جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

آلفرد هیچکاک (۴)


حقیقت هرچه بود، هیچکاک عزم خود را جزم کرد تا فیلم بعدی او پرفروش شود و در این راه موفق هم شد: شمال از شمال‌غربی (North by Northwest ـ سال ۱۹۵۹) بازگشتی دوباره به حال و هوای تعقیب دو جانبه و فیلم‌های هوشمندانهٔ هیچکاک مانند سی‌ونه پله (۱۹۳۵) است، که نیم‌نگاهی به طنز دارد. ارنست لهمان (Ernest Lehman ـ متولد ۱۹۲۰) برای آن فیلمنامه‌ای صاحب سبک نوشته و رابرت بورکس آن را به طریقهٔ ویستاویژن فیلمبرداری کرده است. شمال از شمال غربی، که برای MGM ساخته شد، فصل‌هائی مشخصاً هیچکاکی دارد و داستان یک تبلیغاتچی نیویورکی است که همزمان توسط مقامات آمریکائی و جاسوس‌هائی ناشناس در سراسر ایالات متحد تحت تعقیب قرار می‌گیرد. استفادهٔ استادانه از نمادهای فرویدی، به‌ویژه عقدهٔ ادیپ، و موسیقی محسورکنندهٔ برنارد هرمن در آن فضائی خلق می‌کنند که حواس، عواطف و اندیشهٔ تماشاگر را کاملاً ارضاء می‌کنند.
فیلم روح را جوزف استفانو (Joseph Stephano) از رمان روبرت بلوخ (Robert Bloch) اقتباس کرد، و هیچکاک سردترین و درخشان‌ترین فیلم هالیوود را براساس آن ساخت. این فیلم با بودجهٔ هشتصد هزار دلاری و با گروه تلویزیونی هیچکاک در ریویواستودیوز (Revue Studios)، شاخهٔ تلویزیونی کمپانی یونیورسال پیکچرز، ساخته شد، اما برای کمپانی پارامونت و توسط جان ل. راسل (John L.Russell) فیلمبرداری شد. روح در عین حال که به ارضاء عقده‌های جنسی می‌پردازید انتقام سختی از منتقدان سرگیجه می‌گیرد. پیش از پایان یک‌سوم فیلم قهرمان اغواگر و زیبای فیلم (جَنِت‌لی ـ Janet Leigh، متولد ۱۹۲۷)، که به‌علت دزدیدن چهل هزار از رئیس خود از دست پلیس فرار کرده، در حمام متلی در زیر دوش به ضرب چاقو به قتل می‌رسد. این فصل موناژی چهل و پنج ثانیه‌ای را برخی از منتقدان رقیب پله‌های اُدسای آیزنشتاین در فیلم رزمنا و پوتمکین شناخته‌اند. در اینجا هیچکاک دوربین و مونتاژ خود را برای گول زدن تماشاگر به‌کار می‌گیرد و با عبور دادن او از نقاط کور سینمائی، پردهٔ سینما را با حرکات ضربدری ضربهٔ چاقو و خون آکنده می‌کند.
در این فیلم هیچکاک ترسبارترین و بیمارگونه‌ترین شیوهٔ روائی در طول فیلمسازی خود را به تصویر می‌کشد - قاتل، نرمن بِیتس (آنتونی پرکینز ـ Anthony Perkins، سال [۱۹۹۲ - ۱۹۳۲]) یک بیمار روانی وابسته به مادر، در خانه‌ای وهم‌آمیز، بیست سال با جسد پوسیدهٔ مادرش، که به‌دست خود کشته است، زندگی می‌کند (این واقعیت در پایان فیلم از طرف پلیس فاش می‌شود). بسیاری از منتقدان در ۱۹۶۰ بر ضد فیلم روح برخاشتند و از فضای آزارندهٔ آن به وحشت افتادند، اما امروز دستاورد تکنیکی این فیلم آن را در میان مهم‌ترین فیلم‌های پس از جنگ آمریکائی قرار داده است و تلخی و سردی آن را فرایافتی کاملاً مدرن ارزیابی می‌کنند. (شاید از آن رو که پس از فیلم حماسی بن‌هور اثر ویلیام وایلر، این فیلم با فروشی بیش از هشت میلیون دلار در اکران اول در ردهٔ دوم قرار گرفت - روح جایزهٔ اسکار بهترین فیلم و بهترین فیلمبرداری سیاه و سفید در ۱۹۶۰ را نیز به‌دست آورد).
هیچکاک تا دههٔ ۱۹۴۰ یکی از مشتریان اصلی آژانس تأمین بازیگر MCM شده بود و با مدیرعامل آن، لو واسرمن (Lew Wasserman ـ متولد ۱۹۱۳) ارتباط نزدیکی برقرار کرده بود، که این ارتباط تأثیر زیادی در آثار بعدی او به‌جا گذاشت. واسرمن در ۱۹۵۵ قراردادی با هیچکاک بست تا نام او را بر روی یک سریال نیم‌ساعت در هفته‌ای برای کانال CBS بگذارد، و این سریال (آلفرد هیچکاک تقدیم می‌کند) بین ۱۹۵۵ تا ۱۹۶۰ یکی از پرطرفدارترین برنامه‌های تاریخ تلویزیون شد. هیچکاک شخصاً تنها بیست قسمت این سریال را کارگردانی کرد و پیش‌درآمد مضحک او در آغاز این برنامه‌ها او را به یکی از چهره‌های ملی بدل ساخت. این فیلم‌ها او را ثروتمند ساختند: او با دادن امتیاز حق تألیف خود به این سریال و فیلم روح در ۱۹۶۲ به مبلغ ۰۰۰/۱۵۰ دلار از سهام MCA سومین سهامدار این شرکت سهامی بزرگ شد، و این امتیاز دست او را بازگذاشت تا فیلم‌های مورد علاقهٔ خود را بسازد. باید گفت هیچ کارگردان در آمریکا قادر نبود فیلمی چنین سیاه و ضمناً ساده همچون سرگیجه را با بودجه‌ای چنین سنگین با شرکت ستارگان نامدار در ۱۹۵۸ بسازد و کاندیدای جایزهٔ اسکار شود. او مطابق معمول محبوبیت تلویزیونی خود را صرف فیلم‌های مردم‌پسند و انتزاعی کرد.
هیچکاک پس از آنکه سومین سهامدار MCM شد همهٔ فیلم‌های بعدی خود را برای یونیورسال ساخت. تدارک ساختن نخستین فیلم این دوره، پرندگان (The Birdsـ سال ۱۹۳۶)، سه سال طول کشید؛ فیلمی که پس از نمایش به‌نظر بسیاری از صاحب‌نظران تمرینی در تکینک خالص بوده است. پرندگان توسط اوان هَنتر (Evan Hunter) از یک داستان کوتاه دافنه دو موریه اقتباس شده و ماجرای حملهٔ وحشیانهٔ میلیون‌ها پرنده به مردم شهر در ساحل بادِگا در کالیفرنیا است. افکت‌های استادانهٔ این فیلم (شامل ۳۷۱ نمای فوت و فن‌دار) با همکاری یوب‌ایورکْز (Ub Iwerks)، یکی از بهترین متحرک‌سازهای کمپانی والت‌دیسنی، ساخته شد و نوار صدای الکترونیکی و هراس‌آور آن را رنی‌گاسمن (Reni Gossman) و اسکار سالا (Oskar Sala) ساختند. این فیلم تا فصل آغاز حملهٔ پرندگان به مردم هنجاری کُند و کیفیتی بسیار معمولی دارد. امروز برخی از منتقدان آن را ادامهٔ سه‌گانه‌ای می‌دانند که با سرگیجه و روح آغاز شده بود: تصویر جهانی که بر اثر جابه‌جا شدن احساس انسانی دچار کرختی و لکنت شده است. اگرچه حمله‌ٔ پرندگان به شهر از مونتاژی چشمگیر برخوردار است و ساختار کلاسیکی پیدا کرده، حال و هوای کلی آن مانند فیلم مرد عوضی زمخت و بی‌پیرایه است.
پرندگان پرهزینه‌ترین فیلم هیچکاک و ضمناً یکی از موفق‌ترین فیلم‌های او بود و هیچکاک پس از آن نیز تیپی هِدِرن (Tippi Hedren ـ متولد ۱۹۳۵) را بار دیگر در فیلم دیگرش مارنی (Marnie ـ سال ۱۹۷۴) شرکت داد. فیلمنامهٔ مارنی راجِی‌پرِسُن اِلن (Jay Presson Allen) براساس رمان وینستن گراهام (Winston Graham) به همین نام نوشت، و همچون سرگیجه دربارهٔ مردی است که گرفتار عشق زنی با اختلال روانی شده (قهرمان زن در این فیلم جنون دزدی دارد)، و می‌کوشد او را درمان کند. فیلم‌ مارنی با وجود فیلمبرداری غیرعادی و استفادهٔ تمهیددار و مصنوعی در چاپ عکس و پس‌زمینه‌های نقاشی شده در برخی صحنه‌ها (شیوه‌پردازی مصنوعی آن ظاهراً عمدی بوده است) دارای فصل‌هائی است که از زیبائی خیال‌انگیزی برخوردار هستند و همچنان همتراز بهترین آثار هیچکاک شمرده می‌شود. حداقل فرانسوا تروفو آن را 'بزرگترین فیلم معیوب هیچکاک' ارزیابی کرده است. به هر حال این فیلم شکست مالی سنگینی نصیب هیچکاک کرد و در واقع آخرین فیلمی شد که هیچکاک با همکاران همیشگی خود ساخت - رابرت بورکس فیلمبردار و جرج تومازینی (George Tomasini) تدوینگر، که هر دو مدت کوتاهی پس از پایان فیلم درگذشتند؛ و برنارد هرمن آهنگساز، که کمپانی یونیورسال او را مسئول عدم موفقیت فیلم دانست و هیچکاک به اشتباه او را اخراج کرد.
هچکاک پس از آن، دو فیلم جاسوسی دربارهٔ جنگ ساخت - پرده پاره (Torn Curtain ـ سال ۱۹۶۶) براساس فیلمنامه‌ای از برایان مور، توپاز (Topaz ـ سال ۱۹۶۹) که سمیول تیلر آن را از رُمان پرفروش لئون یوریس (Leon Uris) اقتباس کرده بود - این هر دو فیلم نشان از نوعی بی‌تفاوتی فزاینده، اگر نگوئیم سقوط در نزد هیچکاک دارند. اما فیلم بعدی او، جنون (Frenzy ـ سال ۱۹۷۱)، که آنتونی شَفر (Anthony Shaffer) آن را از رمان خداحافظ پیکادیلی، بدورود میدان لیسستر (Goodbye Piccadilly, Farewell Leicester Square) اثر آرتور لِیبرن (Arthur Labern) ماهرانه اقتباس کرده بود، نشانهٔ بازگشتی قدرتمندانه به فیلم‌های انگلیسی او بود. جنون ترکیبی از هیجان موجود در تعقیب‌های دو جانبه با درون‌نگری روانکاوانه، خشونت بصری و ذوق تکنیکی موجود در فیلم روح است و توسط جیل ‌تیلر (Gil Taylor) در مکان‌های واقعی فیلمبرداری شده است. این فیلم داستان یک منحرف جنسی است که زنان را با کراوات خفه می‌کند. با آنکه جنون فیلمی عمیقاً ضد زن و حاوی صحنه‌های خفقان‌آوری است که با فیلم‌های هرزه‌نگار پهلو می‌زند (تماشای آن برای افراد کمتر از ۱۸ سال ممنوع شده بود) یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌های ۱۹۷۲ شد.
هیچکاک با فیلم توطئه‌ٔ خانوادگی (Family plot ـ سال ۱۹۷۶)، اقتباس از رمان ویکتور کانینگ (Victor Canning) توسط ارنست لهمان، بار دیگر به قصه‌های عجیب و غریب با طنزی تلخ از آدم‌ربائی، عرفان‌گرائی قلابی و جنایت روی آورد. آلفرد هیچکاک در آوریل ۱۹۸۰، هنگامی‌که روی فیلمنامهٔ شب کوتاه (The Short Night) کار می‌کرد، در خانهٔ خود در بورلی‌هیلز، زندگی را وداع گفت. فیلم شب کوتاه نیز یک تریلر جاسوسی براساس زندگی یک جاسوس دو جانبهٔ انگلیسی به‌نام جرج‌بلیک بود.
آلفرد هیچکاک بر پنجاه و سه فیلمی که بین سال‌های ۱۹۲۵ و ۱۹۷۶ ساخت نظارت بسیار دقیقی اعمال می‌کرد. او فیلم‌هایش را با یک طرح بسیار دقیق مقدماتی، تهیهٔ داستان‌نما (استوری‌بُرد) و طراحی تدارکاتی، از آغاز تا انجام و پیش از شروع فیلمبرداری برنامه‌ریزی می‌کرد، چنانکه شخص خود بزرگ‌بینی چون دیوید سلزنیک هم انتظار نداشت. امروز هیچکاک را هم‌شأن گریفیث، آیزنشتاین، رنوار و اُرسُن‌ولز و از رهبران تاریخ سینما می‌شناسند.
در طول دهه ۱۹۳۰ او از معدود کارگردان‌هائی بود که مونتاژ آیزنشتاین را در حوزهٔ تدوین کاربردی مورد استفاده قرار می‌داد؛ در دههٔ ۱۹۴۰ استادی او در برداشت‌های طولانی و حرکات دوربین به اثبات رسید؛ و در دههٔ ۱۹۵۰ دستاوردهای او در ترکیب‌بندی قاب پرده عریض در تاریخ سینمای معاصر اعتباری تاریخی یافت. هیچکاک علاوه بر شکل‌گرائی یک هنرمند اخلاق‌گرا و جبری بود که قادر بود انگشت بر فجایعی بگذارد که در پشت وضعیت‌های روزمره‌ٔ جهان معاصر پنهان شده است؛ جهانی که در آثار فرانتس کافکا منعکس است و هانا آرِنت (Hannah Arendt) آن را 'ابتذال شر ـ The banality of evil' اصطلاح کرده است. همچنین به‌ قول رابین‌وود، جهانی که هرازگاه 'در آن آنیموس (۱) بر ضد زن و به‌ویژه بر ضد جسم مؤنت طغیان می‌کند' ، دقیقاً همان‌طور که نژادپرستی گریفیث یک واقعیت اجتماعی بود. شهرت هیچکاک به‌عنوان 'استاد دلهره' یک شهرت افواهی بود که از عدم درک آثار او ناشی می‌شد. در مهمترین فیلم‌های او - خرابکاری، سایهٔ یک شک، سرگیجه، روح و پرندگان - در واقع نشان اندکی از دلهره‌زدگی وجود دارد، و گاه اصلاً وجود ندارد. او به روال 'گونه‌سازی' رایج کار نکرد، و شاید بتوان گفت خود گونه‌ای را خلق کرد - 'سینمای هیچکاک' - که بی‌اندازه تقلید شد، اما هرگز همتائی نیافت. هیچکاک فیلمساز اصیل و معتبری بود که زندگیش هنر او بود، شاید بیش از هر هنرمند دیگری در این سده‌ها موفق شد ترس‌ها، وسوسه‌ها و خیالپروری‌های خود را به روح جمعی بدل سازد.
(۱) . animus: عنصر مردانه در زن. به عقیدهٔ یونگ عناصر مردانه یا انیموس در رؤیای زنان و عنصر مردانه یا انیما (anima) در رؤیای مردان ظاهر می‌شود. در واقع انیموس یا روان‌ مردانه تجسم تمایلات روانی زنانه در روح مرد است، مانند احساسات و حالات عاطفی، و انیما تجسم عنصر مردانه در ناخودآگاه زن جنبه‌های خوب را می‌نماید و شکل یک اعتقاد مخفی 'مقدس' را به خود می‌گیرد. (نقل از روانشناسی ضمیر ناخودآگاه، کارل گوستاویونگ، ترجمهٔ محمدعلی امیری - تهران: انتشارات آموزشی انقلاب اسلامی، ۱۳۷۲).


همچنین مشاهده کنید