندوهبار تلقی کرده بودند. همان‌گونه که انتظار می‌رفت میزان یادآوری در مواردی بیشتر بود که هیجان غالب در جریان بازیابی همانند هیجان غالب در زمان رمزگردانی بود (باور، ۱۹۸۱).
تا اینجا بحث ما دربارهٔ شیوه‌های تأثیر هیجان بر حافظه، متکی بر اصولی بود که قبلاً از آنها سخن گفته‌ایم: مرور ذهنی، تداخل، خاطرهٔ روشن، و اثر بافت موقعیت. پنجمین دیدگاه در زمینهٔ ارتباط هیجان با حافظه، نظریهٔ فروید دربارهٔ ناهوشیار است که بر اصول تازه‌ای متکی است. فروید این فرضیه را مطرح ساخت که برخی تجارب هیجانی دوران کودکی چنان آسیب‌زا هستند که حتی وقتی پس از گذشت سال‌ها به هوشیاری راه یابند شخص را به‌شدت دچار اضطراب می‌کنند (این نکته در مثال ما دربارهٔ امتحان مصداق ندارد چون در این مورد اضطراب برای حوزهٔ هوشیاری قابل تحمل است). گفته می‌شود که این تجارب آسیب‌زا در ناهوشیار اندوخته شده، یا سرکوب (repressed) می‌شوند، و تنها هنگامی که مقداری از بار هیجانی خود را از دست بدهند، قابل بازیابی می‌شوند. بنابراین، سرکوبی نشانگر ناتوانی کامل در بازیابی است: راه دست‌یابی به‌چنین خاطراتی، فعالانه مسدود شده است. این مفهوم انسداد فعال، فرضیهٔ سرکوبی را از لحاظ کیفی با نظراتی که قبلاً بررسی کردیم متفاوت می‌سازد.
سرکوبی چنان پدیدهٔ جالبی است که بدیهی است بخواهیم آن را در آزمایشگاه بررسی کنیم، اما انجام چنین آزمایشی با دشواری روبه‌رو شده است. برای ایجاد سرکوبی واقعی در آزمایشگاه، آزمایشگر باید آزمودنی را با تجربه‌ای بسیار آسیب‌زا مواجه سازد، اما ملاحظات اخلاقی اجازهٔ چنین کاری را نمی‌دهد. ناچار در بررسی‌ها، آزمودنی‌ را تنها در معرض تجربه‌های آسیب‌زای ملایم قرار داده‌اند. شواهد به‌دست آمده از این بررسی‌ها تأییدی نسبی بر فرضیه سرکوبی بوده است (بادلی، ۱۹۹۰؛ اردلیی - Erdelyi در ۱۹۸۵).


همچنین مشاهده کنید