شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

آلفرد هیچکاک (۳)


در ۱۹۵۵ (سالی که هیچکاک به تابعیت آمریکا درآمد) فیلم دستگیری یک سارق (To Catch a Thief) ساخته شد. این فیلم یک تریلد کمدی و صاحب سبک دربارهٔ یک سارق است که در مکان واقعی در ریوبرای فرانسه به طریقهٔ پرده عریض پارامونت یعنی ویستاویژن (۱) فیلمبرداری شده است، و طبق معمول هیچکاک نخستین کسی شد که پردهٔ عریض را به شکل مأثری در خدمت ترکیب‌بندی بصری و دراماتیک گرفت. همهٔ فیلم‌های بعدی او، به‌استثناء مظنون عوضی (The Wrong Man) از این پس در ابعاد پرده عریض ساخته شدند. فیلم مخمصهٔ هری (The Trouble with Harry ـ سال ۱۹۵۵) که آغاز همکاری پربار و نُه سالهٔ هیچکاک با آهنگساز معروف برنارد هرمن (Bernard Herman ـ سال ۱۹۷۵ - ۱۹۱۱) شد، با پردهٔ عریض ویستاویژن، زیبائی‌های فصل پائیز در جنگل‌های ورمونت را پس‌زمینهٔ یک کمدی سیاه هوشمندانه و پیشرفته قرار داد. این فیلم داستان جسدی است که نمی‌خواهد دفن شود و هر بار کسی آن را از خاک بیرون می‌آورد. هیچکاک در همین سال مردی که زیاد می‌دانست را به‌صورت یک فیلم پرهزینهٔ تجاری سرگرم‌کننده با موسیقی غنی برنارد هرمن بازسازی کرد و فصل‌هائی از آن در مراکش و لندن در مکان‌های واقعی فیلمبرداری شدند. فیلم بعدی، مظنون عوضی (۱۹۵۷)، نیمه‌مستندی درخشان از دستگیری‌ها و زندانی کردن‌های اشتباهی، و آخرین فیلمی بود که هیچکاک برای برادران وارنر ساخت. به‌نظر می‌رسد او برای جبران خیالپروری‌های خود در فیلم‌های پیشین این فیلم را در مکان‌های اصلی و به‌صورت سیاه و سفید در نیویورک ساخته است.
(۱) . Vista Vision: شیوهٔ چاپ غیرآنامورفیک بود که توسط کمپانی پارامونت ابداع و در شیوهٔ سینما سکوپ متعلق به کمپانی فاکس در ۱۹۵۴ کامل شد. در این روش فیلم‌های ۳۵ میلی‌متری به‌صورت افقی (به‌جای عمودی) چاپ می‌شد، و یک قاب دوتائی، یعنی دو برابر قاب ۳۵ میلی‌متری به‌دست می‌داد. پزیتیو چاپ شده با دستگاه مخصوصی به‌صورت افقی منعکس می‌شد و تصویر بسیار بزرگی را بر پرده می‌انداخت. این تصویر همچنین با شیوهٔ آنامورفیک به‌صورت معمولی ۳۵ میلی‌متری نیز قابل نمایش بود. از آنجا که این شیوه هزینهٔ زیادی دربر دارد، از ۱۹۶۱ به بعد تنها برای افکت‌ها و نمایش‌های ویژه مورد استفاده قرار می‌گیرد - م.
در ۱۹۵۸ فیلم سرگیجه به‌صورت ویستاویژن و در مکان‌های اصلی در سن‌فرانسیسکو فیلمبرداری شد. بسیاری از منتقدان آن را بهترین فیلم هیچکاک از نظر بصری شاعرانه‌ترین فیلم او می‌شناسند. سرگیجه قصه‌ای رمانتیک از یک عقده‌ٔ روانی است و توسط آلِکس کاپل (Alex Coppel) و سَمیول تیِلر (Samuel Taylor) از رمان در میان مردگان (D'Entre des 'Morts ' From Amongst the Dead) نوشتهٔ پی‌یر بوالو (Pierre Boileau) و توماس نارسژاک (Thomas Narcejac)، مؤلفان مجموعه شیاطین (Les Diaboliquues) به‌صورت یک تریلر (۲) کارآگاهی و به طرزی استادانه اقتباس شده است: اسکاتی (جیمز استوارت) کارآگاه پیشین پلیس به‌علت بیماری ترس از ارتفاع (اکروفوبیا، یا سرگیجه)، موجب سقوط یکی از همکاران پلیس خود از بام یک خانه و باعث مرگ او شده است - این حادثه با تبحر فراوان در بیست و پنج نمای مونتاژ فصلی در نود ثانیهٔ آغاز فیلم نقل می‌شود، به‌علت این بیماری عذر او را از ادارهٔ پلیس می‌خواهند و بازنشسته‌اش می‌کنند. یکی از دوستان‌ ثروتمند اسکاتی به‌نام همسر او، مادلن (کیم نواک ـ Kim Novak) باشد، و او با بی‌میلی مأموریت را می‌پذیرد. به او گفته شده مادلن خیالاتی شده و گمان می‌کند روح مادربزرگش، کارلوتا والدز، در جسم او حلول کرده است - والدز زنی رنج‌دیده بوده که در حالت جنون خودکشی کرده بود. اسکاتی در جریان تعقیب مادلن در خیابان‌های شلوغ و نجات دادن او از یک خودکشی در کنار پل گلدن‌گیت، عاشق مادلن می‌شود. اما سرانجام مادلن با پرتاب خود از بالای برج ‌ناقوس یک دیر قدیمی اسپانیائی کشته می‌شود - یا چنین به‌نظر می‌رسد که مرده است. این حادثه چنان است که گوئی اسکاتی به‌علت بیماری سرگیجه نتوانسته مانع خودکشی مادلن شود. اسکاتی پس از یک بازجوئی، که در آن متهم به کوتاهی در مأموریت خود می‌شود، خود اختلال روانی پیدا می‌کند، اما به‌تدریج بهبود می‌یابد.
(۲) . horror یا thriller، به‌گونه‌ای از داستان‌های هولناک گفته می‌شود که ابتدا در رمان‌نویسی رواج یافت و پس از آن به سینما سرایت کرد. این داستان‌ها لزوماً واقعگرا نبودند و هدف دیگری جز ایجاد دلهره و وحشت از اجنه و شیاطین یا نیروهای شر نداشتند. در اکولا - فرنکشتاین و انواع آن از نوع تریلر محسوب می‌شوند، اما هیچکاک این‌گونه را به وقایع زندگی روزمره کشاند. نمونهٔ این‌گونه داستان‌ها در فرهنگ ما به داستان‌های جن و پری معروف هستند - م.
مدتی بعد، در حالی‌که هنوز عمیقاً اندوهگین است، با دختر فروشنده‌ای به‌نام جودی آشنا می‌شود که شباهت عجیبی به مادلن دارد - جودی دختری عامی و معمولی است، در حالی‌که مادلن در نظر او بتی رمانتیک بود. اسکاتی بقیهٔ فیلم را با پشتکار فراوان صرف می‌کند تا ظاهر جودی را به شکل مادلن بسازد. در واقع این دو زن یکی هستند، همان زنی که در توطئهٔ کثیف الستر نقش بازی کرده است. هیچکاک این راز را برای تماشاگر افشا می‌کند، اما اسکاتی در دوسوم فیلم از موضوع آگاه نیست. در اینجا هیچکاک با برداشتن تعلیق در واقع تمرکز ما را به فضای عاطفی فیلم هدایت کرده است. تلخی موقعیت اسکاتی (همچنین تلخی موقعیت جودی، چرا که در این داد و ستد عاطفی او نیز عاشق اسکاتی شده است) از آنجا است که هر چه جودی را به مادلن شبیه‌تر می‌سازد، از هر دوی آنها فاصلهٔ بیشتری می‌گیرد، چرا که اساساً مادلنی در کار نبوده بلکه تنها نقشی بوده که اجراء شده است - همچون بازیگری در فیلم. منطق این توطئهٔ دو جانبهٔ دردناک است که به نتیجه‌گیری هولناک و غیرقابل اجتناب فیلم سرگیجه می‌انجامد. در اینجا اسکاتی پس از بازسازی کامل جودی به شکل مادلن درمی‌یابد که در تمام این مدت آن دو یکی بوده‌اند، و از این گره‌گشائی بیماری او درمان می‌شود. پس جودی را به زور به بالای برج ‌ناقوس، جائی‌که مادلن مرده بود، می‌کشاند وجودی/مادلن تصادفاً - اما این‌ بار واقعاً - از برج سقوط می‌کند و می‌میرد. هیچ خلاصه‌ای قادر به ‌ادای حق مطلب دربارهٔ ساختار بغرنج این فیلم برجسته نیست؛ فیلمی که درونمایه‌ٔ مرگ متعالی در آن را تنها در آثار بزرگ روائی غرب، همچون رومئو و ژولیت از شکسپیر، بلندی‌های بادگیر از امیلی‌برونته و تریستان و ایزولد اثر ریشارد واگنر، می‌توان یافت. موسیقی افسون‌کنندهٔ برنارد هرمن، با قطعاتی سرشار از موومان‌های متضاد و با کمک موسیقی‌های تکرارشونده براساس اپرای واگنر، به‌ویژه آریای 'عشق و مرگ' در پایان. فیلم این داستان عاشقانه‌ را جذاب‌تر ساخته است.
ساختار فیلم سرگیجه، چه از نظر بصری و چه از لحاظ زبان روائی به یک سلسله مارپیچ حلزونی و کاهش‌یابنده شباهت دارد، که هر چه کشش رمانتیک اسکاتی بیشتر به عمق این مارپیچ نزدیک می‌شود، مادلن دست‌نیافتنی‌تر و بنیان‌کن‌تر می‌شود. رابین‌وود (Robin Wood)، که نخستین مطالعهٔ جدی به‌ زبان انگلیسی از هنر هیچکاک را به‌عمل آورده (کتاب فیلم‌های هیچکاک (Hitchcock's Films ـ سال ۱۹۶۵)، بر آن است که یک سوم پایانی فیلم سرگیجه از 'آزارنده‌ترین و دردناک‌ترین تجربه‌هائی است که سینما می‌تواند به‌دست دهد' . فیلم سرگیجه نه تنها عشق رمانتیک را غیرواقعی می‌شمارد بلکه همهٔ سنت روائی هالیوود را با آن پایان خوش‌های مصنوعی زیر سؤال می‌برد.
فیلم‌ سرگیجه در هنگام پخش اولیهٔ خود نه مورد توجه منتقدان قرار گرفت و نه تماشاگران و درک این نکته چندان مشکل نیست، چرا که همزمان با نمایش آن فیلم‌هائی چون سایونار (Sayonara) و جنوب اقیانوس آرام (South Pacific) (جاشوا لوگان ـ Josh Logan) از پرفروش‌ترین فیلم‌های آمریکائی بودند. هیچکاک همواره به این عدم استقبال با تردید نگاه می‌کرد و در جائی به‌طور خصوصی گفته بود علت شکست این فیلم سن زیاد جیمز استوارت و بی‌تجربه بودن کیم نواک بوده است (البته ما می‌دانیم که شخصیت این هر دو اعتبار زیادی به فیلم بخشیده است). اظهارات او نه تنها بدخواهانه که خالی از صداقت بود: مسلماً هیچکاک به‌خوبی می‌دانست که برای بازار تودهٔ مردم آمریکائی فیلم نیست‌انگارانه و به‌ شدت تجربی ساخته است. (سمیول تیلر فیلمنامه‌نویس گفته است: 'هیچکاک دقیقاً می‌دانست از این فیلم چه انتظاری دارد، چه می‌خواهد بگوید و چگونه باید آن را دید و اظهارنظر کرد. من به او دیالوگ‌ها و شخصیت‌هائی را دادم که می‌خواست و داستان را چنان پرورش دادم که دوست داشت، اما اثر تمام شده، از نخستین قاب تصویر تا پایان متعلق به خود او بود. در این فیلم لحظه‌ای نیست که هیچکاک حضور نداشته باشد و هر کسی که، چون من، او را در طول ساختن فیلم‌ دیده باشد می‌توانست بفهمد هیجکاک واقعاً در فیلم غوطه‌ خورده است' .


همچنین مشاهده کنید