پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

آنیِس واردا، ژاک دِمی و دیگران (۲)


در دههٔ ۱۹۷۰ از سینمای فرانسه‌زبانِ سوئیس نیز آثار قابل‌اعتنائی سربرآوردند که ریشه در موج نو داشتند. نخستین فیلم بلند اَلَن تَنِر (متولد ۱۹۲۹) به‌نام شارل زنده یا مرده (۱۹۶۹)، ویژگی فیلم‌های دههٔ ۱۹۶۰ را دارد.
اَلَن تَنِر از سال ۱۹۵۵ تا ۱۹۵۸ برای مؤسسه‌هائی چون انستیتوی فیلم بریتانیا و تلویزیون بی.بی.سی. کار کرده بود و در انگلستان به شدت تحت‌تأثیر سینمای آزاد (ر.ک. فصل ۱۴) و شاخهٔ نوین چپ آن قرار گرفته بود. فیلم‌های سمندر (۱۹۷۱) و وسط دنیا (۱۹۷۴) از تَنِر، که هر دو به زندگی روزمرهٔ جامعهٔ صنعتی مدرن می‌پردازند و با بهترین آثار اریک رومر مقایسه شده‌اند، در حالی‌که فیلم بازگشت به آفریقا ( ۱۹۷۴) فیلمی تجربی و سیاسی است و در آن کاملاً از گدار پیروی کرده است. تَنِر با فیلم ژونا در سال ۲۰۰۰ بیست و پنج ساله می‌شود (۱۹۷۶) نظر منتقدان را به خود جلب کرد و در ردیف فیلمسازان مهم اروپائی قرار گرفت.
او در دههٔ ۱۹۸۰ با فیلم‌هائی مانند در شهر سفی (۱۹۸۳)، که در لیسبُن می‌گذرد؛ ناکجاآباد (۱۹۸۵)، که در مرز فرانسه و سوئیس می‌گذرد، و فیلم درهٔ شبح‌گون (۱۹۸۷)، که در محلهٔ ایتالیائی‌نشین آمریکا در بروکلین می‌گذرد، به جستجو در زندگی روانی و اجتماعی مردمی که در پیرامون حومه‌های مدرن و ناکجاآبادی به‌سر می‌برند ادامه داد. حاصل همکاری اخیر او با نویسنده - بازیگری به‌نام میریام مِزیِر - شعله‌ای در قلب من (۱۹۸۷) و یادداشت‌های روزانهٔ خانم م (۱۹۹۲) - کوشش‌هائی است در کشفِ نیروی موجود در لذت‌هایِ جنسی نزد زنان که خود آن را 'نگاهی از درون مغز زن' خوانده است.
قابل‌ملاحظه ساخت، از جمله امشب یا هرگز (۱۹۷۲)، پالوما (۱۹۷۴)، ویولانتا (۱۹۷۸)، هکات (۱۹۸۲)، بوسهٔ توسکا (۱۹۸۴) و یناتْش (۱۹۸۷). تا اواخر دههٔ هشتاد سالانه بیست فیلم داستانی در سوئیس تولید می‌شد که غالباً یارانهٔ دولتی دریافت می‌کردند.
آثار کارگردان فرانسوی کلود لِلوش (۲۰۰۰ - ۱۹۳۷) به واسطهٔ صراحتِ مضمون بیش از کارگردان‌هائی که ذکر آنها رفت جنجال آفریدند. للوش کلیهٔ تکنیک‌های روائی رقبای خود در موج نو را به‌کار می‌گرفت، و از آنجا که خود تهیه‌کننده، کارگردان، نویسنده، فیلمبردار و تدوینگر فیلم‌هایش بود (یک مرد، یک زن [۱۹۶۶]، زندگی برای زندگی [۱۹۶۷] شاید بیش از دیگران شایستهٔ دریافت لقب مؤلف به معنای قابل درک کلمه باشد.
اما فیلم‌های او گرچه از نظر بصری پرجاذبه هستند از عمق عاطفی لازم برخوردار نیستند و کیفیتی در حد فیلم‌های تبلیغاتی تلویزیونی گسترش‌یافته دارند. البته در میان آنها استثناءهائی را می‌توان سراغ کرد، از جمله کمدی - تریلر موش و گربه (۱۹۷۸) که فیلم خلاقی است و پیکارسکِ بدون ساختاری چون ما دو نفر (نام انگلیسی ماجرای دو نفر، ۱۹۷۹). آثار للوش در دهه‌های هشتاد و نود حتی بی‌مایه‌تر شدند، از آن جمله هستند: ظاهرها و باطن‌ها (۱۹۸۱)، ادیت و مارسل (۱۹۸۳)؛ زندگی را بکن! (نام انگلیسی، زنده باد زندگی، ۱۹۸۴)؛ خروج، بازگشت (۱۹۸۵)؛ یک مرد و یک زن، بیست سال بعد (۱۹۸۶)؛ هشدار به دزدان (۱۹۸۷) و داستان زیبا (۱۹۹۱).
کارگردان فرانسوی دیگری که فیلم‌هایش کاملاً دور از تأثیرهای موج نو هستند و آثار اخیرش مورد توجه فراوان قرار گرفته‌اند کلود سوته (متولد ۱۹۲۴) نام دارد. سوته پس از آنکه در ۱۹۵۰ از مدرسهٔ ایدِک (IDHEC) فارغ‌التحصیل شد مدتی دستیار ژرژ فرانژو و ژاک بِکِر شد و کار مستقل خود را با یک سلسله فیلم‌های تریلر به سبک ریفی‌فی آغاز کرد و فیلم‌هائی چون پایگاه خطیر (نام انگلیسی ریسک بزرگ، ۱۹۶۰) و اسلحه دست چپی (نام انگلیسی، اسلحه برای دیکتاتور، ۱۹۶۵) را ساخت. سوته در طول دههٔ ۱۹۷۰ همکاری با فیلمنامه‌نویسی به‌نام ژان - لو دابادی را آغاز کرد و مشاهده‌گرِ زیرکِ جامعهٔ سرمایه‌داری شد و به‌ویژه در کار گروهی شهرت یافت. آثار او از جمله چیزهای زندگی (۱۹۷۰)؛ مکس و خرت و پرت‌فروشان (۱۹۷۱)؛ وَنسان، فرانسوا، پل و دیگران (۱۹۷۱)؛ مادو (۱۹۷۶)؛ یک داستان ساده (۱۹۷۸)؛ پسرِ بد (۱۹۸۰)؛ گارسُن! (۱۹۸۳)؛ چند روز با من (۱۹۸۸) و قلبی در زمستان (۱۹۹۱) همگی به مردم طبقهٔ متوسط می‌پردازند، مردمی که در میانهٔ زندگی در تار الگوهای روزمرهٔ خود گرفتار آمده‌اند. فیلم‌های اخیر او به واسطهٔ همدردی و درکی که از این طبقه به‌دست می‌دهند، طبقه‌ای که گوئی کارگردان‌های معاصر اروپائی مجبور به نفی آن بودند، مورد تقدیر فراوان قرار گرفته‌اند.
فیلمساز دیگر فرانسوی که خارج از حوزهٔ موج نو کار کرده اما بدون تردید از آن تأثیر پذیرفته، برتران تاوِرنیه (متولد ۱۹۴۱) است. تاوِرنیه که اصلاً یک منتقد فیلم و سینه‌فیلی باسواد بود از بسیاری جهات در جائی میان نسل پس از موج نو و 'سنت کیفیت' قرار می‌گیرد، سنتی که به اتفاق ‌آراء از جانب مکتب کایه دو سینما مورد حمله بود. تاورنیه برای نخستین فیلم‌های سینمائی‌اش، از جمله ساعت‌ساز سنت‌پل (نام انگلیسی، ساعت‌ساز، ۱۹۷۴) فیلمنامهٔ اُرانش و بُست را انتخاب کرد. این فیلمنامه اقتباسی بود از داستان جنائی و رمزآمیز ژرژ سیمُنون که در آن چرخشی مابعدالطبیعی وجود دارد و آن را به فیلمنامه‌نویس بزرگ دیگری در حوزه‌های 'سینمای کیفیت' ، یعنی ژاک پره‌وِر تقدیم کرده است. تاورنیه پس از آن فیلم‌هائی با محتواهای کاملاً متفاوت ساخته که همگی را می‌توان تلفیقی از سبک موج نوی معروف به جرقه و ساختار روائیِ محکمِ کلاسیک شناسائی کرد.
فیلم جشن آغاز می‌شود (نام انگلیسی، بگذار شادی فرمان براند، ۱۹۷۵) از تاورنیه افسانه‌ای است کتابی از یک صحنه‌سازی در دربار لوئی شانزدهم؛ فیلم قاضی و قاتل (۱۹۷۶) کالبدشکافی خونسردانه‌ای است از رابطهٔ نمادین میان یک قاضی سدهٔ نوزدهمی با یک جنایتکار قتل‌های زنجیره‌ای؛ بچه‌های لوس (۱۹۷۷) به خاطره‌های فیلمساز از شور و شوق ماه مه - سپتامبر ۱۹۶۸ می‌پردازد که در آن نشانه‌هائی از گرایش‌های زیبائی‌شناختی و سیاسی او را می‌توان مشاهده کرد؛ مرگِ مستقیم / نظارهٔ مرگ (۱۹۷۹)، نخستین فیلم انگلیسی‌زبان تاورنیه، نگاهی است به سبک اُروِل به جهان آینده که در آن مرگ جانشین هرزه‌نگاری جنسی می‌شود؛ و یک هفته تعطیلی (۱۹۸۰)، داستان یک مدیرهٔ مدرسهٔ فرانسوی در جستجوی هویت، که مانند فیلم ساعت‌ساز سنت‌ پل در زادگاه تاورنیه، لیون، اتفاق می‌افتد. دو فیلم بعدی او تا به امروز از مهم‌ترین آثارش شناخته می‌شوند - لوج پاک / پاپ ۱۲۸۰ (۱۹۸۱) و یکشنبه‌ای در ییلاق (۱۹۸۴) فیلمبرداری درخشان این فیلم را برونو دوکیزر، همکار تازهٔ تاورنیه به طریقهٔ وایدسکرین انجام داد و در سال پخش خود جایزهٔ بهترین کارگردانیِ جشنوارهٔ کن را نصیب تاورنیه کرد. این فیلم‌ها به‌اضافهٔ آثار دیگر - مستندی دربارهٔ جنوب آمریکا به‌نام سرود میسی‌سی‌پی (با کارگردانی مشترک رابرت پَریش)؛ تمام نیمه شب (۱۹۸۶)، فیلمی بسیار خوش‌ساخت دربارهٔ رفاقتیک جوان علاقه‌مند به موسیقی جاز و یک موسیقیدان کهنسال جاز آمریکائی در پاریس؛ و مصائب بئاتریس (۱۹۸۷)، یک اثر تاریخی خشن و سیاه که در سدهٔ چهاردهم در جریان جنگ‌های صد ساله اتفاق می‌افتد - پایگاه تاورنیه را به‌عنوان معتبرترین فیلمساز فرانسوی نسل خود تثبیت کردند، و آثار دیگری که پس از آن خلق کرد - زندگی و دیگر هیچ (۱۹۸۹)، حسرتِ بابا (۱۹۹۰) و فیلمی جنجالی از طرز کار پلیس به‌نام ل. ۶۲۷ (۱۹۹۲) - پایگاه او را مستحکم‌تر کردند. تاورنیه به‌عنوان تهیه‌کننده نیز به تعدادی از سینماگران جوانتر امکان داد تا نخستین فیلم خود را بسازند. اکنون تاورنیه در مقام مدیرعامل اتحادیهٔ کارگردان‌های فرانسوی تحت‌عنوان انجمن کارگردان‌های فیلم، به چهره‌ای مؤثر و نیرومند در رهبری صنعت سینمای داخلی فرانسه بدل شده است.


همچنین مشاهده کنید