شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

دو (۳)


دوستى خدا را در بى‌آزارى شناس (خواجه عبدالله انصارى)
رک: مى بخور منبر بسوزان مردم‌آزارى مکن
دوستيِ دوستان کيسه و کاسه را بقائى نباشد (يا: دوستى دوستان پياله و نواله را بقائى نباشد)
دوستى دوستى از سرت مى‌کَنَندپوستى! (يا: دوستى دوستى از سر آدم مى‌کَنَند پوستى!)
دوستى دوستى آرَد
نظير:
دوستى کن که محبت ز محبت خيزد
ـ محبت محبت مى‌آورد
دوستى را که به عمرى فرا چنگ آرند، نشايد که به يک دم بيازارند (سعدى)
نظير: دامن دوست به صد خون دل افتاد به‌ دست به فسونى که کند خلق رها نتوان کرد (حافظ)
دوستى را هزار شخص کم است دشمنى را يکى بوَد بسيار
رک: هزار دوست کم است و يک دشمن بسيار
دوستى کن که محبت ز محبت خيزد
رک: دوستى دوستى آرَد
دو شمشير در نيامى نگنجد
رک:دو پادشاه در اقليمى نگنجد
دوشيزه جفت جوان بايدش٭
رک: زن جوان را اگر تيرى در پهلو نشيند بِهْ که پيرى
٭ که........................ به کش اندرون مهربان بايدش (اديب پيشاورى)
دو صاحب را پرستش کرد نتوان (نظامى)
نظير: روا نبوَد نازى در دو محراب (نظامى)
دو صد بَه بَه به يک اَه اَه نمى‌ارزد
رک: صد من گوشت شکار به يک ناز تازى نمى‌ارزد
دو صد من استخوان بايد که صد من بار بردارد
رک: رخش بايد تا تن رستم کشد
دو صد گفته جون نيم کردار نيست (فردوسى)
نظير:
کار کن کار، بگذر از گفتار (سنائى)
ـ کردار بيار و گرد گفتار مگرد
ـ کِرد پيش آر و گفت کوته کن (سنائى)
ـ به‌عمل کار برآيد به سخندانى نيست (سعدى)
ـ مرد آن است که لب ببندد و بازو گشايد
ـ فعل آمد حصهٔ مردانِ مرد (مولوى)
ـ در عمل کوش و هر چه خواهى پوش (سعدى)
ـ کارى که نمى‌کنى چرا مى‌گوئى؟
ـ ز گفتار کردار بهتر بوَد (فردوسى)
دو صد من خون مظلومان به يک جو!
نظير: گرفتند و مردند و کردند اسير زن و مرد را بى‌گناه و خطا
دو کس ايمن‌اند از بلاها و جوش يکى نرم گردن دوم سفته‌ گوش (هلالى)
دو کس مردند و حسرت بردند يکى آنکه داشت و نخورد و ديگر آن که دانست و نکرد (سعدى)
دو کلّه در يک ديگ جوش نمى‌خورد
رک: ديگ شراکت به جوش نمى‌آيد
دو گرسنه هرگز سير نشوند: گرسنهٔ مال و گرسنهٔ علم
دولت آنست که بى خون دل آيد به کنار٭
٭ .......................... ورنه با سعى و عمل کار جهان اينهمه نيست (حافظ)
دولت آنست که محمود بوَد پايانش ٭
٭ دولتت باد و گر از روى حقيقت پرسى ............................... (سعدى)
دولت اندر فقر است و مردم غافلند٭
نظير:
دولت فقر خدايا به من ارزانى دار
ـ درويشم و گدا و برابر نمى‌کنم پشمين کلاه خويش به صد تاج خسروى (حافظ)
ـ بزرگى در درويشى است (و راحت در قناعت)
ـ درويشى و خرسندى بِهْ که توانگرى
٭ .......................... آن که درویشی گزیند پادشاهی می کند (صائب)
ـ توانگرى در درويش و بى‌نيازى است
دولت جان‌پرور است صحبت آموزگار ٭
٭....................... خلوت بى‌مدّعى است سفرهٔ بى‌انتظار (سعدى)
دولت دنيا٭ که تمنّا کند با که وفا کرد که با ما کند؟
نظير: مال دنيا به دنيا مى‌ماند ـ مال مرده عقب مرده ميرود
٭يا: نعمت دنيا...
دولت روى دولت مى‌رود و نکبت روى نکبت
رک: پول پيش آدم پولدار مى‌رود
دولت فقر٭ خدايا به من ارزانى دار٭٭
رک: دولت اندر فقر است و مردم غافلند
٭  فقر: فقر و درويشى
٭٭................ کاين کرامت سبب حشمت و تمکين من است (حافظ)
دولت ندهد خداى کس را به غلط (بدرالدين اجرمى)
نظير:
خداى هر چه کسى را دهد غلط ندهد (عنصرى)
ـ به هر کس آن دهد يزدان که شايد (ويس و رامين)
ـ ايزد ندهد ملکِ جهان جز به سزاوار (معزّى)
نيزرک: به هر کس هر چه لايق بود دادند
دولت همه ز اتفاق خيزد٭
رک: اتّحاد موجب قوّت است
٭......................... بى‌دولتى از نفاق خيزد (نظامى)
دو لنگه در را که پهلوى هم مى‌گذراند براى اين است که به درد هم برسند
وجود دو دوست در کنار هم براى آن است که به درد يکديگر برسند و براى هم مفيد واقع شوند.
دو لنگه يک خروار است
رک: چه خواجه على، چه على خواجه
دو مار از يک سوراخ درنمى‌آيد يکيش ترکى بخواند يکيش فارسى!
دو مويز بهتر از يک خرماست
نظير: دو 'دَه نيم' بهتر از يک 'دَه يک' است
دو نفر دزد خرى دزديدند سر تقسيم به‌هم جنگيدند
آن دو بودند چو گرم زد و خورد دزد سوم خرشان را زد و بُرد٭ (ايرج ميرزا)
رک: دزد به دزد مى‌زند حرامى به هر دو
٭ ملک‌الشعرا بهار داستان مزبور را چنين به نظم کشيده است:
شنيدم که دو دزد خنجر گذار خرى را ربودند در رهگذار
يکى گفت بفروشم آن را به زر 'نگهدارمش' گفت دزد دگر
در اين ماجرا گفتگو شد درشت به دشنام پيوست و آخر به مشت
حريفان ما مشت بر هم زنان که دزد دگر تافت خر را عنان
دو هندوانه در يک بغل نگنجد
رک: با يک دست دو هندوانه نمى‌توان برداشت
دو هيزم را به‌هم بهتر بود سوز ٭
نظير:
دو بلبل بر گلى خوشتر سرايند
ـ بيا سوته‌دلان گرد هم آئيم که قدر سوته‌دل دل سوته داند (باباطاهر)
٭ دو عاشق را به‌هم بهتر بوَد روز ................................. (سعدى)


همچنین مشاهده کنید