چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

دى (۲)


دين اسلام با پول خديجه و شمشير على رواج يافت
ديگى که براى ما ندارد بهره مى‌خواهد سرِ خر توش بجوشد مى‌خواهد کلّهٔ برّه! (عا).
رک: ديگى که براى من نجوشد سر سگ توش بجوشد!
ديگى که براى من نجوشد سر سگ تويش بجوشد!
نظير:
ديگى که براى ما ندارد بهره مى‌خواهد سرِ خر تويش بجوشد مى‌خواهد کلّه برّه!
ـ بارانى که براى من نمى‌بارد، گو نبارد
ـ تو شيره‌اى که من نخورم موش بيفته!
ـ شاخى که بار او نبوَد ما را آن شاخ پس چه بى‌بَر و چه بَرْوَرْ (ناصرخسرو)
ديگى که بزايد سرِ زا هم خواهد رفت!
روزى ملّانصرالدين ديگى از همسايهٔ خود به عاريت گرفت. پس از رفع نياز ديگچه‌اى درون آن گذاشت و به همسايه باز پس داد. همسايه پرسيد: اين ديگچه از کجا آمده است؟ ملّا جواب داد: ديگ شما آبستن بود، در خانهٔ ما زائيد و اين ديگچه بچّه اوست! همسايهٔ ملّا از حماقت وى سخت به خنده افتاد و به گمان اينکه مال مفتى نصيبش شده است در دل احساس شادى کرد و ديگ را به درون خانه برد. چندى بعد ملّا به در خانهٔ همسايه آمد و به بهانهٔ اينکه مى‌خواهد آش نذرى بپزد ديگ بزرگ‌ترى از همسايهٔ خود به امانت گرفت. مدتى از اين ماجرا گذشت و ملّا ديگ را باز پس نداد. همسايه از اين تأخير نگران شد بى‌درنگ به درِ خانه ملّا رفت و ديگ را از وى مطالبه کرد. ملّا گفت: ديگ شما سرِ زا رفت! همسايه با تعجب پرسيد مگر چنين چيزى هم مى‌شود؟ ملّا جواب داد: البته ديگى که بزايد سرِ زا هم خواهد رفت!
دين و دنيا به‌هم نبايد راست (نظامى)
رک: دنيا و آخرت با هم جمع نمى‌شوند
دين و دنيا دو ضد يکديگرند٭
رک: دنيا و آخرت با هم جمع نمى‌شود
٭ ........................... هر کجا دين بوَد درم نخرند (سنائى)
ديو آزموده بِهْ از مردم ناآزموده (مرزبان‌نامه)
رک: ددِ آزموده بِهْ از مردم ناآزموده
ديوار چنان بينداز که گَرد نکند (از مجمع‌الامثال)
ديوار حاشا بلند است
به سهولت مى‌توان مطلبى را انکار کرد
ديوار را يک رويه کاهگل مى‌کند
ديوار زن بيوه کوتاه است
ديوار موش دارد موش هم گوش دارد!
نظير: لب مگشا گرچه در او نوش‌هاست کز پس ديوار بسى گوش‌هاست (نظامى)
ديوار يتيم کوتاه است
نظير: يتيمى درد بى‌درمان يتيمى!
نيزرک: يتيم اگر بخت داشت باباش نمى‌مرد
ديو از خدا خشنود نباشد
ديوان بلخ است٭
نظير: حکم قاضى سدوم است ـ هر کى هر کى است
٭ تمثّل:
اگر نباشد فرق شيرين را ز تلخ آفرين صد بار بر ديوان بلخ (...؟)
ديوانگى شاخ و دم ندارد
ديوانگى گونه گونه است (قابوس‌نامه)
نظير: الجنون فنون
ديوانه باش تا غم تو عاقلان خورند٭
نظير: غصهٔ ديوانه را انسان عاقل مى‌خورد
٭ .......................... عاقل مباش تا غم ديوانگان خورى (...؟)
ديوانه برو که مست آمد!
نظير: ديوانه‌تر از خويش چو ديوانه ببيند بگريزد از او يا که به کنجى نشيند
ديوانه به بند بِهْ که در بند
نظير:
ديوانه همان بِهْ که بوَد اندر بند (حافظ)
ـ ديوانه همان بِهْ که بوَد بستهٔ زنجير (مطيع مازندرانى)
ديوانه به‌کار خويش هشيار است
رک: کور به‌کار خود بيناست
ديوانه‌تر از خويش چو ديوانه ببيند بگريزد از او يا که به کنجى بنشيند
نظير: ديوانه برو که مست آمد!
ديوانه چو با مست درافتاد ورافتاد
ديوانه چو ديوانه ببيند خوشش آيد٭
رک: ابله به ابله خوش است
٭ ......................... مجنون چو سيه خانه بيند خوشش آيد
اين بيت در تذکرة نصرآبادى به‌صورت زير ضبط شده و گويا متعلق به يکى از شعراى سبک هندى است:
از ديدن من شاد شود خاطر مجنون ديوانه چو ديوانه ببيند خوشش آيد
ديوانه را رفاقت ديوانه خوشتر است (طالب آملى)
نظير: ديوانه چو ديوانه ببيند خوشش آيد
نيزرک: ابله به ابله خوش است
ديوانه را مپرس که از ماه چند است
نظير: از خر مى‌پرسند چهارشنبه کى است؟
ديوانه را هوئى بس است
رک: آدم ديوانه را دنگى بس است و شيشهٔ خانه را سنگى
ديوانه ز ويرانهٔ خود عار ندارد٭
٭شوريدگى از خاطر ما دور نگردد .................... (کليم کاشانى)
ديوانه شود محرم در ماه محرّم در ماه صفر هم، در ماه دگر هم!
ديوانه همان بِهْ که بوَد اندر بند٭
٭باز مَسِتان دل از آن گيسوى مشکين حافظ ز آن که  .............................. (حافظ)
ديوانه هم شديم و غم ما کسى نخورد مخالف: ديوانه شو که غم تو عاقلان خورند
ديو بر تخت سليمان چو سليمان نشود (سنائى)
ديو بگريزد از آن قوم که قرآن خوانند٭
نظير: از گفتن لاحول گريزند شياطين (معزّى)
٭زاهد از رندى حافظ نکند فهم چه باک ................................ (حافظ)
اين بيت حافظ عبارت 'آفرينگان گفتن و گريختن اهريمن' را که در فقرهٔ ۵۱ از بُنْدَهِشْنْ آمده است به خاطر مى‌آورد.
ديو چو بيرون روَد فرشته درآيد٭
نظير:
آفتاب که رفت شب‌پره بيرون مى‌آيد
ـ چون درآمد جبرئيل آنگاه برون شد اهرمن (سنائى)
٭ خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار ................................ (حافظ)
ديو خوشخوى بِهْ از حور گره پيشانى٭
نظير: اگر حنظل خورى از دست خوشخوى به از شيرينى از دست ترشروى (سعدى)
٭ کبر يکسو نِهْ اگر شاهد درويشانى ................................. (سعدى)
ديوِ لاحول گوى بسيار است٭
رک: اى بسا ابليس آدم‌رو که هست
٭در جهانى که طبع بر کار است .............................. (سنائى)
ديو همان بِهْ که بوَد بستهٔ زنجير (مطيع مازندرانى)
رک: ديوانه به بند بِهْ که در پند
ديوى که عيب خود بشناسد فرشته است (اهلى شيرازى)
ديَهْ بر عاقله است٭
هرگاه فردى نادان و ابله مرتکب خطا يا جرمى شود خويشاوندان وى بايد ديهْ گناه او را بپردازند. زيرا مراقب اعمال و حرکات وى نبوده‌اند
٭ تمثّل:
کو ادب از بهر مظلومى کند نه براى عِرض و خشم و دخل خَود
چون براى حقّ و روز آجله است گر خطائى شد ديَت بر عاقله است (مولوى)


همچنین مشاهده کنید