جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

شدت و تمایز هیجان‌ها


وقتی‌که شاهد رویداد یا عملی می‌شویم موقعیت را برحسب هدف‌ها و بهزیستی خود تفسیر می‌کنیم: 'در مسابقه پیروز شدم و احساس شادی می‌کنیم' یا 'در امتحان موفق نشدم و افسرده‌ام' . این قبل تفسیرها، ارزیابی شناختی نامیده می‌شود.
   شدت و تمایز هیجان‌ها
واضح است که ارزیابی ما از موقعیت می‌تواند بر شدت تجربهٔ هیجانی ما تأثیر بگذارد. اگر در اتومبیل بی‌حرکتی نشسته باشیم و اتومبیل ناگهان در سرازیری تندی راه بیفتند، اگر وحشت هم نکنیم لااقل می‌ترسیم. اما در چنین موقعیتی اگر بدانیم که در اتاقک قطار هوائی در شهر بازی کودکان نشسته‌ایم معمولاً کمتر می‌ترسیم. اگر دوستی به‌ما بگوید که تحمل دیدن ندارد دچار خشم یا دلخوری شدید می‌شوم، اما اگر با بیمار روانی ناشناسی مواجه شویم، ممکن است اصلاً ناراحت نشویم. در این قبیل موارد، ارزیابی شناختی ما از موقعیت است که شدت تجربهٔ هیجانی را تعیین می‌کند (لازاروس، ۱۹۹۱؛ لازاروس، کانر، Kanner و فولکمن، Folkman ،۱۹۸۰).
ارزیابی شناختی می‌تواند نقش عمده‌ای نیز در تمایز هیجان‌ها داشته باشد. برخلاف برانگیختگی خودمختار، ارزیابی‌های ما چندان متنوع هستند که می‌تواند با سرعت بروز برخی هیجان‌ها برابری کند. نکته‌ٔ دیگر اینکه در توصیف کیفیت هر هیجان نیز ما غالباً بر ارزیابی شناختی خود تکیه می‌کنیم. می‌گوئیم 'عصبانی شدم چون بی‌انصافی کرد' یا 'ترس برم داشت چون بی‌پناه مانده بودم' . واضح است که 'بی‌انصافی' و 'بی‌پناهی' باورهائی هستند حاصل فرایند شناختی ما.
این مشاهدات حاکی از آن است که ارزیابی شناختی غالباً به ‌تنهائی می‌تواند کیفیت تجربه‌ٔ هیجانی را تعیین کند. از این نکته نیز چنین استنباط می‌شود که اگر می‌شد افراد را در یک حالت خنثی از نظر برانگیختگی خودمختار قرار داد، در این‌صورت کیفیت هیجانی آنان را فقط ارزیابی آنان از موقعیت تعیین می‌کرد. نخستین ‌بار شاکتر و سینگر (۱۹۶۲) این ادعا را در پژوهشی بررسی کردند که طی دو دههٔ بعد تأثیر چشم‌گیری بر نظریه‌های هیجان داشت.
به آزمودنی‌ها اپی‌نفرین تزریق شد، که معمولاً سبب برانگیختگی خودمختار، از قبیل تندشدن ضربان قلب و تنفس، لرزش عضلات و احساس خشم می‌شود. آن‌گاه آزمایش‌گر اطلاعات دستکاری شده‌ای درباره اثرات اپی‌نفرین به آزمودنی‌ها داد. برخی از آزمودنی‌ها اطلاعات صحیح درباره‌ٔ پیامدهای برانگیختگی ناشی از مصرف دارو دریافت کردند (مثلاً، تندشدن ضربان ‌قلب، لرزش عضلات و از این قبیل). به بقیهٔ آزمودنی‌ها اطلاعی درباره‌ٔ اثرات دارو داده نشد. آزمودنی‌های مطلع توضیحی برای برانگیختگی خود داشتند، در حالی‌که آزمودنی‌های بی‌اطلاع چیزی نمی‌دانستند. شاکتر و سینگر پیش‌بینی کرده بودند که تفسیر افراد گروه بی‌اطلاع از علائم ناراحتی خود بستگی به موقعیتی دارد که در آن قرار می‌گیرند. هر آزمودنی در اتاقی همراه آزمودنی دیگری که در حقیقت هم‌دست آزمایش‌گر بود، قرار می‌گرفت. هم‌دست آزمایش‌گر یا موقعیتی شادی‌بخش ایجاد می‌کرد، (مثلاً ساختن هواپیمای کاغذی، توپ بازی، با پرتاب کاغذهای باطله، و از این قبیل)، و یا موقعیتی خشم‌انگیز به‌وجود می‌آورد (مثلاً گله‌مندی از آزمایش، پاره کرده پرسشنامه، و جز این‌ها). نتایج بررسی حاکی از آن بود که در موقعیت شاد، آزمودنی‌های بی‌اطلاع بیش از آزمودنی‌های مطلع احساس خوشحالی کردند. از سوی دیگر، آزمودنی‌های بی‌اطلاع در موقعیت خشم‌انگیز بیش از آزمودنی‌های مطلع احساس خشم کردند. به ‌بیان دیگر، حالت ذهنی آزمودنی‌هائی که توجیه فیزیولوژیائی برای برانگیختگی خود داشتند کمتر تحت تأثیر موقعیت قرار گرفت تا کسانی که چنین توجیهی نداشتند.
پژوهش شاکتر و سینگر از نفوذ فراوانی برخوردار شد که چندان هم موجه به‌نظر نمی‌رسد. به‌طور کلی یافته‌های پژوهش، فرضیه‌ٔ پژوهشگران را قویاً تأیید نکرد، به این معنی که از لحاظ آماری تفاوت میان گروه‌های مورد نظر معنی‌دار نبود، و واکنش گروه شبه‌دارو به دستکاری تجربی، با فرضیه‌ها، هم‌سوئی نداشت. علاوه بر این، ممکن است برانگیختگی خودمختار در موقعیت‌های شادی‌بخش و خشم‌انگیز همانند نبوده و مسلماً از نوع خنثی هم نبوده باشد.
آزمایش‌هائی که در پیگیری پژوهش شاکتر و سینگر انجام شده، نشان داده است که آزمودنی‌ها تجربه‌های خود را منفی‌تر (کمتر شادی‌بخش یا خشم‌انگیز) از آنچه موقعیت اقتضا دارد، ارزیابی می‌کنند. این یافته حاکی از آن است که برانگیختگی فیزیولوژیائی حاصل از اپی‌نفرین تا حدودی تجربهٔ نامطبوعی است. همچنین آزمایش‌های بعدی گاهی نتوانسته‌اند مهر تأیید بر نتایج شاکتر و سینگر بزنند (مسلاک، Maslach ،۱۹۷۹؛ مارشال، Marshall و زیمباردو، Zimbardo ،۱۹۷۹). از این‌رو هنوز باید در انتظار شواهدی باشیم که نشان دهد برانگیختگی کاملاً خنثی به‌طور نابجا اسناد داده می‌شود.
پژوهش بعدی، شواهدی در تأیید نکتهٔ فوق به‌دست داد. در این پژوهش، آزمودنی‌ها نخست به تمرین ورزشی پر تلاش پرداختند و سپس در فعالیتی شرکت کردند که در آن هم‌دستان آزمایش‌گر آنان را عصبانی می‌کردند. تمرین ورزشی نوعی برانگیختگی خنثی ایجاد کرده بود که تا هنگام تحریک شخص پایدار مانده بود. این برانگیختگی می‌باید با هر نوع برانگیختگی حاصل از تحرک بیرونی ترکیب می‌شد و به احساس خشم شدید می‌انجامید. در عمل نیز افرادی که به ورزش پرداخته بودند در مقایسه با افراد دیگر پاسخی پرخاشگرانه‌تر به تحریک بیرونی دادند (زیلمن، Zillman، و براینت، Bryant ،۱۹۷۴).
نتیجه‌ای که از این پژوهش‌ها می‌توان گرفت این است که هر رویداد فراخوان هیجان معمولاً، هم برانگیختگی خودمختار در پی دارد و هم ارزیابی شناختی. احساس برانگیختگی و ارزیابی شناختی مستقل از یکدیگر تجربه نمی‌شوند، بلکه برانگیختگی به ارزیابی اسناد داده می‌شود: 'قلبم به‌شدت می‌تپد چون چیزهائی که پرویز گفت بسیار عصبانیم کرد' . این بررسی‌ها حاکی از آن است که هم برانگیختگی و هم ارزیابی بر شدت تجربه تأثیر می‌گذارند، و گاهی ارزیابی به‌ تنهائی کیفیت تجربه را تعیین می‌کند. هر چند این پژوهش حاکی از آن است که برانگیختگی می‌تواند به تمایز هیجان‌ها کمک کند، اما به‌نظر می‌رسد نقشی کمتر از ارزیابی برعهده داشته باشد.
دو بخش فوقانی شکل نظریه‌های اصلی هیجان، به‌صورتی خلاصه نشان می‌دهند که در دو نظریه‌ٔ مورد بحث ما مؤلفه‌های هیجان چه پیوندهائی با یکدیگر دارند. گر چه هر یک از این نظریه‌ها تا حدود زیادی مورد حمایت و قبل بوده‌اند، اما تحلیل آنها از فرایند هیجان، با ساده‌نگری همراه بوده است. دو مؤلفه برانگیختگی خودمختار و ارزیابی شناختی، خود رویدادهای پیچیده‌ای هستند که هر یک زیرمؤلفه‌هائی دارند، و این زیرمؤلفه‌ها همزمان رخ نمی‌دهند. مثلاً فرض کنید یکی از آشنایانتان حرف توهین‌آمیزی به شما بزند. شما نخست متوجه ناخوشایندبودن حرف او می‌شوید، آنگاه کمی برانگیختگی احساس می‌کنید، و سپس حرف‌های او را ارزیابی می‌کنید و همزمان با آن برانگیختگی بیشتری احساس می‌کنید، و این فرایند همچنان ادامه می‌یابد. لذا، برانگیختگی خودمختار و ارزیابی شناختی رویدادهائی هستند با فاصله‌ی زمانی از یکدیگر، و زیرمؤلفه‌هائی که ممکن است به‌موازات هم فعال شوند (الس‌ورت، Ellsworth ،۱۹۹۱).
   هیجان مستقل از شناخت
آیا نمونه‌هائی از هیجان سراغ داریم که در آنها ارزیابی شناختی اصلاً دخیل نباشد؟ برای مثال، وقتی به موش صحرائی برای نخستین‌بار ضربه‌ٔ برقی وارد می‌شود، احتمالاً قادر نیست به چیزی فکر کند و واکنش هیجانی او نیز عاری از فعالیت شناختی است. به‌همین ترتیب، اگر ناگهان مشتی به‌صورت شما بزنند، پیش از آنکه فرصتی برای تفسیر آن داشته باشید، هیجانی به شما دست می‌دهد.
از مثال‌هائی که ذکر شد چنین برمی‌آید که دو نوع تجربه‌ی هیجانی داریم: هیجان‌های مبتنی بر ارزیابی شناختی و هیجان‌های مقدم بر شناخت (زایونک،Zalonc ،۱۹۸۰ ،۱۹۸۴). پژوهش در زمینه‌ی فیزیولوژی هیجان که با بررسی ساختارهای مغزی درگیر در هیجان سروکار دارد، این دوگانگی را تأیید می‌کند. یکی از این ساختارهای آمیگدالا یا تودهٔ بادامی شکل کوچکی در بخش زیرین مغز است که مسئول ثبت واکنش‌های هیجانی آشناست. تا همین اواخر تصور می‌شد آمیگدالا تمامی درون‌دادهایش را از قشر مخ دریافت می‌کند، و چون قشر مخ جایگاه شناخت است، گفته می‌شد درون‌دادهای آمیگدالا همیشه با ارزیابی‌های شناختی سر و کار دارد. اما پژوهش‌های جدیدتر با موش‌ها از ارتباط‌هائی بین دستگاه‌های حسی و آمیگدالا پرده برداشت که از قشر مخ عبور نمی‌کنند.
این ارتباط‌های مستقیم احتمالاً اساس زیست‌شناختی هیجان‌های پیش‌شناختی (هیجان‌های غیرمتکی بر ارزیابی) است. لذا، آمیگدالا می‌تواند پیش از قشر مخ، به‌موقعیت هشداردهنده پاسخ دهد، و این بدان معنی است که ما گاهی قبل از آنکه فکر کنیم، می‌توانیم احساس کنیم. برای مثال، اگر از گوشهٔ چشم چیزی شبیه مار ببینید، با علامت خطر صادره از آمیگدالا از جای خود می‌پرید، هر چند که قشر مخ شما هنوز فرصت نیافته تشخیص دهد که آن شیء درواقع تکه طناب بی‌خطری است. گرچه این پژوهش با موش‌ها انجام شده است، به‌دلائلی می‌توان پذیرفت که همان گذرگاه‌های عصبی در آدمیان نیز وجود دارد (لودوکس، LeDoux ،۱۹۸۹).
با اینکه می‌توانیم بدون ارزیابی شناختی آگاهانه و عمدی نیز تجارب هیجانی داشته باشیم، اما چنین تجربه‌هائی محدود به احساس‌های کلی مثبت و منفی است. اگر تعریف ارزیابی شناختی را طوری گسترش دهیم که ارزیابی‌های خودکار و ابتدائی آموخته شده در طی تکامل را نیز در بر بگیرد، در این‌صورت می‌توانیم بگوئیم که تقریباً تمامی هیجان‌ها متضمن نوعی ارزیابی هستند (لازاروس، ۱۹۹۹۱).


همچنین مشاهده کنید